احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدحسین سعید/ شنبه 14 میزان 1397 - ۱۳ میزان ۱۳۹۷
بخش پنجم و پایانی/
مسعود و روسها
پس از حملۀ سوم روسها در ١٣۵٩، عدهیى از باسوادان جبهه را فراخواند تا کار فرهنگى را پى ریزى کنند. نظرش در مورد جنگ با شوروی این بود که روسها به آسانی افغانستان را ترک نخواهند کرد. از به کار بردن اصطلاحات و کلمات زشت مانند «خرسهای قطبی»، «شیطان سرخ»، «ابر جناورشوری» و غیره که در ادبیات مجاهدین مرسوم بود، بر ضد دشمنانش استفاده نمیکرد، به سادهگى آنان را «روسها» مىنامید. گفت ما باید مردم را به یک مبارزۀ دوامدار آماده سازیم، زیرا تلفات انسانی ارتش شوروی به اندازهیی نیست که آنان را وادار به عقبنشینی از افغانستان کند؛ وسایطی که به اردوی افغانستان میدهند، تانک و توپهایی است که در جنگ جهانی دوم از آن استفاده میکردند، اکنون از ردۀ ارتش شوروى خارج شده است. تخریب آنان نیز زیان جدى به شوروى وارد نمىکند.
در مورد کار فرهنگى افزود: وقتى فکر و اندیشۀ ما را مردم بپذیرند، اگر ده بار شکست بخوریم، دوباره بر میگردیم در صورت عکس آن عقبنشینی ما، شکست ما را رقم خواهد زد.
آتش بس با روسها نمونۀ دیگرى از واقعبینى و شجاعت سیاسى او بود.
مردى که شدیدترین جنگها را بر ضد سپاهیان شوروى رهبرى کرد، چرا به آتش بس با روسها تن داد؟ از آن مهمتر، روسها چه نیازى به آن داشتند؟ تا کنون جواب دقیقى به این تعامل استثنایى وجود ندارد.
به نظر من جواب ان را در تغییر سیاست شوروى زمان اندروبوف باید جستجو کرد.
در آن وقت تیم مخالف برژنف و مخالف اشغال افغانستان دور اندروپوف جمع شده بودند و گرباچوف هم از جمله شاگردان او بود.
آنان اما میخواسنتند افغانستان بعد از خروج شان دوباره حیثیت تاریخى خود(کشور حایل میان دو ابر قدرت شرق و غرب)را بگیرد .به این منظور بخت خود را در مذاکره با شخصیتهاى ملى و مستقل افغانستان مىآزمودند که احمدشاه مسعود برازندهترین آنان بود.
مرگ اندروپوف پس از سه ماه حکومت و روى کار آمدن چرنینکو که از تیم برژنف بود، این سیاست را متوقف ساخت تا آنکه بعدها در دورۀ گورباچف دوباره و با شیوۀ دیگری روى دست گرفته شد.
مسعود بالیخواوینسا رهبر اتحادیۀ کارگران لهستان که علیه سلطۀ شوروى مبارزه مىکرد، رابطۀ قلمی داشت از او نقل میکرد که گفته بود:
من هیچ کتابی نخواندهام و هیچ مدرک تحصیلی ندارم، اما مانند یک چوپان استم که میدانم که رمه را در کجا به چرا ببرم و در کجا برای آب خوردن رهنمایی کنم و چگونه از شر گرگ نجات دهم.
آمرصاحب این گفتار را مىپسندید و آن را تعریف دقیق یک رهبر سیاسى، از هنر سیاست و رهبرى مىدانست. او بعد از فروپاشى شوروى، اولین رییسجمهور کشورش شد.
مسعود و غربیها
شهید احمدشاه مسعود به رابطه با غرب اهمیت زیاد قایل بود، اما از پالیسى آنان ناراض بود. میگفت غربیها نوک «ده دالری» را نشان میدهند، بعد ده پیشنهاد استعماری را مطرح میکنند.
یکبار مسلم (قوماندان) را به دلیل اینکه تکتیک عملیات بالاى یک پوستۀ مهم نظامی و تصرف آن را به یک ژورنالیست تشریح کرده بود، سرزنش کرد و گفت: هیچ کس تاکتیکهای خود را در کتابها نمینویسد، اینان جز اسرار کشورها استند.
میگفت: من ژورنالیست و جاسوسان نظامی را که در لباس ژورنالیست میآیند به سادهگی از طرز لباس پوشیدن و بوتهاى رنگ کرده و کرکترشان میشناسم، بعد میخندید: ژورنالیست به علت اینکه کشال و بیسلیقه میباشد، از دور شناخته میشود.
