سخنی چند با جنرال دوستم

گزارشگر:احمد عمران/ دوشنبه 1 اسد 1397 - ۳۱ سرطان ۱۳۹۷

سرانجام پس از مدت طولانی ظاهرا یخ های میان جنرال دوستم معاون اول ریاست جمهوری و ارگ آب شد و او دوباره به کشورش برگشت. جنرال بیشتر از یک سال را در کشور ترکیه به سر برد و در این میان همواره مترصد بود که راهی برای بازگشت خود بیابد. این که سخنگوی ارگ می گوید حالا پس از mandegar-3درمان آقای دوستم به کشور بازگشته، چنان سخن مضحکی است که نمی دانم چرا وقت گفتن خودش را خنده نگرفت. دولت ها بدون شک گاهی برای مصلحت و گاهی بدون مصلحت برای مردم شان دروغ می گویند، اما نه چنین دروغ های شاخداری. آن ها ممکن است که گاهی برخی موارد را به گونه دیگر تعبیر کنند، اما چنین واقعیت عریانی را دیگر نمی شود، پنهان کرد. حتا اگر ارگ به زیان خود نیز می دید، نباید از دهان سخنگوی آن چنین دروغ بزرگی بیرون می شد. برای توجیه برگشت جنرال دوستم می شد انواع دلایل را آورد و آن را به شکلی به خورد مردم داد تا کسی پیگیر بیشتر قضیه نباشد اما نمی توان برای همه چنین دروغ بزرگی را تحول داد و انتظار داشت که دیگران آن را بپذیرند به دلیل این که از زبان سخنگوی ارگ بیرون شده. پس از این شک مردم نسبت واقعیت سخنان ارگ بیشتر می شود و هر سخنی را ولو که راست هم باشد وقتی از دهان سخنگویان ارگ بیرون شود نخواهند پذیرفت. همان داستان چوپان دروغ گو در مورد سخنگویان ارگ مصداق پیدا کرده است. به هر حال دروغ، دروغ است و هر کسی که آن را می گوید باید شرمنده باشد. ابن عربی حدیثی را نقل می کند که کسی از پیامبر خدا ص پرسید که آیا مومن ممکن است دزدی کند، پیامبر گفتند ممکن است. باز پرسید که مومن ممکن است که زنا کند، باز پیامبر بزرگوار گفتند که ممکن است، بار دیگر پرسید که مومن ممکن است که دروغ بگوید، این بار پیامبر عظیم الشان فرمودند که هرگز. ابن عربی نتیجه می گیرد که کذب با ایمان منافات دارد و به همین دلیل آن کس که ایمان داشته باشد، نباید دروغ بگوید. حالا آقای غنی و سخنگویان اش خود قضاوت کنند که چقدر اهل ایمان استند؟ اما در این میان سخن اصلی و هدف نوشتۀ حاضر برملا کردن دروغ های ارگ نیست که آن ها اظهر من الشمس اند. در این جا جانب اصلی این نوشته شخص جنرال دوستم، اطرافیان و حامیان وی هستند. در این که جنرال تجربۀ زیادی در سال های مبارزه و جنگ آموخته است، جای شک نیست. او در نظام های مختلف حضور داشته و همواره به عنوان قدرتی غیرقابل انکار قبول شده است. وقتی هم که آقای غنی جنرال را به عنوان معاون اول خود برگزید، هیچ علاقۀ نه به قوم ازبیک داشت و نه هم به شخص جنرال دوستم. او علاقه به آرای داشت که از طریق جنرال می توانست به دست آورد. حالا هم وضع فرق نکرده است، جنرال دوستم باید بداند که در سیاست رفاقت وجود ندارد، به ویژه در سیاستی که آقای غنی آن را آموخته و در افغانستان پیاده می کند. آقای غنی افراد را براساس منافع خود برمی گزیند. می بیند که از فلان شخص چه چیزی عاید او می شود و برهمان اساس با او معامله و برخورد می کند. جنرال اما از آن جایی که درس های سیاست را آن گونه که تکنوکرات های برگشته از غرب خوانده اند، نخوانده