ضرورت مطالعه فلسفه غرب براى محققان فلسفه اسلامى

گزارشگر:على شفابخش/ چهارشنبه 10 اسد 1397 - ۰۹ اسد ۱۳۹۷

بخش سوم/

mandegar-3فلسفه پراگماتیسم
فیلسوفان پراگماتیست رویکردى کارکردگرایانه دارند. توجه جدى آنها به آثار عینى و عملى اندیشه هاى فلسفى و پرهیز از درافتادن به دام برخى از بحث هاى عقلى تجریدى محض مى باشد که هیچ فایده مستقیم یا غیرمستقیم براى آنها در زندگى واقعى انسان ها متصور نیست: روش پراگماتیکى عبارت است از کوشش براى تفسیر هر مفهومى به کمک ردگیرى پیامدهاى عملى مربوط به آن (جیمز، ۱۳۸۶، ص ۴۰).
به موارد فوق مى توان مطالب ذیل را نیز افزود:
ـ تحقیقات و ابتکارات دکارت، لاک، هیوم و کانت در قلمروى معرفت شناسى؛
ـ مباحث فلسفه سیاست در اندیشه هاى افلاطون، ارسطو، هابز و هیوم؛
ـ تأملات هایدگر در مسئله وجود، سیر تفکر غربى، حقیقت غرب و نقدهاى مبنایى او بر این تمدن؛
ـ مباحث فلسفه اخلاق، نقادى عقل و توجه به محدودیت هاى قوه شناخت در نظام فلسفى کانت؛
ـ برخى مطالب مطرح شده توسط ایمان گرایانى همچون کى یرکه گور، ویتگنشتاین، پلانتینگا و غیره.
ضرورت دوم: نقد و مقابله مبتنى بر فهم صحیح
ضرورت دومى که ایجاب مى کند محققان و دوست داران فلسفه اسلامى به سراغ بازخوانى آراء فلاسفه غربى بروند، اهمیت و لزوم نقدِ توأم با فهمِ افکار آنان است.

