احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پوهنمل عبدالبشیر فکرت/ سه شنبه 6 سنبله 1397 - ۰۵ سنبله ۱۳۹۷
بخش دوم/
بدینگونه است که بیرونی حسابش را با گذشته آفتابی میسازد و با نقد و نظرهایی که بر تاریخ گذشتهگان دارد، منطقاً زمینۀ بازنگری در آنرا فراهم میبیند. با این وجود، تنها اعتماد غیرمحققانه بر دادههای تاریخی نیست که موجبات خطای فکری را فراهم میآورد، بلکه افزون بر آن، دخالت پارهیی از حالتهای روانشناختی فرد پژوهنده نظیر آرزو، امید، منافع، توقعات، انتظارات و … نیز رهزنانیاند که شناختِ بیطرفانه و پژوهش واقعبینانه را به چالش میبرند. روی این حساب، شناختِ عوامل خطاهای فکری ملازم آنست که فرد محقق دارای اندیشۀ انتقادی باشد. با تفکر انتقادی میتوان عوامل وقوع در خطا را نشاندهی کرد و سپس از لغزیدن در ورطۀ چنان عواملی احتراز نمود. از همینجاست که البیرونی به حساسیت این مساله مشعر است و با نگرش نقادانهیی که دارد، مسالهها را نه یکسره رد میکند و نه بر آن مُهر صحت میزند؛ بلکه آنها را در محک آزمون میگذارد . به پارهمتنِ زیر بنگرید:
هرگاه در صدد دانشاندوزی باشیم، باید ذهن خود را از همه عواملی که ما را به لغزش میافگند و از سنتهایی که ما را کور میکند و خواهشهایی که ما را میفریبد، به دور کنم تا مبادا حقیقت را فدای انگیزههای شخصی خود سازیم.
بیرونی به شیوهیی که امروزه در پژوهشهای علمی مطمح نظر است، شیوههای کار علمیاش را در همان مقدمۀ کتاب خود(الآثار الباقیه عن قرونالخالیه) توضیح میدهد. او در همین کتاب، بر نویسندهگانی که بر دادههای دیگران اعتماد میورزند ویا گزارشهای دیگران را بدون تحلیل و نقادی میپذیرند، خرده میگیرد. با اعتنا به چنین ظرافتی است که وی به منظور مطالعه در سنت، دین، علوم و جامعۀ هندو عملاً رهسپار هند میگردد و با هندیها زندهگی میکند، کتابهایشان را میخواند و با دانشمندانشان تبادل نظر میکند. این رویکرد نشان میدهد که او به مطالعۀ عینی پدیدههای اجتماعی، سنتها و اندیشهها قایل است؛ موردی که در روزگار او چندان شایع و شناختهشده نبود.
پس از رنسانس، این شیوه توسط کسانی چون بیکن و رنهدکارت در پیش گرفته شد و سرانجام نتایج خرسندکنندهیی برای اروپاییان بهدنبال داشت. فرانسیس بیکن همانند البیرونی عالم نبود، اما بنیادگذار روشهایی بود که علوم را بهصورت کلی مورد بحث قرار میداد. از دیدِ او، شیوههای بهکارگرفته شده توسط پیشینیان نادرست بوده و اگر چنانکه نتیجهیی نیز از آن بهدست آمده باشد، بر سبیل اتفاق بوده است. روش بیکن عبارت از مشاهده و تجربه در امور طبیعت بود که با آن مواد بهدست میآید و استقراء ، که با آن مواد بهدست آمده مورد ارزیابی عقلانی قرار میگیرد . این کار در برههیی از زمان صورت میگرفت که «تئوری و فرضیههایی که در قرن چهارم قبل از میلاد به نظر جزو شعور متعارف میرسید، اغلب بدون اینکه آزمایش شده باشند تا به قرون پانزدهم و شانزدهم، هنوز سیطرۀ خود را حفظ کرده بود ». این روش تأثیر ژرفی بر دانشمندان تجربیِ پسین، از جمله گالیله گذاشت. او میخواست منطق فهم جهان را عوض کند و از اینرو، با طرح این فرض که منطق باید شیوههای تحقیق علمی(تجربی) را فراهم آورد، بنیان منطق جدیدی را نهاد که از آن به «ارگانون جدید » نام برده میشود. در عصر بیکن، هنوز ارسطو و منطق ارسطویی از اریکهی اقتدار فرونیفتاده بود و از این بابت، بیکن