گزارشگر:محمدحسین سعید/ شنبه 11 میزان 1397 - ۱۰ میزان ۱۳۹۷
بخش چهارم/
ابولعلاى معرى شعرى به این مضمون دارد:
«اهل دنیا دو گونه اند، یا دین دارند و عقل ندارند و یا عقل دارند و دین ندارند». اما حبیب رحمن مردى بوده جامع عقل و دین که مىتوانسته کار عقل و دل را تفکیک کرده و از هر یک در جایش استفاده کند. سخنرانیهای او طرفداران زیادی داشته است.
او بر جوانان مسلمان نفوذ عمیقى داشته، به اندازهیى که وقتى در زمستان سال ١٣۵٩ که نگارنده با فهیم خان (مارشال محمدقسیم فهیم) آشنا شدم. هنوزنوار سخنرانى او را با خود داشت و از طرز صحبت کردن او پیروى مىکرد.
از خاطرات دورۀ دانشجویی شهید احمدشاه مسعود بر مىآمد که در این میان کسانی نیز وجود داشته اند که برای سازمان گرفتاری و دردسرهای بىجا درست میکرده اند حبیبالرحمن از برخوردهاى احساساتى شان با مسایل سیاسى، ناراضی بوده است .
از او نقل میکرد: یکبار گلبالدین حکمتیار و سیفالدین نصرتیار زندانی بودند که جلسهیى تشکیل شد. حبیبالرحمن گفت: خوب شد که این دو دیوانه زندانی هستند تا چند روز با فکر آرام، برنامههای خود را تعقیب کنیم.
گویى حکمتیار خصوصیاتش را به عدهیى از کادرهاى حزب اسلامى نیز منتقل کرده بود.
در نزدیکى شکستن آتش بس با روسها، نگارنده گواه ملاقات احمدشاه مسعود با یکى از فرماندهان حزب،ب اسلامى بودم، آمر صاحب مىکوشید جنگ میان حزب و جمعیت در پروان متوقف شود. فرمانده حزب اسلامى جوان سخنور و پُرشورى بود. در آغاز جلسه اظهار داشت: «من به افراد تحت فرمان خود گفتهام که جنگ با جمعیت جهاد حسینى و کشته شدن در آن شهادت حسینى است.» سپس حدود یکساعت در حقانیت حزب اسلامى و ناحق بودن جمعیت اسلامى داد سخن داد.
وقتى نوبت به آمر صاحب رسید، صحبت خود را با نقل این جمله از حبیبالرحمن شهید آغار کرد که گفته بود: به جوانان و نوجوانان کتابهای استاد سید قطب را ندهید که برای آنان مثل «نو شادر» عمل مىکند؛ هم خود را خراب مىکنند و هم دیگران را. بعد به تشریح سابقه و ماهیت هر دو حزب پرداخت و به او توضیح کرد که مجاهدین افغانستان در عقیده و ماهیت تفاوتى ندارند، نباید با خواندن چند کتاب ترجمه شده، در بارۀ همه چیز و مخصوصاً مهدوریت خون مسلمانان فتوا داد. متذکر شد که خودش بسیارى مسایل دینى را از علماى دین و به ویژه از مولوى محمد موسى مىپرسد.
مسعود در دورۀ داوودخان
جمعیت کوچکی از دانشجویان اخوانى، شکست خورده در مقابل حکومت داوود و منزوی از جامعه، در پشاور پاکستان زندهگی خسته کنندهیی را سپری میکردند.
رسیدن به حکومت ازطریق کودتا به آرزوى موهوم بدل شده بود. در دنیای واقعی چشمانداز دلگرم کنندهیی آینده آنان را روشن نمیساخت. به ناچار آرزوهای سرکوب شده به شکل نمادهای روحى در خواب به آنان ظاهر میشد .
حکمتیار بزرگتر این محصلین، سرآمد خواب دیدهگان و خوابگذاران بوده است. بسیاری از خوابها به شکل ورود دوباره به کابل، ظاهر میشود و اینکه پیروزمند دوباره به دانشگاه برگشته اند و همصنفان شان را ملاقات میکنند. از احمدشاه مسعود در این مورد شنیدهام:
حکمتیار خود بعد از هر نماز صبح از هر یک میپرسیده که چه خوابی دیده اند؟
اما احمدشاه مسعود با وجود اعتقاد به تعبیر خواب، از آن آرزوها، به طنز سخن مى گفت و مىافزود: «پیروزی در خواب به دست نمیآید!» او حتا در آن زمان میدانسته که در دنیای واقعی باید از راههای عقلانی و عملی به سوی هدف گام برداشت.