دلایل پرداختن به نقد فلسفه غرب
سؤالى که در این بخش به ذهن متبادر مى شود این است که اساسا چه نیازى به نقد تفکر فلسفى غرب مى باشد؟ به عبارت دیگر، چرا و به چه دلیل باید به نقد جدى اندیشه هاى متفکران غربى نشست؟
در پاسخ به پرسش فوق دست کم به دو دلیل مى توان اشاره کرد.
دلیل اول. نقد اندیشه ها؛ لازمه تفکر فلسفى: یک فیلسوف آزاداندیش و محقق ـ و نه متجمّد و مقلّد ـ داراى ویژگى هاى متعددى است که یکى از مهم ترین آنها توانایى و مهارت نقد، تحلیل و توزین افکار خود و دیگران است؛ به معناى سنجش یک دیدگاه براساس ترازوى منطقى و تعیین اعتبارِ صحت و دقت آن، بر مبناى ملاک هاى عینى وهمگانى(فرامرزقراملکى،۱۳۸۵،ص۱۱۱).
باید عنایت داشت که عطف نظر به وجوه مثبت یک مکتب فلسفى و غفلت از آسیب ها و لوازم نادرست آن، افراط، و همچنین حصر توجه وسواس گونه، مغرضانه و غیرمنصفانه بر کاستى ها و ناراستى هاى یک دستگاه فلسفى و روى گردانى از خوبى ها و فواید آن، تفریط قلمداد مى شود و در این میان، شیوه معتدل و راه میانه، لحاظ نقاط قوت و ضعف یک نظام فکرى در کنار هم مى باشد. براى هر انسانى لازم است که داراى فکر نقّادى باشد. قوه نقّادى و انتقاد کردن به معناى عیب گرفتن نیست. معناى انتقاد، یک شى ء را در محک قرار دادن و به وسیله محک زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیص دادن است (مطهرى، ۱۳۸۳، ج ۲۱، ص ۱۹۰).
یک فیلسوف اصیل تنها با انتقاد صحیح و سازنده است که مى تواند از دام تقلید فکرى رهایى یافته و به مقام آزاداندیشى و استقلال در تفکر نایل شود. اصلاً شأن فلسفه، نقادى است… بعد از او [افلاطون ]هم هر فیلسوف اصیلى به نقادى و نفى وضع موجود و عادى زمان و علوم و آداب عصر خود آغاز کرده است (داورى، ۱۳۸۶، ص ۱۱۲).
بنابراین، فیلسوف اسلامى هرگز نباید از نقد افکار فلاسفه غربى و حتى در مواردى مقابله و مبارزه (ر.ک: مطهرى، ۱۳۸۴، ج ۱، ص ۵۸۳). با برخى از آنها غفلت ورزد؛ چراکه این بى تفاوتى و کوتاهى، فیلسوف را از شأن و رسالت حقیقى خود که همان نقادى و نقدپذیرى، و بازشناسى آراء صحیح از افکار نادرست است، ساقط مى کند. عقل بودنِ عقل، به استقلالش است: الَّذینَ یَسْتَمِعونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعونَ احْسَنَهُ؛ از این بهتر اساسا دیگر نمى شود تعبیرى پیدا کرد در مورد دعوت به اینکه انسان باید عقلش بالاستقلال حاکم باشد، عقلش مستقل باشد، داراى قدرت نقد و انتقاد باشد و بتواند مسائل را تجزیه و تحلیل کند. آدمى که از این موهبت بى بهره است، هیچ است (همان، ج ۲۲، ص ۶۹۴).
این مسئله درباره اهل علم به ویژه فلاسفه، بیشتر و به طریق اولى صدق مى کند.
دلیل دوم. خروج از وضعیت انفعال، و استقرار در موضع پاسخ گویى و دفاع: دلیل دومى که ما را بر آن مى دارد تا به ارزیابى و نقد جدى تفکر فلسفى غرب بپردازیم، این است که در عصر حاضر، یعنى قرن ۲۱، وضعیت در مقایسه با ۲۰۰ سال پیش ـ از لحاظ گستردگى ارتباطات و برداشته شدن مرزهاى علمى و فکرى ـ بکلى دیگرگون و متفاوت شده است؛ زیرا در دهه ها و قرون گذشته بنا به دلایلى تفکر غربى به صورت فراگیر و گسترده وارد فضاى فکرى و فرهنگى ایران نشده بود، اما در شرایط کنونى اندیشه هاى فلسفى و غیرفلسفى غرب همچون سیلى خروشان و ویرانگر بر افکار پیر و جوان و عالم و عامى این مرز و بوم هجوم آورده و در کنار فرصت هایى که احیانا فراهم ساخته است، تهدیدها و آسیب هایى را نیز در پى داشته و خواهد داشت؛ ازاین رو، نمى توان در برابر این حجم وسیع از افکار گوناگون و متنوع که غثّ و ثمین آن به هم آمیخته و درست و نادرست آن بر بسیارى از اهل علم نیز مشتبه و مبهم گردیده، از سرِ عافیت طلبى و بى تفاوتى، به انفعال و خمودگى و سکوت روى آورد.
