جایگاه زبان در رمان معاصر

گزارشگر:سالار عزیزپور - ۰۷ عقرب ۱۳۹۷

بخش دوم/

mandegar-3مسعود فرزاد می‌نویسد: «چهار تا جوانِ فرنگ‌رفته/ و زبان‌دار بودیم که در عین حال، دست‌وبالِ همه در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوقِ کار در زمینۀ ادبیات ایران را داشتیم.» چون هم‌سال و هم‌عقیده بودیم، خواستیم که با هم باشیم. نظر ما در مورد فرهنگ، خط مشترکی داشت. در مقابل در برابر ما، گروه «سبعه» قرار داشت. همان گونه‌یی که از نامش پیداست، هفت تن از بزرگان روزگارمان بودند: سعید نفیسی، عباس اقبال، رشید، حسن تقی‌زاده، محمد قزوینی، علی‌اصغر حکمت، بدیع‌الزمان فروزان‌فر، و یک سر و گردن از دیگران بلندتر ملک‌الشعرای بهار بود که رهبریِ این گروه را داشت به گونه‌یی که هدایت از گروه چهارتن را به دوش داشت.
با پدید آمدن اصحاب اربعه، پایه‌های ادبیات مدرن به پای خود می‌ایست که بعدها نیما نیز به این دسته می‌پیوندد. با هدایت، نیما و بزرگ علوی، ادبیات پارسی وارد دنیای مدرن به مفهوم جدی آن می‌شود. هر چند ما با نوابغ فرهنگی همچون دهخداها و بهارها پدرود می‌گوییم و دنیای نوینی را در گسترۀ ادبیات پارسی دری می‌گشاییم که بازتاب آن، بعدها در افغانستان و تاجیکستان نیز دیده می‌شود.
امروز معیارها و سنجه‌ها دگرگونه شده اند. هر نویسندۀ از فرنگ‌برگشته را بی‌سواد نمی‌گوییم. دیگر فرنگ رفتن و از فرنگ برگشتن بخشی از شوخی‌های سر زبان ما نیست. چرا که ما به تعداد کشورهای جهان پراکنده شده ایم. در کمترین کشوری از جهان است که در آن جا شاعری و نویسنده‌یی شعری نسراید و داستانی ننویسد.
از برکت مهاجرت‌ها، تبعیدها و رفت‌وآمدها، ما پارسی‌زبانان سراسر گیتی را در نوردیدیم، در کنار آن، این تکنالوژی و این رایانه‌ها، فضا و بستر پیوند ما شده است در هر کجای این جهان اگر باشیم.
سخن جدی این است که در ادبیات امروزمان، چه دستاوردی داریم که بازتابندۀ نگاه معاصر و شگردهای مدرن و پسامدرن باشد؟
و یا به تعبیر دیگر، با وارد کردن نگاه و شگرد تازه و بکر، ادبیات کلاسیک خودمان را دچار تحول و دگرگونی ساخته باشیم آن‌هم با استفاده از اقامت‌مان در تبعید و تجارت کشورهای میزبان. به گونه‌یی که هدایت دست به کار یازید و در پیشاپیش این رستاخیز قامت افراشت.

هدایت و زبانِ داستان
شهرت صادق هدایت بیشتر مدیون «بوف کور» است؛ درحالی‌که کار زبانی هدایت در «وغ، وغ ساهاب» بیشتر بازتاب یافته است.
«در زنده‌گی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد.»
بوف کور در برزخِ دنیای واقعی و توهم، دنیای پیش از اسلام و پس از اسلام نطفه می‌بندد و لباس متن و زنده‌گی بر تن می‌کند. با این پیش شرط، «بوف کور» بر پایۀ فلسفه تناسخ بنا می‌شود و هستی می‌یابد.
زبان هدایت، ظاهراً بسیار ساده و یک‌لایه می‌نماید. به باور برخی‌ها: نثری است توصیفی و روایتی، خالی از خصلت‌های نثر مقاله‌یی. لفاظی‌ها و عبارت‌پردازی‌های جمال‌زاده را ندارد. اما در واقع چنین نیست. زبان هدایت، زبانی‌ست چندلایه و نمادین و چندمحور و همچون چکشی بر ذهن خواب‌آلود و مخنث مخاطب وارد می‌شود.
طنز: یکی از ویژه‌گی‌های این زبان است. زبان طنز هدایت، گاه عریان می‌شود و گاه خود را در پشتِ اسطوره و تاریخ پنهان می‌کند.
تابوستیز: تابوستیزی، پهلوی دیگر زبان هدایت است. در تابوستیزی، هدایت حتا از فحش و دشنام‌های رکیک دست برنمی‌دارد.
حس‌نمایی: پهلوی دیگر زبان هدایت، برجسته کردن احساس، درون و روان انسان در همسویی با زبان جانوران.

