اندیشه‌های کلامیِ امام ابوحنیفه

گزارشگر:عبدالمالک ضیایی/ شنبه 14 میزان 1397 - ۱۳ میزان ۱۳۹۷

بخش سوم/

mandegar-3ویژه‌گی ایمان رسول خدا نسبت به سایر مخلوقات، اندیشۀ اعتقاد مطهرشان و معصوم از شک و استمرار به تصدیق است و در هر لحظه گذشت زمان در تزاید ایمان‌شان تأثیرگذار است و فزونی پیدا می‌کند. تزاید ایمان در شأن نبی اکرم (صلی‌الله علیه وسلم) به‌صورت پیوسته و متوالی از طرف الله موهبت می‌گردد، اما این زیادتی در شأن دیگران پیوسته امکان‌پذیر نیست و به نوبت به دور از عقل نیست، لکن در صورتی‌که به تعاقب زمان و نوبت صورت بگیرد، مشکلات بسیاری پیش می‌آید و از همه مهم‌تر آن‌که، تصدیق عرض است و عرض به مرور زمان غیرممکن است که باقی بماند و افزونی آن‌هم نظر به فکر صایب دشواری‌هایی تمام دارد. هرچه در صورت استمرار و پیوسته به‌جز در شأن پیامبر (صلی‌الله علیه وسلم) به افراد و اشخاص دیگر از امتش مقدور نیست. کمی و زیادتی ایمان مرتبط به ایمان اجمالی و تفصلی می‌شود که در ایمان تفصیلی بلاشک باورها متیقن و استوارتر تجلی می‌کند، مانند این باشد که ما به اثبات وجود چیزی گاه یک دلیل داشته باشیم و گاه دلایل متعدد. دلایل زیاد قوی‌تر از آن است که ما با یک دلیل بحث را به پایان ببریم و از همه قوی‌تر و ارجح‌تر آن است که مراد از زیادت در متن و یا عدم آن، زیادتی در نور ایمان و ثمرات آن در قلب در نظر گرفته شود که به اثر خداجویی و طاعت، آفتاب معرفت ایمان بیشتر درخشنده‌تر می‌شود و در صورت ارتکاب گناه، فضای سینه مکدر و ظلمانی می‌گردد. در این صورت، ایمان تشبیه به آفتاب دارد که تفاوت نورِ آن در قرص و وجوهرِ آفتاب کمی و زیادی ایجاد نمی‌کند. خشوع و تقوا ماهیت اثرات و ثمراتِ ایمان است که در افراد متفات می‌باشد و تفاضل در تقوا و خشیت و حفظ نفس از خواهشات و غیره در اصل ماهیتِ ایمان اثرگذار نیست و تغییری به موجب آن‌ها پدیدار نمی‌شود و اهمیت متن امام پیرامون بحث موضوعی زیادت و کمی ایمان، ناشی از محیط پیچیده و زمان تیره و تار می‌شود که بازار مشغلۀ اعتزال و خوارج در آن‌زمان بیشتر رونق داشت و طبیعتًا امام ابوحنیفه بود که از گسترش افکارشان جلوگیری کرد و چهره‌های‌شان را در حد افراط و تفریط معرفی کرد. چنان‌چه که خوانده آمدیم به قول ایشان رفع و نفی عمل موجب رفع و نفی ایمان می‌شود و به نزد آن‌ها مرتکب گناه کبیره کافر شمرده می‌شد. امام با ظرافتِ تمام این بحث را به تأیید مباحث قبلی عنوان کرد که تصدیق جدا و عمل که فرع تصدیق است، احکامِ جدا دارد و به گناه کبیره و ترک واجب مرتکبش کافر نمی‌شود. تصدیق به جای خود باقی است و این نظر اکثر اهل علم است. امام با همین اندیشۀ سهل‌گرایانه متهم به مرجئه می‌شود و به رد قول متهمین در رسالۀ نافعۀ خویش به این اتهام پاسخ می‌دهد. او مرجئه را تعریف کرد و از گمان هم‌نظر بودن با آن گروه تبرئه گردید. نظر امام ابوحنیفه در این مورد روشن و واضح است، در هیچ جا از آثارش دیده نمی‌شود که گناه و اعمال صالحه در سرنوشتِ انسان تأثیرگذار نباشد؛ بلکه گناه موجبِ خساره و ضرر در آخرت و ثواب زمینۀ فلاح و نجات را فراهم می‌سازد. این دید وسطیت در بین افراط و تفریط معتزله، خوارج و سایر مخالفین کلامی ایشان است و به‌راستی که معتدل‌ترین راه است