مسعود و امام خمینی
او معتقد بود که امام خمینی در نپذیرفتن قطعنامۀ ملل متحد در مورد آتش بس با عراق اشتباه کرده، در حالی که آن وقت یعنى یکسال پس از تجاوز عراق خاک خود را دوباره به دست آورده بود.
ادامۀ جنگ تا هشت سال پس از آن و بعد قبول همان قطعنامه پس از تلفات سنگین انسانی و فرسوده شدن اقتصاد کشور معقول نبود .
قهرمان ملی افغانستان میگفت: هر چند شهادت یک ارزش دینی است، اما نباید عواقب اجتماعى و عوارض جانبی آنرا نادیده گرفت. مخصوصا تلفات انسانی که هزاران یتیم و بیوه به جای میگذارد، و ادامه داد، خوب است که امام خمینی در حیات خود این شکست را پذیرفت تا مردم بدانند که رهبران هر چند بزرگ و با تقوا باشند با نادیده گرفتن واقعیتها شکست میخورند.
مسعود و ملاعمر
رفتن مسعود به میدان شهر برای دست یافتن به صلح، فداکاری کم نظیر و ریسک خطرناکی بود و همچنان تماس مخابروی او با شخص ملاعمر بعد از سقوط کابل اتمام حجت او بود.
ملاعمر مست خیالات و تصورات آرمانگرایانۀ خود بود. او نه تنها شناختی از جهان نداشت، بلکه شناختی درست از افغانستان و مناسبات اجتماعی و قومی آن نداشت. حتا پایتخت کشورى را که بر آن فرمان میراند، ندیده بود. او یک استراتژى داشت و آن فشردن همه مردم افغانستان در قوطی سلطه قومى، پامال کردن حقوق آنان زیر شلاق و شکنجۀ طالبان بود.
وقتى در جبهۀ شمالی و صفحات شمال به قیام مردم و شکستهای خُرد کنندهیی مواجه شد؛ بازهم چشم او به واقعیت باز نشد. وقتى به علت شکستهایش فکر مىکرد، در روش و استراتژی خود تجدید نظر نکرد. زمین سوختۀ شمالی و کوچاندن هزاران کودک و زن را مخالف شریعت ندانست.
بلکه ملاعمر بعد از تفکر زیاد به این نتیجه رسیده بود که سبب شکست گروه طالبان آن است که بتهای بامیان را به حال خود گذاشته اند و تخریب نکرده اند!
تفاوت دین ملاعمر و دین مسعود تفاوت تفسیر شان از عدل الهى بود.
و فاصله شان به اندازه فاصله دگماندیشى و واقعبینى.
احمدشاه مسعود و استاد سیاف
وقتی که حکومت مجاهدین در کابل به پیروزی رسیده بود، همراه عبدالله انس به دیدار استاد سیاف رفتم. استاد ضمن پشتیبانی از حکومت استاد ربانی از این که کمونیستها از دولت تصفیه نشده بودند، ناراضی بود. با همان لحن شمرده و طنز آمیز خود گفت: «به انجنیرصاحب مسعود بگو، تو کمونیستها را با خود گرفتهای که امریکا را خوش بسازی، اما من میترسم که امریکا هم خوش نشود و خداوند راهم خفه بسازی . بگو جنرال بابه جان را از قوماندانی امنیه کابل پس کو، نمیگویم که کسی را از من تعین کو بلکه همین قوماندان پناه را که از پنجشیر است تعین کو که مه هموره دوست دارم».
موارد دیگر انتقاد او در سالهای بعد، در مورد سفر آمرصاحب به اروپا بود و بعدترها مخالفت جدی او با ظاهرشاه و مخالفت شدید با دوستم. اما دیدیم که در تمام موارد استاد سیاف مجبور شد که باگذشت زمان واقعیتها را بپذیرد.
امروز یکی ازافسران رژیم سابق به حمایت او در درجۀ بالاتر از موقف آن زمان جنرال بابه جان در وزارت دفاع رسیده است. ظاهرشاه را که «کفتار پیر» میگفت، در خانۀ خود مهمان کرد. با امریکا وارد معامله شد و با دوستم هم مشکلی ندارد .
تفاوت احمدشاه مسعود با دیگر آرمانگراها آن بود که او برخلاف دیگران پیش از اینکه سرش به دیوار بخورد، دیوار را تشخیص میداد و با مناسبترین روش ممکن از کنار آن عبور میکرد.
واقعبینی کامل انسانها را پله بین مى سازد وبه ذلت میکشاند و آرمانگرایی کامل نیز انسان را به شکست مواجه ساخته، ضد اجتماع و عقدهیی بار میآورد.
خلاصه، راه مسعود راه رسیدن به آرمانها از راه واقعیتها بود و ویژگى او برخوردارى از دو نعمت خدا داد بود که در قر آن از آن به «حکمت» و «بصیرت» تعبیر شده است.
Comments are closed.