است، همواره قربانی صداقت خود می شود. او بیشتر از آن که سیاست مدار باشد، صداقتمدار است. البته این سخنان به معنای دفاع از کارنامه و گذشته جنرال نیست. جنرال مثل همه و یا بیشتر رهبران این کشور در برهه های از تاریخ دچار اشتباه های نیز شده است. گاهی این اشتباه های سنگین بوده و گاه سبک. یکی از آن جمله همین پیوستن او به تیم تحول و تداوم در کنار فردی مثل اشرف غنی بود که تجسم کامل قدرت طلبی، تعصب و قوم گرایی است. آقای غنی و اطرافیان او پس از به دست آوردن قدرت از همان روزهای نخست در پی حذف جنرال بودند. اگر جنرال مشاوران خوبی می داشت بدون شک دچار تبعید نمی شد. اما متاسفانه من در چهار اطراف آقای دوستم کمتر کسی را می بینم که توان تحلیل وضعیت را داشته باشد و به او مشوره های درست بدهد. شاید هم باشد و جنرال مثل بسیاری از رهبران کشور به چنین مشوره های اهمیت ندهد و این پاشنه آشیل چنین رهبرانی است. از همان آغاز لازم نبود که جنرال با ساز و برگ نظامی مثل یک فرمانده امنیه برای مقابله با طالبان وارد حوزه شمال شود. بزرگترین اشتباه جنرال از همین جا آغاز شد. آیا در شآن یک معاون رییس جمهوری است که چون فرمانده امنیه به یک ولایت برود و فرماندهی جنگ را به دست بگیرد. آن هم جنگی که خود نداند عوامل پیدا و پنهان آن کدام است. جنرال باید سفت و سخت به کابل به عنوان پایگاه سیاسی کشور می چسپید و از همین جا مسایل نظامی را رهبری می کرد. طی این یک سال جنرال باید درس های زیادی آموخته باشد و دوست و دشمن را به خوبی تشخیص کرده باشد. او باید بداند ک هنوز ارگ حربه های لازم را علیه او در اختیار دارد و هر زمانی که بخواهد می تواند از آن ها علیه او استفاده کند. به همین منظور لازم است که جنرال هوشیار تر از گذشته متوجه اوضاع باشد و به ساده گی خود را به مشکل تازه برابر نکند. البته این به معنای تبدیل شدن به برده ارگ نیست. جنرال یک روزهم که زنده گی کند، باید با سربلند زنده گی کند و نه در اسارت سیاسی فلان و بهمان تیم و آقایی که ریشه هایش معلوم نیست که در کدام زمین قرار دارد. این بار جنرال به متحدان نیرومند و خبره نیاز دارد که تیم منسجم سیاسی تشکیل دهند و از توان سیاسی و مردمی خود برای ایجاد یک نظام قدرت مند و فراگیر استفاده کنند. جنرال باید بداند که معامله های شخصی او را به جایی نمی رساند. به جای معامله های شخصی جنرال باید به دور یک تعامل و اجماع سیاسی که منافع تمام طرف ها در نظر گرفته شده باشد، جمع شود. جنرال باید بداند که ارگ همان ارگ سابق است و هیچ چیز آن در برابر او تغییر نکرده و شاید بیشتر هم شده باشد. جنرال این بار باید با برنامه عمل کند و به آسانی فریب چوکی و مقام های چند روزه را نخورد. اگر او قدرتی دارد در مردمی است که از او حمایت کرده و باعث برگشت اش به کشور شده اند. این سرمایۀ بزرگی است و نباید آن را به آسانی هدر داد و یا قربانی کرد. جنرال را ارگ به افغانستان برنگشتانده، بل قدرت مردمی برگشتاند که شمال را برای آمدن او زیر و رو کردند. به همین مناسبت او باید قدردان این مردم باشد و هر کاری که می تواند برای رفاه و سربلندی آن ها انجام دهد.

اشتراک گذاري با دوستان :