ابتدا بایستی ناکارآیی منطق ارسطو را در فهم واقعیت جهان بهدرستی نشان میداد و سپس منطق جدیدش را به سِلک تحریری میکشید. برای این کار، بیکن قیاس صوری را به نقد گرفت و چه بسا سیطرۀ ارسطو را عامل اصلی عقبماندهگی سدههای میانه میانگاشت. از آنپس، ضرورتِ منطق جدید میتوانست درک شود که شد، و بیکن منطق جدیدی را که روش تحقیق در علوم مختلفه را مشخص میکرد، بنا نهاد. ارگانون جدید او دارای دو جنبۀ ایجابی و سلبی بود. جنبۀ ایجابی آن همان چیزی بود که گفتیم(تعیین روشهای تحقیق در علوم مختلفه). جنبۀ سلبی آن اما، ناظر بر نشان دادنِ عواملی بود که باعث وقوع در خطا میشود. بیکن موانع شناخت حقیقت را همان اوهام چارگانۀ جنس، کهف، سوق و تیاتر میداند که بایستی از آنها احتراز کرد که به نام بتهای چهارگانه نیز یاد میشود. از نظر او اوهام کهف موذیترین همۀ آنهاست. به پارۀ متنِ زیر بنگرید:
اینکه آنچه در باب بتها(اوهام) و متعلقات آن مذکور افتاد و معلوم شد لازم است با یک تصمیم قطعی همۀ آنها را رد کرد و به کنار نهاد و عقل را کاملاً پاک و آزاد نمود.
پس از بیکن، دکارت به همان شیوۀ نقادی و ستیزهجویانه راهپیمایی کرد. دکارت که از او به عنوان فیلسوفی میانجی از رنسانس به قرون جدید نام برده میشود، از شک آغاز کرد تا به مبنای معرفت یقینی دست یابد. او تمام شناسههایش را در میزان شک متودیک خویش نهاد و در هر یک تأمل و تأنی کرد. شک دکارت که به یک معنا، ادامۀ شک مونتاین ، آگوستین (۳۵۴-۴۳۰م) و ابوحامد غزالی(۴۵۰-۴۹۰ خورشیدی که مصادف است با ۱۰۵۸- ۱۱۱۱ م)شناخته میشود، در قدم اول یقینیبودن اقوال و یافتههای پیشینیان را با چالش مواجه میکرد. این رویکرد التزاماً بدان معنا بود که گویی دیگران دادههای مشبوهی را به ما سپردهاند و از اینرو، پیش از حکم بر صحت و سقم آنها، بایستی توقف و تأمل به خرچ داد و این، موقف جسورانهیی بود که دکارت با تکیه بر اصل برابری عقل به آن دست مییازید. روی این بیان، در مواجهه با اقوال و رهیافتهای پیشینان، اصل را بر توقف باید گذاشت. توضیح اینکه، آنچه را که دیگران طرح کردهاند نه میتوان به سادهگی کنار نهاد و نههم میتوان عجولانه تأیید کرد. چنانکه تأیید شتابزدۀ دادههای پیشین بهلحاظ علمی نادرست است، رد و نفی آن نیز مادامی که شواهد کافی برای رد آن در دست نباشد، نادرست است. این شیوه دقیقاً همان است که بیرونی در تحقیق خویش پیرامون هند در نظر داشته و در مقدمۀ کتابش بدان صراحتاً توجه بهخرج داده است.
تجربهگرایی(Empiricism)
بیرونی بیش از آنکه فیلسوف باشد، دانشمندی تجربهگراست.موصوف در گفتوگویی که با ابنسینا دارد، بهدرستی نشان میدهد که فراتر از علومی که در پیش از آنها سخن گفتیم، به فلسفه نیز دسترسی نیکویی دارد و پرسشهای او در مسائل رایج فلسفی آنزمان نشان از ژرفای مطالعۀ او در این باب دارد، اما چون بیرونی، مسحور و مشعوفِ شگفتیهای طبیعت بود، باالطبع فلسفۀ مورد نظر او نیز بیش از مباحث متافزیکی و نظری، وجه طبیعتشناسانه و اضافی بهخود گرفت. با این وجود، او به فلسفه بیتوجه نیست و- چونان فرانسیسبیکن- تمامی شناخت را در محدودۀ تجربه و استقراء و مشاهده محدود نمیبیند.اما به مشاهده، تجربه و استقراء اهمیت زایدالوصفی قایل است. بیرونی به تجربه در دو بُعدِ تجربۀ حسی و تجربۀ علمی توجه دارد و از مباحث انتزاعی و فلسفیِ محض کناره میجوید.
Comments are closed.