گزارشگر:داکتر شریف فایض/ یک شنبه 8 میزان 1397 - ۰۷ میزان ۱۳۹۷
بخش نخست/
نی گفت که پای من به گل بود بسی
ناگاه بریدند سرم در هوسی
نه زخم بخوردم از دست کسی
معذورم دار اگر بنالم نفسی
مفکورۀ انسان کامل
مجلۀ تایم امریکایی در شماره خاصی به مناسبت آغاز قرن بیستویکم و ختم دو هزارۀ میلادی از افرادی نام برد که به صورت مثبت یا منفی اثرات مهم و جهتدهنده در تاریخ دو هزار سال گذشته داشتهاند. در اینجا سخن از کسانی است که با طرح فرمولها و اختراع ابزارها به پیشرفت علوم و فنآوری پرداختند. سخن از امپراتوران و جهانگشایانی است که با تهاجم و نیروی سلاح ، جغرافیای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان را در جهت منافع خود تغییر دادند.
در بین این فاتحان و کاشفان ابحار و صنعتگران ابزار، در بین نوابغ اندیشه و نظریهپردازان علوم، همچنان سخن از عارفی است که از هفتصد سال تا کنون و تا زمانیکه بشریت به روح و معنویت خود گرایش داشته باشد، بزرگترین منبع الهام عشق، بینش باطنی و اسرار خودی و الهی بوده و خواهد بود. این پیامبر عشق و نابغۀ شعر تصوفی و انسان کامل، که پُلی از عشق و وحدت بین انسان و خود، انسان و خدا، انسان و طبیعت بسته است، مولانا جلالالدین بلخی (رومی) است که مجلۀ تایم امریکایی از او، به علت شهرت و فروش فزایندۀ آثارش در امریکا، به عنوان بزرگترین عارف قرن بیستم تجلیل کرد.
مجلۀ تایم در شمارۀ ویژهاش به مناسبت آغاز قرن جدید در ستونی از سن فرانسیس اسیسی به عنوان مرشد و از مولانا به عنوان عارف سدۀ بیستم یاد کرد. (روایتی است که این همان فرانسیسی است که سلطان ولد، پسر مولانا، او را در هنگام جستوجوی شمس در دمشق با شمس تبریزی دیده بود که در میخانه به قمار نشسته و با تقلب پول درویش آواره را برده بود. اما همین که فرانسیس دید شمس را همراهانش شاهانه استقبال میکنند، ندامت بر او غلبه کرد و دست به جیب برد تا پول وی را پس دهد. لیکن شمس در پاسخ گفت: این پول را به دوستان ما به مغرب زمین اعطا کن. سالها بعد از همین فرانسیس به عنوان بزرگترین پیر یا مرشد مسیحیت نام برده میشود.)
مجلۀ تایم در مورد مولانا مینویسد: «در بسیاری ادیان خدا جبار و سلطان است، اما رومی با شجاعت بیشتر از هر عارف دیگر خداوند را در زیبایی کشف کرد، در موسیقی شنید، در مهر جهانتاب نظاره کرد و در قلب دوستانش احساس کرد. در حالی که در عصری میزیست که چنین افکاری پسندیده نبود. هیچ شاعر دیگری چنین جذابیتی در زندهگی، در غنا، در پندار، در شراب، در رقص و، مهمتر از همه، در دوستی نیافته است.» (۱)
بیش از هفتصد سال است که درویشان و صوفیان شوریده با غزل و غنا و نوایی نی از سواحل جمنا تا بوسنیا و اکنون تا کنارۀ بحر آرام دنیای ینگی (امریکا) در رقص و سماع، یاد این شاعر پیامبرگونه و عارف ابدیت را با عشق و شوریدهگی تجلیل میکنند.
غرب بزرگترین نوابغ ادبی و علمی و فرهنگی جهان را داراست، اما شاعری چنین شوریده و با روح مواج، با زبانی چنین سوزان و الهامبخش در حد کمال ندارد. لیکن امروز مترجمان بزرگی، چون کولمن بارک، مولانا را به غرب بردند تا در بحر مواج دیوان شمس مشتاقان راه عشق عرفانی را غسل تطهیر دهند.