اندیشه هاى غربى اعم از مفید و مضرّ و صحیح و فاسد، ضمن راه یافتن در حوزه هاى گوناگون، از فلسفه و ادبیات گرفته تا روان شناسى و جامعه شناسى و مدیریت و سیاست و غیره، برخى از مبانى دینى و فلسفى را نیز به چالش کشیده و به مقابله و هماوردى دعوت نموده است. اندیشه هاى غربیان کمابیش در محافل فرهنگى ما نفوذ یافته و بسیارى از مسلمات فلسفه الهى را زیرسؤال برده است (مصباح، ۱۳۷۹، ج ۱، ص ۱۵۰).
از سوى دیگر، مى دانیم که ریشه ها و مبانى علوم ـ از جمله علوم جدید ـ از فلسفه اشراب و تقویت مى شوند. باطن علم جدید، فلسفه جدید است که علم جدید از آن جدا نیست (داورى، ۱۳۸۶، ص ۱۲۴).
مراد از ابتنا و تأثر علوم از فلسفه، این است که دانشمندان علوم مختلف، هریک به نوبه خود صاحب یک جهان بینى خاص بوده ودرتکوّن نظام فکرى و هستى شناسى خود، آگاهانه یا نیمه آگاهانه از یک یا چند فیلسوف متأثر مى باشند و این مبانى فلسفى، طبعا در جهت گیرى کلى این دانشمندان سهیم و مؤثر واقع مى شوند. هر علمى، فلسفه علم خاصّ خود را دارد (فلسفه مضاف) و هر فلسفه علمى، برخاسته از نگرش خاصّ فلسفى است (فلسفه مطلق) (جوادى آملى، ۱۳۸۶، ص ۱۲۹).
به تعبیر دیگر، تمام دانش ها، هم مسبوق به فلسفه مطلق اند و هم مصبوغ به صبعه آن (جوادى آملى، ۱۳۸۹، ص ۶). حال با توجه به مطلب فوق، سؤال این است که چه کسانى مى توانند و صلاحیت دارند تا از طریق مواجهه با افکار فلسفى غرب، به نقد و ارزیابى دقیق و مجتهدانه آنها بپردازند؟
در پاسخ باید گفت: در میان دانشمندان علوم اسلامى، فقط فلاسفه هستند که با اتکا به ذخایر غنى و داشته هاى ارزشمند فلسفه اسلامى، از توانایى و مهارت ورود به این عرصه ناهموار و پرچالش برخوردار مى باشند.
اگر فیلسوفان مسلمان به نقد و بررسى و تحلیل این اندیشه هاى فلسفى نپردازندونقاط قوت و ضعف آنها را براى دانشمندان و دانشجویان و حتى برخى از عموم مردم آشکار نسازند، آنها با کدام سرمایه فکرى و پشتوانه فلسفى مى توانند به مصاف این آراء گوناگون و متشتّت بروند تا صحیح آنها راازفاسدشان باز شناسند؟ انسان با ذهن خالى نمى تواندبه سراغ فلسفه غرب برود(جوادى آملى،۱۳۹۱،ص۶۵).
ازاین رو، فیلسوفان اسلامى موظفند به نقد ریشه اى و تحقیقى آراء فلاسفه غربى بپردازند تا فلسفه اسلامى اولاً، از سوى روشن فکران و دانشمندان علوم تجربى به ناکارآمدى و بى مایگى متهم نگردد و ثانیا، از این رهگذر، علاوه بر پاسخ گویى به نیازهاى فکرى و فلسفى فراوان و روزافزون جامعه علمى کشور ـ به ویژه استادان و دانشجویان علوم پایه و انسانى ـ بتوانند با ارزیابى و تفکیک اندیشه هاى صحیح و اثربخش، از آراء سخیف و مخرب، محافل علمى و دانشگاهى کشور را از تأثیرپذیرى بى وجه و مقلدانه از اندیشمندان و نظریه پردازان غربى بازدارند.
به عبارت ساده تر، باید به این حقیقت اذعان کرد که غیرفیلسوفان توانایى مواجهه دقیق، تحلیلى و انتقادى با افکار فلاسفه را ندارند؛ زیرا نقد یک اندیشه، به معناى تحلیل مبانى، بررسى ادلّه و همچنین پیگیرى لوازم آن اندیشه مى باشد و این مهم میسر نمى شود مگر براى کسى که خود اهل تأملات و تحقیقات فکرى و فلسفى باشد؛ ازهمین رو، لازم است حکماى اسلامى افکار فیلسوفان مغرب زمین را براى عالمان علوم دیگر توصیف، تبیین، تحلیل و در آخر، نقد و آسیب شناسى کنند تا ایشان بتوانند با نظرداشتِ اصول فلسفه اسلامى و مطابق با فرهنگ اصیل اسلامى ـ ایرانى خود، ایده هاى صحیح آنها را اخذ نموده و از مبانى نادرست و مضرشان احتراز جویند. شاید یکى از علت هاى گرایش معلّلانه روشن فکران جهان اسلام به مارکسیسم، لیبرالیسم، فمینیسم و…، فقدان طرح پرسش هاى این مکاتب در حکمت اسلامى باشد. شاهد ادعاى بنده این است که وقتى با همت علّامه طباطبائى یا آقاعلى حکیم، فلسفه نوصدرایى شکل گرفت و به پرسش هاى معرفت شناختى و هستى شناسى دکارتى و در دوره بعد مارکسیستى در اصول فلسفه و روش رئالیسم پاسخ داده شد، بسیارى از متفکران جهان اسلام به این پیران حکمت رو آورده و از معتقدات انحرافى دست شستند (خسروپناه، ۱۳۸۹، ص ۴۶۸).

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.