که امام و پیروانش انتخاب کرده‌اند و باری استدلال می‌کنند که پیامبر گرامی (صلی الله علیه وسلم) اقرار به زبان را اعتبار داده است که فرمودند: أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله. من تا آن زمان به جنگ ادامه خواهم داد که کلمه بخوانند. همچنان اسامه اسیری را به قتل رساند که کلمه می‌خواند، رسول خدا از عملش برآشفته شد و اسامه به دفاع از خود گفت: کلمه می‌خواند اما تصدیق به نفس نداشت؛ بلادرنگ رسول گرامی (صلی‌الله علیه وسلم) فرمود: مگر قلبش را مشاهده کردی که در آن‌جا ایمان نبود. بر این اساس، فرقۀ کرامیه تنها اقرار به زبان را ایمان می‌دانند و به معرفت و تصدیقِ قلبی اعتنا ندارند. اما متکلمین احناف مطابق به عمق بینش در حدیث و روایت به جواب گروه کرامیه پرداخته‌اند که راه فرار و گریز به ایشان باقی نمی‌ماند و فرموده‌اند حدیث اسامه مبنای دلیل اما اعظم است و رسول‌الله به صراحت گفت: «هلا شققت قلبه؟»: مگر قلبش را شکافته بودی و دیدی که در آن ایمان وجود ندارد.
همچنان حدیث اقاتل الناس به زبان درفشان پیامبر (صلی‌الله علیه وسلم) توضیح یافته است که فرمودند: «فإذا قالوا ذالک عصموا منی دمائهم وأموالهم»: یعنی از کشتارشان دست برمی‌دارم و اموال‌شان را مصادره نمی‌کنم تا زمانی و حفظ جان و مال به دنیا ارتباط دارد به نه آخرت. بحث محوری ایمان رابطۀ بین خدا و بنده‌گانش است و اثرات ایمان در آخرت در سیمای مؤمنین دیده خواهد شد و بحث ایمان همانا بحث اثرآفرینی آن در آخر است، لکن کرامیه بدون تفکیک احکام دنیا و آخرت در موضوع به دیگران به مغالطه پرداختند. بدین اساس ایمان هم به مقتضای لغت و هم به محتوای شرع انور به مذهب امام همان تصدیق قلبی و اقرار رکن زاید و مفید اجرای احکام است و باید زبان را در تصدیق مکتوم، شریک ساخت تا آن گوهر مستقرِ نفس ناطقه را تبیین کند و فرض عین و قطعی است که آمنت بالله را تا آخر یک مرتبه بخواند و اگر بدون عذر شرعی کسی اقرار به ایمان نکند و کلمۀ توحید نخواند، مؤمن شمرده نمی‌شود. به مذهب محتاط و معتدل امام، به استثنای شرک همۀ گناهان صغیره و کبیره در پرتو رحمت و عنایت بی‌منتهای خدا قرار می‌گیرد و بخشیده می‌شود. چنان‌چه ابوذر از پیامبر (صلی‌الله علیه وسلم) روایت کرده است: کسی که کلمۀ توحید را خواند و مرگش فرا رسید، داخل جنت می‌شود. ابوذر به تکرار از پیامبر (صلی‌الله علیه وسلم) می‌پرسد: و إن زنی و إن سرق؟: اگر زناکار و سارق باشد هم داخل جنت می‌شود؟ رسول خدا فرمود: «و إن زنی و إن سرق». با وجود سرقت و زناکاری داخل بهشت می‌شود. و بدون شک هیچ مسلمانی در جهنم همیشه نمی‌ماند، مگر که داخل بهشت می‌گردد و بحثی را که ما تا این‌جا دنبال کردیم، مفهوم می‌گردد که مراد از ایمان همان رابطۀ معنوی بنده با خداست که این رابطه را در حد جزم تصدیق می‌دارد و ثمراتِ آن را در آخرت به‌دست می‌آورد. بر مبنای آن مورد لطف و عنایتِ خدا قرار می‌گیرد. بحث ما ارتباط به ایمانی ندارد که تنها به‌خاطر نجات جان و مال از زبان کافر و یا منافقی شنیده شود. آری به این‌گونه ایمان احکام دنیا مرتب می‌شود و به‌سان سایر مسلمان‌ها با او معامله می‌گردد، اما در روز واپسین اثرگذار نمی‌باشد و اقرار بدون تصدیق جازم، از خصوصیت منافقین مکار است که