بوف کور و هدایت
خلاصۀ داستان بوف کور/ نوشتۀ صادق هدایت: بوف کور داستان زنده‌گی و پاره‌یی از خاطراتِ یک انسان رنجور و منزوی است که در دو بخش و به صورت راوی اول شخص روایت می‌شود.
کتاب بوف کور با این جملات مشهور آغاز می‌شود:
در زنده‌گی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند؛ ‌زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به‌وسیلۀ افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس که تأثیر این‌گونه داروها موقت است و به‌جای تسکین، پس از مدتی بر شدتِ درد می‌افزاید…»

بخش اول:
راوی نقاشی منزوی و تنهاست که کارش نقاشی روی قلمدان است و تنها یک نقش را روی قلمدان‌ها می‌کشد: دختری با لباس سیاه که شاخۀ گل نیلوفر آبی را به طرف پیرمردی گرفته است که شبیه جوکیان هندی است و زیر درخت سروی چمباتمه زده است و بین آن‌ها جوی آبی فاصله انداخته است.
یک روز سیزده‌به‌در، راوی از سوراخ دیوار خانه‌اش ـ که یک خانۀ کوچک دورافتاده و خارج از شهر است ـ منظره‌یی عجیب می‌بیند: در بیابان نزدیک خانه‌اش پیرمردی قوز کرده در زیر درخت سروی نشسته و یک دختر جوان ایستاده و به او گل نیلوفر کبودی را تعارف کرده است.
راوی از همان روز شیفتۀ چشمان جادوییِ آن دختر می‌شود و به قول خودش، نوری در زنده‌گی‌اش تجلی می‌کند که در روشنایی آن، یک لحظه همۀ بدبختی‌های زنده‌گی خود را می‌بیند.
از آن روز، راوی روزهای بسیاری را به امید یافتن آن زن اثیری در اطراف خانه‌اش جست‌وجو می‌کند تا این‌که یک روز او را در آستانۀ در خانه‌اش می‌بیند که خودش را به راوی تسلیم می‌کند.
دختر به خانۀ او می‌رود و همان‌جا روی تخت او می‌میرد. راوی چشم‌های آن زن اثیری را برای خودش نقاشی می‌کند تا بتواند برای همیشه داشته باشدشان و بعد، برای این‌که کسی نفهمد یا به قول خودش چشم نامحرم بر آن اندام اثیری نیفتد، او را قطعه‌قطعه می‌کند و با کمک پیرمردی خنزرپنزری در گورستان دفن می‌کند. گورکن، در حفاری‌اش گلدانی را می‌یابد که به رسم یادگاری آن را به راوی می‌دهد. او بعد از برگشتن به خانه درمی‌یابد که روی گلدان (گلدان راغه) یک جفت چشم درست مانند همان نقاشی خودش، کشیده شده است.
راوی تصمیم می‌گیرد که نقاشی خودش و نقاشی روی گلدان را روبه‌رویش بگذارد و تریاک بکشد. او در اثر کشیدن تریاک به خلسه می‌رود و در عالم رؤیا به قهقرا می‌رود و خود را در محیطی می‌یابد که علی‌رغم تازه بودن، برایش کاملاً آشناست.