مسیری که متصوف در راه رسیدن به عشق و حقیقت میپیماید، مسیر کامل شدن انسان است و در انتهای این طریق، شمس یا انسان کامل و این شاعر پیامبرگونه است. رسیدن به چنین مقامی در توان و طاقت انسان امروزی نیست، لیکن رفتن در ین مسیر ـ در مسیر زدودن دل از نفرتها و عداوتها و انانیتها ـ از هر مسیر دیگر مرجحتر است ولو اینکه رسیدن به هدف نهایی ناممکن باشد.
تصوف به اصطلاح تطبیقی آن از اینجا آغاز میگردد، از دوست داشتن، از به کار بردن تمام نیروهای جسمی و معنوی انسان برای رسیدن به انسان وارسته، بشردوست و جهانی، از گام نهادن در مسیر خودشناسی به دنبال شمس و مولانا. و تصوف بدون شعر مولانا قلبی چنین شوریده با عشق و آراسته با شیرینترین کلام فارسی نمیداشت.
در عشق مولانا به شمس، که نماد عشق شاعر به حضور خدا و حقیقت در نهاد بشر است، عشق انسان به انسان به اوج خود میرسد و اینگونه انساندوستی عرفانی در ادبیات عرفانی جهان بینظیر است. برخی از مستشرقین، دوستی مولانا را به شمس در بُعد انسانی آن بزرگترین حادثه در تاریخ هیومنیسم خوانده اند. آنچه هیومنیسم غرب کم دارد، عشق انسان به انسان در ابعاد فراجنسی است.
در دوستی مولانا به شمس، که ا ین نوع دوستی مرد به مرد در فرهنگ غرب عجیب مینماید، هیومنیسم تصوفی از بندها و تابوهای محدود جنسی و فرهنگی ـ شرقی و غربی ـ فرامیرود و انساندوستی را در وحدت انسان با انسان و با خدا و عالم میجوید.
اما تعبیر جنسی دوستی مولانا به شمس، که ناشی از فقدان معرفت با عرفان و افکار مولانا است، مضحک و ابلهانه است. عشقی را که مولانا در دیوان تجلیل میکند، نه تنها بلندترین نیروی حسی و الهامی و روانی انسان است، بلکه حقیقتی است که منبع و مرجعش خدا و روح انسان است. اگر در عوض فروید، دوستی مولانا با شمس را از دیدگاه روانکاوی کارل گوستاف یونگ بررسی کنیم، که بخشی از حیات علمیاش را وقف پژوهش بر خواب و حس ششم، اسطوره و نیروی ماورایی دماغ کرده بود، به حقیقتی نزدیک به آنچه از نظر تصوف مقبول است، خواهیم رسید.
با درک مفکورۀ انسان کامل در نظام عرفانی مولانا، ما در عشق مولانا به شمس حقیقت ابعاد عمیق و گستردۀ عرفانی، روانی و فلسفی را مشاهده میکنیم.
در محور عرفان مولانا، مفکورۀ «انسان کامل» است که در روح پیامبران از آدم تا «حقیقت محمدیه» تجلی کرده است. اما ظهور و تجلی انسان کامل در بُعد عشق و شوریدهگی اشراق در نزد مولانا همان شمس تبریز است که یکی از صور مکرر شاعرانهاش در دیوان شمس خورشید جهانتاب و حیاتبخش است. (۲)
از نگاه مولانا، انسان یک موجود دوبُعدی زمینی و خدایی است. (اما مولانا در دفتر دوم مثنوی، با اشاره به حدیثی از آفرینش، از سه گونهگی خلقت آدم یاد میکند: و از آن سوم هست آدمیزاد/ و بشر از فرشته نیمی و نیمش خرد/ نیمی دیگری میل علوی بود/ تا کدامین غالب ید در نبرد. اما در تحلیل نهایی، این سه بعد بهصورت کلی همان دو بعد مینوی و دنیایی انسان است. بعد زمینی یا دنیایی او را به لذایذ شهوانی و دنیوی میکشاند و بعد اهورایی یا مینوی او را به سوی اصل معنوی اش جذب میکند. داستان کشش و انجذاب نی به سوی نیستان در مثنوی اشتیاق بازگشت انسان به اصل اهوراییاش است. البته مولانا این اشتیاق را در تمام عالم هستی مشاهده میکند. بنابر آن شرط کامل شدن و یا شرط رسیدن به اصل اهورایی عشق است که نی را به سوی نیستان میکشاند.