بلاشک کافر شمرده می‌شوند. همچنان کسانی که به جای تصدیق معرفت را به‌کار می‌برند و یا برده‌اند، دچار اشتباه جدی شده‌اند. تصدیق خردورزی و جزم کردن با دلایل صورت می‌گیرد و به کسب شخص ارتباط دارد. اما معرفت دانستن تصادفی و اتفاقی چیزی‌ست مانند چیزی که ناگهان به چشم بخورد و شناسایی گردد. انسان در طول زنده‌گی از محیط و ماحولِ خود پیرامون خداوند اندوخته‌های تجربی و سمعی دارد. پس از سن رشد خداباور می‌شود، دلایل و شواهد زیادی را در ذهنش به خداجویی و خداشناسی متمرکز می‌سازد. دلایل آفاقی و انفسی را پهلوی هم قرار می‌دهد و تصدیق مخصوص شرعی را در نفس ناطقه و عقل جا می‌دهد و ملازمت‌های کیفی بین عقل و نقل در قلب مانند نقش در حجر تا زمان فرا رسیدن اجل باقی می‌ماند. خلاصه اعمال در مسمای حقیت ایمان با دلایل فوق‌الذکر داخل نیست، چون معنی لغوی ایمان تصدیق است و تصدیق به دل ارتباط دارد، نه به اعضای دیگر، و ایمان در حالت یأس و نومیدی مقبول نیست و نفع نمی‌رساند. پس معلوم می‌شود که اعمال در ایمان داخل نیست. در منصوصات قرآنی خطاب به مکلفین به انجام طاعت پس از ایمان صورت گرفته است، چنان‌چه الله پاک می‌فرماید: «یاأیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام». همچنان ایمان و اعمال دو پدیدۀ از هم جدا استند. الله پاک می‌فرماید: «إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات». عمل جدا از ایمان تذکر یافته است و در آخر ایمان اصل عبادت و شرط آن است، تا ایمان نباشد عبادت پذیرفته نمی‌شود و شرط از مشروط طبیعتاً مقدم و جدا می‌باشد. باری مخالفین مکتب کلامی امام ابوحنیفه به استدلال دیگری پرداختند، چنان‌چه یک تن اسیر جنگی زمانی به‌دست اسامه کشته شد که کلمۀ توحید و شهادت خوانده بود. پیامبر (صلی‌الله علیه وسلم) اسامه را مورد پرسش قرار داد و از عمل‌کردش توضیحات خواست. ایشان به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وسلم) گفتند: که مقتول از خوف و ترسی که بر وی مستولی شده بود، به خواندن کلمۀ توحید پرداخت و در قلب صادق نبود. رسول خدا از جوابش برآشفته شد و عملش را مورد نکوهش قرار داد و به اسامه گفت: «هلا شققت قلبه» مگر دلش را شکافتی که در آن ایمان نبود. به نظر مخالفین احناف، عمل اسامه محکم‌ترین بر آن است که اقرار فقط ایمان و ایمان اقرار است و احکام به آن بدون شک مرتب می‌شود. همچنان به حدیث دیگری متوسل می‌شوند که رسول‌الله (صلی‌الله علیه وسلم) فرمود: «أمرت أن أقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلا الله» یعنی تا زمانی به جنگ ادامه خواهم داد که مردم به توحید خدا اقرار کنند. در این جا ختمِ جنگ مرتبط می‌شود به خواندن کلمه توحید. احناف این دو استدلال مخالفین را جواب استوار داده‌اند و به مدعای خود که ایمان جز تصدیق قلبی چیز دیگری نیست، ادامه می‌دهند. جواب از حدیث اسامه دلیل موجه و محکم به احناف است؛ زیرا رسول گرامی (صلی‌الله علیه وسلم) آن‌جا تصریح می‌کند که جای ایمان در قلب است، نه در زبان. همچنان حدیث مقاتله توضیح مفهومی می‌خواهد که هرگاه اقرار به کلمۀ توحید کنند، زیر پوشش احکام اسلامی قرار داده می‌شوند و جان و مال‌شان در امن قرار می‌گیرد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.