بخش دوم
در بخش دوم (که در واقع ارتباط نزدیکی با همان عالم رؤیا در پایان بخش اول دارد)، روای ماجرای زنده‌گی‌اش را برای سایه‌اش می‌نویسد که با ولع هرچه تمام‌تر کلمات او را می‌بلعد. در این‌جا راوی مردی است که با زنش (دختر عمۀ راوی است) و دایه‌اش که دایۀ زن او هم هست، زنده‌گی می‌کند. او در جوانی به خاطر یک توطئه از طرف زنش (زن لکاته) مجبور به ازدواج با او می‌شود. اما زن هیچ‌گاه خودش را تسلیم او نمی‌کند. او فاسق‌های طاق و جفت دارد و این راوی را بیشتر شکنجه می‌دهد. ظاهر این زن درست همانند آن دختر اثیری در بخش قبل است و مادر راوی یک رقاصۀ هندی بوده است.
راوی در طول این بخش به تقابل خود با رجاله‌ها اشاره می‌کند که از نظر او «هر یک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شده است و به آلت تناسلی‌شان ختم می‌شود و دایم دنبال پول و شهوت می‌دوند.»
جلوِ اتاق راوی، دکان قصابی است و نیز پیرمرد خنزرپنزری که بساطی از اجناس کهنه دارد. راوی کم‌کم متوجه می‌شود که لکاته با پیرمرد خنزرپنزری رابطه دارد و اعتراف می‌کند که جای دندان‌های پیرمرد را بر گونۀ لکاته دیده است. و یک شب به اتاق زنش می‌رود و بعد از این‌که او را در آغوش می‌کشد، چون احساس می‌کند که آن زن لکاته مانند یک مار دور بدن او پیچیده است، با خنجری دسته‌استخوانی که قبلاً آن را دور انداخته بوده است، اما به طرزی شگفت‌آور دوباره به دستش رسیده است، لکاته را می‌کشد. و در نهایت خودش را در آینه می‌بیند که به همان پیرمرد خنزرپنزری تبدیل شده است.
برگرفته از برگۀ ادبیات اقلیت.
زبانِ « بوف کور» زبانی‌ست پارادوکسی؛ در میانِ خطوط زبان ساده، نمادین و زبان طنز، لایه‌هایی پیچ در پیچی را طی طریق می‌کند و مخاطب را در فضا‌های چندلایه رها می‌کند. برجسته‌گی هدایت در رمانِ «بوف کور» بیشتر درشگردِ و روش نگارش این داستان و ایجاد فضا‌های روحی و روانی ونمادین این داستان می‌باشد، نه کار و اجرای زبانی آن. هدایت در «وغ وغ ساهاب» است که به اوجی از اجرای زبان و رویداد زبانی در یک متن دست می‌یابد.

صادق چوبک و رمان
«داستان ظلمی است که نهایتاً سبب انتقام‌گیری و مبارزۀ فردی علیه بی‌عدالتی اجتماعی موجود می‌شود. داستان در فضایی کاملاً بومی تعریف می‌شود، تماماً با لهجه و اصطلاحات بومی منطقه‌یی به نام تنگسیر در بوشهر. «زارمحمد» قهرمان داستان برای پس گرفتن طلبش از سوداگر و وکیل و حاکم شرع و دلال که همه‌گی با همدستی پول او را بالا کشیده اند، شخصاً اقدام به احقاق حق می‌کند.
یکی از معدود داستانهایی است در ایران که سبب پیوند کتاب و سینما شده است. چوبک روان می‌نوسید با ذکر دقیق جزییات که تمام داستان در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد.
رمان تنگسیر با آمیزه‌یی از رگه‌های اجتماعی و سنن مردم تنگستان، برشی تاریخی از اواخر دورۀ قاجار است.
تنگسیر، به مردی و زنی از مردم تنگستان که از توابع دشتستان است گفته می‌شود. در این رمان نیز یک تنگسیر بی‌نشان و پابرهنه‌ را داریم که بومی‌ها “زارمحمد”ش می‌گویند و در بوشهر دکان جوفروشی دارد و هر روز، آفتاب نزده از دهکدۀ ”دواس” با پای پیاده راه می‌افتد می‌رود سر کارش و شبانه که هوا خنک است بازمی‌گردد. از زوایای ذهن شخصیت اصلی داستان و تک‌گویی‌های درونی وی، زنده‌گی تنگسیر مرور می‌شود.
شخصیت‌‌پردازی‌ها ماهرانه پرداخت شده‌اند و در سیر داستان کیفیات روحی آن‌ها بر ما باز می‌شود. خشم و نفرت و انتقام طوری بیان شده است که در نهایت خواننده با شخصیت‌ها همذات‌پنداری می‌کند. چیزی که از همه بیشتر در تنگسیر و اکثر آثار چوبک باعث لذت در خواندن می‌شود، همانا فیلمی است که چوبک با مهارتش در توصیفات و بیان جزییات بدون لطمه زدن و خسته کردن خواننده، در جلوی چشم مخاطب باز می‌کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.