گزارشگر:عبدالمنان دهزاد-استاد دانشگاه - ۲۰ عقرب ۱۳۹۷
بخش سوم و پایانی/
افغان به عنوان گفتمان هویت ملی حداقل تا اندازهیی در میان برخی از تحصیل یافتهگان و شهرنشینان کشور جای باز کرده بود، ولی انتخابات ۹۳ افغانستان، این گفتمان را به صفر رساند، به این دلیل که اگر سیاستمداری از یک قوم (تاجیک، هزاره، ازبک و…)، نیم قرن هویت خود را «افغان» بگوید، به مجرد اینکه در فکر رسیدن به قدرت سیاسی شوند، دیگر از سوی همین تبارگرایان، «افغان» به حساب نمیروند و راهِِ خود را از این هویت جدا کرده و معرف هویت اصلی خود قلمداد میشوند. وحدت ملی در این سالها به صورت مطلق بر محورِ مدغم سازی خُرده هویتها در خُرده هویت حکومتی چرخید؛ اما مشکل اساسی آن این بود، حکومت بهجای این که به دنبال تساوی کردن حقوق اقوام و شهروندان کشور برآید، به دنبال حذف خُرده هویتهای ساکن در کشور برآمد؛ سیاستی که راه بهجایی نبرد.
به هر رو، تجربۀ وحدتگرایی جعلی و آمیخته با فریب گذشته، ثابت کرد که با روش تکساحتی نمیشود، درخت وحدت ملی، شاخ و برگ گیرد و همه شهروندان کشور به اساس شهروند بودن شان در زیر سایۀ آن نشسته و از میوه و سایۀ آن به مثابۀ دیگر اقوام ورجاوند کشور بهرهمند شوند. یکی از عمدهترین دلایلی که با این روش نمیتوانیم به وحدت ملی واقعی و فراگیر برسیم، این است که در این سرزمین به هویتهای دیگر اقوام ارج قایل نمیشوند و دست از ادعای کاذب «برادر بزرگ» بر نمیدارند. این روش اگر پاسخ میداد، حتماً در دیگر کشورهای جهان دیده میشد؛ اما این سیاست در هیچ جای جهان پاسخ نداده است. چه رسد به جهان امروز؛ زیرا جهان امروز، جهان تک منبعی نیست، بل جهان تنوعپذیر و کثرتگرا است. در جهان کثرتگرا و پلورالیست تحمیل هیچ هویتی برای شهروندان اقناعکننده و پاسخ دهنده نیست!
به گونهیی که تذکر رفت، حامدکرزی و تیم همراهش در سالهای حکومتداریشان، بیشترین سوء استفاده را از مقولۀ «وحدت ملی» کردند، در واقع دورۀ کرزی اوج شعارگرایی کاذب بر محور گفتمان وحدت ملی بود؛ گفتمانی که گردانندهگان آن حتا در تیوری هم به آن باور نداشتند. این دوره بر محور خواستِ دو گروه شریک در قدرت میچرخید. گروهِ نخست در رأس حامدکرزی و حامیانش قرار داشت، این گروه از همان ابتدا میدانستند که چه میکنند و به کجا میروند. برنامههای این تیم از همان آوانِ حضورشان در قدرت روشن بود. با این تفاوت که اینان همۀ برنامههای تلنبار شدۀ قومی را بهنام وحدت ملی به خورد مردم و جامعۀ جهانی دادند. در این طرف برخی چهرهها و افراد بازمانده از دوران جنگهای گذشته و شریک قدرت با حامدکرزی و تیم همراهش بودند؛ اینان به دلیل این که بیشتر عمرِ خود را مصروف چور و چپاول برای خود و خانوادههایشان بودند و کمتر توانستند که متوجه بازیها و برنامههای خطرناک حلقۀ کرزی شوند، هیچگاهی به عمق برنامههای شوم حلقۀ کرزی واقف نشدند. بنابراین، هرچه از عمر حکومت به رهبری حامدکرزی میگذشت، کشور به سمتِ تک قومی شدن به پیش میرفت؛ تک قومییی که بعدها حتا رقیبانِ فاقد اندیشه و برنامهاش را نیز در حیرت انداخت!