بناً او همه وقت خود را صرف خواندن کتابهای سیاسی و نظامی میکند. شهید احمدشاه مسعود میگفت، هیچ کتاب سیاسی و نظامی را که توانسته به دست بیاورد، ناخوانده نگذاشته است.
علاوه برآن نقل میکرد: «یک معلم افریقایی در آنجا (پاکستان) استراتژی جنگهاى پارتیزانى درس میداد، اما اجازه نمیداد که کسی یادداشت بردارد؛ من به خاطر اهمیتی که به آن درس قایل بودم، در وقت تفریح به بهانۀ تشناب خارج شده و شنیدههای خود را به روی کاغذ یادداشت میکردم تا اینکه به واسطۀ یکی از هم درسانم افشا و از جلسات درسى اخراج شدم».
پا فشاری حکمتیار به جنگ مسلحانه در برابر محمد داوود
حکمتیار بارها در سخنرانیهایش با افتخار یادآور مىشد. در حالی که دیگران به کار سیاسی پافشاری میکردند؛ تنها او بود که از اول به جهاد مسلحانه باور داشت.
وقتى آمر صاحب شنید گفت: اما چه نوع جنگ؟ بعد افزود: بوتو (ذوالفقار على) حکمتیار را تشویق به مبارزه مسلحانه میکرد و برایش چهل میل سلاح خفیفه داده بود تا با حکومت بجنگد. از همین تعداد سلاح معلوم بود که بوتو نمیخواست ما پیروز شویم؛ بلکه با ایجاد درگیریهای کوچک میخواست یک جنگ طولانی و فرساینده را بر افغانستان تحمیل کند.
تاکتیکهای جنگی آن وقتِ حکمتیار را نیز به مسخره میگرفت. گویا در کودتا یک میل سلاح «دور زن» را در کوه آسمایى جابهجا مىکرد هکه از آنجا ارگ را زیر آتش بگیرد و افراد پیاده بایداز داخل شهر مستقیماً به ارگ حمله مى کردند!
مسعود و کمونیستها
در آغاز جهاد احساسات انتقامجویانۀ شدیدی مجاهدین را فرا گرفته بود، به قول یکی از مجاهدین بدخشان، در آنجا چهل نفر از اعضای سازمان خلقى جوانان را در حالی که دستهای شان را بسته بودند، از قره کمر به زیر پرتاب کرده بودند.
این یک عکسالعمل غلط اما طبیعی در مقابل قتلهاى دستهجمعى و اعدامهاى بدون محاکمۀ خلقىها بود که مثال کوچک آن سر به نیست شدن سى تن از مردان خانوادۀ مجددی در یک شب بود و در خاطرات زندان یک فعال جامعه مدنى خواندم یک خلقى اعتراف مىکرده که دو صد نفر را بدون محاکمه به دست خود کشته بود.
در میان مجاهدین، احمدشاه مسعود یک استثنا بود. زمانى در کار او تعجب کردم که سال ١٣۵٨ پس از تصفیه پنجشیر و ایجاد جبهۀ سالنگ ١٣۵٨ معلم خلقى دورۀ ابتدایى ما، درویش خان گلبهارى را که قبلاً با کلاشنیکوف دیده بودم؛ در داخل پنجشیر زنده دیدم. او هنوز زنده است. گویا تنها خلقىهایى در پنجشیر کشته شده بودند که جنگیده بودند. شاید به دلیل این سعۀ صدر بود که شبکههاى ارتباطى او تا بالاترین ردههاى حزب دموکراتیک خلق فعال بودند.
مسعود و تطبیق شریعت
زمستان سال ۱۳۶۰ در صحبت با یکی از بزرگان هم دورۀ خود در بارۀ مسایل مختلف مشورت میکرد. دوستش به او گفت! آمرصاحب ما و شما بهنام تطبیق شریعت اسلامی به جهاد آغاز کردیم. پنجشیر نمونۀ یک واحد اداری است که مجاهدین در آن حاکم هستند. لازم است قوانین شرعى در آن رعایت شود. شکایت کرد که وقتی آذان جمعه گفته میشود، هنوز برخی به عوض اینکه به نماز جمعه بروند، در کنار دکانها نشسته و قصه میکنند در حالی که حکم صریح قرآن است، وقتی آذان جمعه داده میشود، شما خرید و فروش را ترک کرده به نماز بشتابید.
آمرصاحب در جواب گفت: آرزو دارم ما به اندازهیی کار فکری و فرهنگی کنیم که وقتی آذان داده میشود، مردم خود به خود به طرف مسجد حرکت کنند. اما معتقدم که اجبار هیچ سودی به شریعت و اسلام ندارد، در حالی که شخص به رضایت خود به شریعت عمل نکند.
Comments are closed.