گزارشگر:حامد علمی - ۲۵ جدی ۱۳۹۱
بخش نودوچهارم
با حکمتیار روی دو مسأله صحبت کردیم؛ اولی، رفع اختلافات بود که منتج به قرارداد صلح گردید، و دومی عبارت از حمله بر کابل بود. او اصرار میکرد که باید جنگ در کابل آغاز گردد و توانسته بود مقامات پاکستانی را قناعت بدهد. من گفتم که باید جنگ از اطراف شروع شود، ولی حکمتیار قناعت نمیکرد. من پرسیدم که دلایل تو چیست. او دلیل آورده نتوانست، فقط گفت: «اگر بالای کابل حمله صورت گیرد، نیروهای حکومتی در اطراف شهر مصروف خواهند شد و ما در داخل کودتا میکنیم.» من گفتم باید از کودتای شهنواز تنی تجربه خوب حاصل کرده باشی. دیدی که تنی کودتا کرد، ولی ناکام شد. حتا آنان که مخالف نجیب بودند، علیه کودتا قرار گرفتند و آن را ناکام ساختند. این بار کدام قوتها در کنار تو خواهد ایستاد؟ او گفت که این بار جمعیت اسلامی با من است. من پرسیدم قبلاً زمانی که کودتا کردی، آیا جمعیت را از برنامهات باخبر ساختی؟ اگر قدرت را بهدست میآوردی، آیا جمعیت را در قدرت شریک میساختی و یا تنها میخواهی که ما راه سالنگ را مسدود کنیم و تو هرچه خواستی بکنی. آیا با ما موافقه کردهیی که بعد از سقوط حکومت کابل چه خواهیم کرد.
من به حکمتیار گفتم که در حمله به کابل، شکست میخوری؛ زیرا اولاً فصل زمستان است و دوم اینکه سایر قوتها با تو همکاری نمیکنند. دیدیم که در جلالآباد شکست خوردید و اگر یک شکست دیگر بخوریم، ضربه مهلک سیاسی نیز خواهیم خورد و همه خواهند گفت که آخرین هدف مجاهدین نیز به ناکامی انجامید. اگر ما بتوانیم جنگ را از نقاط ضعیف آغاز کنیم، در آنصورت به فتح پوستهها، علاقهداریها و ولسوالیها خواهد انجامید و همین پیروزیهای آهستهآهسته، هم تاثیر نظامی دارد و هم در مسایل سیاسی دست ما بالا خواهد بود و یک نوع جنگ فرسایشی و تبلیغاتی بالای رژیم تحمیل خواهد شد و روزبهروز روحیه مجاهدین بالا و از حکومت پایین شده میرود و اگر ما بتوانیم از سه منطقه انتخاب شده، یکی آن را تصرف کنیم، بازهم موفق خواهیم بود و اگر از چهار منطقه دو ساحه را بگیریم، آن را پیروزی بزرگ میخوانیم. در اول حکمتیار قبول نمیکرد، بعداً با کراهت قبول کرد و همان شب در مصاحبه با رادیوهای جهانی گفت که عملیات کابل فعلاً به تعویق افتاده است.
با سایر رهبران دیدم. اکثر آنها برنامۀ مشخصی نداشتند و شورا را علیه خویش میپنداشتند. خصوصاً از شورای نظار ترس و بیم داشتند و به این گمان بودند که روزی شورای نظار نیز مانند حکمتیار در کابل کودتا خواهد کرد و آنها از طرف شورای نظار و شورای سرتاسری از بین خواهند رفت. من بعد از ملاقاتهای زیادی توانستم اعتماد آنها را جلب کنم و گفتم ما در مسایل سیاسی مداخله نمیکنیم و از آنها خواستیم تا اختلافاتشان را کنار بگذارند و ما مانند سپاهیِ آنان خواهیم بود.
در قسمت پاکستانیها، زمانی که آنها را برای بار اول در شاهسلیم دیدم، پی بردم که معلومات آنها از داخل افغانستان بسیار ناقص است. جنرال درانی، رییس استخبارات نظامی آنها، شخصی دیکتاتور و خودرای بود. وی میخواست در هر مساله مداخله کند. او میگفت من مانند دیگران نیستم، من استراتژی دارم و آن را تطبیق میکنم. هرکس که استراتژی ما را قبول میکند، برود به دنبال کارش. من گفتم از جمله همان اشخاصی که استراتژی شما را قبول نمیکند، اول من استم و میروم دنبال کارم. به او گفتم من قمارباز نیستم، بلکه کاری میکنم که به هدف برسم. زمانی که پاکستانیها پافشاری مرا دیدند، نظرشان را تغییر داده گفتند باید شما به پاکستان بروید و با رهبران ما ببینید.
Comments are closed.