درختِ بیریشۀ وحدت ملی با دورۀ ۱۴ سالۀ حکومتِ عوام فریبانۀ کرزی چنان ورشکسته شد که دیگر هیچ دروغی نتوانست جلو فروریزی آن را بگیرد تا اینکه «جانکری» از امریکا به کابل آمد و آبروی نیمبند «وحدت ملی» را خرید. نتیجۀ میانجیگری جانکری، وزیر خارجۀ ایالات متحدۀ امریکا منجر به شکلگیری دولتی به اسم «وحدت ملی» شد؛ دولتی که نه «ملی» بود و نه بویی از «وحدت» از آن به مشام میرسید. هر روزی که از عمرِ این حکومت میگذشت، گندِ خودخواهی و نا ملی بودن آن همهجا را فرا میگرفت. گذشته از این که در رأس این حکومت آقای اشرفغنی احمدزی قرار داشت، شخصی که به صورت روشن و آفتابی نسبت به حضور سیاسی بقیه اقوامی کشور حسادت میورزید و تعصب میکرد.
در دوران حکومت او تعصب قومی به اوجش رسید، او در ابتدا داکتر عبدالله را خلع صلاحیت کرد، سپس جنرال دوستم که از نشانی رأی مردم آمده بود، نه تنها توسط غنی احمدزی و تیم همراهش خلع قدرت شد، بلکه از کشور تبعید گردید. بعد از منزوی کردن اینان، نوبت به کارمندان ادارات حکومتی رسید، فرمانهای پُر از تعصب و تبعیض قومی از سوی طرفداران غنی و حکومت او صادر شد که در آنها به برکناری و راندن اقوام غیر پشتون تأکید شده بود. گذشته از این سندهای قومگرایانه، افشا سازی برخی مسایل مبنی بر قومگرایی و اوج تعصب اشرف غنی احمدزی، همه چیز را برهم زد. یکی از این افشا سازی توسط احمد لی مسعود برادر قهرمان ملی افغانستان بود، او در یک یکی از برنامههای سیاسی تلویزیونی آریانا گفت: «غنی در محضرِ بیست نفر برایم گفت که شما را یا از طریق قوم یا باشمشیر و یا به زور خارجیها از این کشور گم میکنم». این روایت دردناک تاریخی چنان بهجا و مستند بود که هیچ مقامِ حکومتی و اهل دربار غنی نتوانست حتا در مورد آن ابراز نظر کند، چه رسد به رد آن! از سخنانی آقای مسعود دیری نگذشته بود که همایون همایون معاون مجلس نمایندهگان و نماینده مردم خوست در یکی از رسانهها به صراحت بیان کرد که حکومت وحدت ملی مسایل قومی را دامن میزند و به همدیگرپذیری باورمند نیستند. او گفت که معصوم ستانکزی رییس امنیت ملی افغانستان باری برایم گفت «ما و شما پشتون هستیم، نباید به دیگر اقوام اجازه دهیم که حکومت کنند». گفتوگوی همایون همایون با تلویزیون خورشید ۱۳۹۶ / ۱۰/ ۱۵٫
این روایتها بیشتر از هر زمانی دیگر پرده از روی قومگرایی تیم تمامیتخواه و شئونیست غنی برداشت و ثابت کرد که این گروه در صددِ حذف بقیه اقوام برآمدهاند و نیت اصلی شان استبداد و خودکامهگی قومی است.
نخبهگان سیاسی و فکری افغانستان برنامهها و مرام اصلی آقای غنی را از گذشتههای دور بدینسو میدانستند و چیستی کار و برنامه آیندۀ آقای غنی خیلی بعید به نظر نمیرسید. اما پرده از روی خود رأیی و کینهتوزی ایشان وقتی برملا شد که او وارد انتخابات ریاستجمهوری شد. آقای احمدزی برنامههای سیاسیاش را از مساوی بودن زندانیان(مصاحبۀ اشرف غنی با شبکۀ تلویزیونی یک (۱۳۹۳)) و بمباران مناطق غیر پشتون(شمال) شروع کرد؛ شروعی که مسلماً آیندۀ خوبی را گواه نبود. بعد از پیروزی غنی هرچه در شمال گذشت، نتیجۀ برنامهها و اندیشههای یخ زدۀ او بود.