آنچه پیامبر را با انسان کامل و انسان کامل را با شاعر اشراقی نزدیک میکند، الهام است که به قول عنایت خان در شعر تصوفی آغاز میگردد و در رسالت به اوج میرسد. از این نگرش، شاعر تصوفی پیامبر بینشهای اشراقی است. بینشهایی که پس از رسیدن به وحدت مجذوبانه در خود و با خدا ظاهر میگردد. سرود سرشار این اشراق و جذبه در بُعد شعری، تجلیل عشق و زیبایی و وصال است.
تفاوت شاعر متصوف با پیامبر این است که سخن اول را الهام میگویند و از دوم را وحی اما گاهی مرز متمیزی بین این دو وجود ندارد. اگر مولانا را مقامی کمتر از پیامبر است، کلامش را ابدیتی است تا ابدیت عشق انسان به انسان، ابدیت عشق انسان به خدا و طبیعت. تجلیل عشق و وحدت، نظم و زیبایی خلقت، هم از اساسات پیام پیامبران به بشریت بوده. از سوی دیگر، پیامبر و عارف یکی با کلام وحی و دیگر با سخن الهام نقش میانجی و رابط را میان انسان و روحش، انسان و خدا، انسان و طبیعت ایفا کرده اند. گرچه پیامبر با قانون و فرمان آمده، ولی هدف نهاییاش اتصال انسان به انسان و خدا بوده و عارف با نیروی الهام و عشق به همین راستا پیامبرانه و شاعرانه حرکت کرده است.
ریشههای مفکورۀ انسان کامل
در مورد مفکورۀ انسان کامل در اشعار مولانا، استاد محمد رضا شفیعی کدگنی ادعا میکند که مولانا هیچ گونه ارتباطی با دستگاه فکری ابن عربی ندارد و یکی از اشتباهات تمام محققان آثار مولانا (از جمله باید بگویم با نهایت تأسف بدیعالزمان فروزانفر هم) این بوده که همیشه کوشیدهاند مثنوی را با اصطلاحات و مبانی نظریۀ ابن عربی (فصوحات و فتوحات) تفسیر و شرح کنند و این کاری است که از لحاظ علمی نمیتواند تأیید شود. تفسیر آرای مولانا باید در شاخۀ خاص عرفان او و اسلافش (که با عرفان محیالدین هیچ نسبتی ندارد) مورد بررسی قرار گیرد.
به قول استاد شفیعی کدگنی، مفکورۀ انسان کامل ریشههای غیراسلامی دارد: …کلمۀ الاهیه یا Logos که رایجترین تصویر آن در تمدن اسلامی رواج دارد، مفهومی است که با تمام آمیختگییی که با عقیدۀ اسلامی و قرآن و حدیث و کلام شیعی دارد، دارای ریشههای غیراسلامی است. طبق تحقیقاتی که مرحوم ابوالعلاء عفیفی کرده است، عقیدۀ اسلامی ابن عربی در باب انسان کامل یا حقیقت محمدیه تحت تأثیر اندیشههای یونانی است. (۴)
اندرو هاروی میگوید که انسان کامل از دیدگاه مولانا حایز پنج صفت است: عاشق خدا، عارف اسرار الهی، آیینه الهیت، خلیفۀ خدا بر روی زمین، میانجی بین جهان خلقت و جهان روح یا ابدیت، بین بشریت و خدا، و بین روح و انسان. البته این صفات پنجگانه با هم متداخل بوده و نمیتوان یکی را از دیگری مجزا کرد.
Comments are closed.