دوکتور جبریلی: مصایب فیلسوف‌بودن، خاصه در این موج گرما

گزارشگر:یک شنبه 11 سنبله 1397 - ۱۰ سنبله ۱۳۹۷

mandegar-3گرما و عطش هم به نوبۀ خود موضوعاتی هستند برای اندیشه فلسفی. در این یادداشت، اسلاوی_ژیژک، فیلسوفی که سرش درد می‌کند برای درگیرشدن با مباحثی از این‌دست، فکرهایش را دربارۀ موج گرما با ما در میان می‌گذارد.
من از گرما نفرت دارم، مکانِ رویایی من در این روزهای گرم جزایر سوالبارد در شمال نروژ و در مسیر قطب شمال است. اما از آن‌جا که من از خانه بیرون نمی‌آیم، تنها کاری که می‌توانم انجام دهم همانا روشن‌کردن دستگاه تهویه مطبوع و کتاب‌خواندن است. البته کتاب‌خواندن دربارۀ این موج گرما و فرآیند گرم‌شدن کرۀ زمین.
در این موضوع به‌راستی چیزی برای خواندن پیدا می‌شود. این واقعیت که دمای هوا به بالای ۵۰درجه سانتیگراد می‌رسد دیگر خبر مهمی نیست، این رویدادی است که به‌شکل مرتب در نواحی‌‌یی مثل امارات متحده و جنوب ایران، در بخش‌هایی از هند، در درۀ مرگ (جنوب شرقی کالیفرنیا) روی می‌دهد، با این‌همه آن‌چه اکنون دریافته‌ایم این است که چشم‌انداز آب و هوا بسیار تاریک‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کردیم و این وضعیتی است که تنها نواحی بیابانی را تهدید نمی‌کند. در ویتنام بسیاری از کشاورزان تصمیم گرفته‌اند که به دلیل گرمای غیرقابل تحمل روزها بخوابند و شب‌ها کار کنند.
پرجمعیت‌ترین منطقۀ جهان، یعنی نواحی شمال چین از پکن تا شانگهای، در صورت تداوم‌یافتن گرم‌شدن کرۀ زمین غیرقابل سکونت می‌شود. دلیل این امر ترکیب وحشتناک گرما با رطوبت است که به‌عنوان دمای حباب‌تر (wet bulb) اندازه‌گیری می‌شود. وقتی‌که WBT به ۳۵ درجه سانتیگراد می‌رسد، بدن انسان نمی‌تواند از راه تعرق خود را خنک کند و اگر انسان‌های سالم در این دما در سایه بنشینند، پس از شش ساعت خواهند مرد.
پس واقعآ چه چیزی در حال روی‌دادن است؟ ما هرروز بیشتر و بیشتر از عدم قطعیت بقای خویش آگاه می‌شویم: یک زلزلۀ ویران‌گر، یک جسم آسمانی که با زمین تصادم می‌کند، یک موج گرمای کشنده، و آنگاه تمام که گیلبرت چسترتون می‌‎نویسد: «هر آن‌چه را که فراطبیعی است، کنار بگذارید، آن‌چه برایتان باقی می‌ماند غیرطبیعی و ساخته‌گی خواهد بود.» باید این حرف را تصدیق کنیم، اما در معنای عکس آن و نه آن معنایی‌که چسترتون مراد کرده است: باید بپذیریم که طبیعت «غیرطبیعی» است، یک نمایش دمدمی مزاج از آشفته‌گی که فاقد هرنوع ریتم درونی است. اما آن‌چه در حال وقوع است، از این فراتر می‌رود.
گرم‌شدن کرۀ زمین به‌ما این آگاهی را داده که ما انسان‌ها به رغم همه فعالیت‌های معنوی و عملی‌مان تنها یک گونه زندۀ دیگر بر روی کرۀ زمین هستیم. بقای ما وابسته است به مجموعه‌‌یی از عوامل طبیعی که ما آن‌ها را به شکل خودکار پیش‌فرض گرفته‌ایم و زمینۀ کارهای ما هستند.
درس گرم‌شدن کرۀ زمین این است که آزادی نوع بشر تنها به میانجی مجموعه‌‌یی از عوامل طبیعی پایدار زنده‌گی بر روی زمین ممکن می‌شود، (عواملی مثل دما، ترکیب هوایی که تنفس می‌کنیم، کفایت منابع آبی و انرژی، و غیره): نوع بشر می‌تواند «هرکاری که بخواهد انجام دهد» ولی تا آن‌جا که کارهایش محدود باقی بماند، و اعمال او به برهم زنندۀ عوامل برسازندۀ این زنده‌گی تبدیل نگردد. از آن‌جا که افزایش میزان آزادی ما در مقام یک‌گونه با افزایش میزان تاثیرگذاری ما بر جهان همراه است، بنابر این پاسخ طبیعت به نحوی است که آزادی ما را محدود می‌‌سازد. «طبیعت» خود به قسمی مقوله اجتماعی بدل می‌شود. [درست همان‌طور که آزادی ما در اجتماع محدود می‌شود].
امروزه هدف علم و تکنولوژی دیگر فهم و بازتولید فرآیند طبیعی نیست، بلکه هدف آن تولید شکل‌های تازه‌‌یی از زنده‌گی است که ما را شگفت‌زده می‌کند؛ هدف دیگر سلطه بر طبیعت نیست، بلکه همانا تولید چیزی جدید، بزرگ‌تر و قوی‌تر از طبیعت موجود و نیز خود ما انسان‌هاست. شاهد مثال آن علاقۀ وسواس‌گونه به هوش مصنوعی است، در هوش مصنوعی هدف همانا تولید مغزی است که از مغز انسان قوی‌تر باشد. این رویا که تلاش‌های تکنولوژیک را تغذیه می‌کند؛ فرآیند بدون بازگشت را به‌راه انداخته، فرآیندی که به شکل نمایی خود را بازتولید می‌کند و بر مبنای منطق خود به پیش می‌رود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.