اشرفغنی احمدزی سرانجام، با مداخلۀ کشورها و قدرتهای دور و نزدیک چون «پاکستان، عربستان، انگلیس، امریکا و ترکیه» بر اریکۀ قدرت تکیه زد و در اولین برخورد، جایگاهِ ریاست اجرایی را نادیده گرفت و شخص داکتر عبدالله را منزوی کرد. داکتر عبدالله تمام ناتوانیها و تنبلیهایش را بر گردن «وحدت ملی» انداخت و به مردم و حامیانش چنان وانمود کرد که بهخاطر اتحاد و وحدت میان مردم افغانستان کوتاهی کرده است. اشرفغنی و تیم تمامیتخواه دور و برش وقتی دیدند که رقیب و شریک قدرتش به سادهگی منزوی شده است. شروع به پیاده کردن اهداف و برنامههای سیاسی و از پیش تعیین شدۀ شان کردند. یکی از این برنامهها کشانیدن پای تروریسم و دهشت افگنی به شمال افغانستان بود. کشتار مردم ملکی و ویرانی در شمال افغانستان دقیقاً نتیجۀ همان طرحهایی بود که در زمان حامدکرزی ریخته شده بود و توسط تیم غنی به اجرا در آمد. ولی هیچکسی بهخاطرِ خراب نشدن «وحدت ملی» لب به اعتراض نگشود. نیم قرن میشود که ما مکلف به نگهداری درخت دروغین و بیریشۀ «وحدت ملی» هستیم، حمایت از تروریسم و دامن زدن به تبعیض و تعصبات قومی از طرف تمامیتخواهان یک قوم، هیچ مشکلی را به «وحدت ملی» به بار نمیآورد. اگر حامدکرزی، طالبان را محق میداند که بیایند و یک شهری را بگیرند؛ بکشند، بخورند و به آتش بکشند، اگر شهر کندز(کهندژ) قربانی جهالت و بربریت یک تبار میشود و مردم آن آواره و در بهدر میشوند، هیچ نگرانی را نسبت به خشک شدن درختِ وحدت ملی به وجود نمیآورد. اما همین که اقوام دیگر صدای عدالت را بلند کنند و داعیۀ برابری شهروندی و انسانیت را بر افرازند، متهم به نفاق افگنی شده و صدایشان مخالف «منافع ملی؟» و «وحدت ملی؟» تلقی میشود. اگر کسی و یا کسانی فریاد برآرند که بالای چشم فلان قوم ابرو است، متهم به جاسوسی و بیگانهگرایی میشوند. دلیلش این است که این وحدت ملی همیشه یکطرفه طراحی شده و به خورد عموم مردم داده شده است. اما پرسش اصلی این است که آیا امکان دارد که ما به گذشته بر گردیم، آنگونهیی که تمامیتخواهان تباری خواب آن را میبینند؟ آیا ممکن است که کشور کثرالملیتِ چون افغانستان یک دست رهبری شده و صدای دیگران در گلو خفه شوند؟ البته با توجه به گذشتۀ تاریخی ملیتهای جهان و چگونهگی زیست شهروندی در جهان امروز، برگشت به گذشته نه ممکن است و نه شدنی!، تنها یک راه برای برگشت و تک قومی کردن قدرت سیاسی وجود دارد و آن حذف و نابودی کامل سیاستگران و مردم یک قوم است.
طالبان در شمال دست به کوچ اجباری و قتل عام مردم به گونههای نژادپرستانه میزنند و در جنوب تمام سربازانی که از شمال به جنوب کشور برای نگهداری و حفاظت از این خاک رفته بودند، برخی آنان به گونۀ عمدی تحویل طالبان داده شده و به دست تروریستان به قتل رسیدند. روشن است که تروریستان طالب چیزی کمتر از ابزار دست شئونیستهای تباری و نژادی نیستند. امروز طالبان خطرناکترین مهرههای سیاسی بهشمار میروند؛ مهرههایی که از یکطرف آزادانه دست به اعمال تروریستی میزنند و همچنان در معادلات کشوری و بینالمللی «تروریست»خطاب نمیشوند، چون سخنگویانِ مثل کرزی و حامیانی در درون حکومت کنونی دارند و از طرف دیگر، تمام رفتار و اعمال تروریستی و ضد بشری خود را بهنام دین و شریعت به رُخ مردم میکشند.
پرسش این است که وحدت ملی در کشور مثل افغانستان، چطوری ساخته میشود؟ خواجه بشیراحمد انصاری، نواندیش و پژهشگر موفق کشور سه لایه را در این زمینه پشنهاد میکند. او میگوید: «هویت جمعی ما دارای سه لایۀ بسیار ضخیم و ارزشمند است که یکی آن مربوط به تاریخ گذشته و تمدنهای کهن ما چون «آریانا» و «خراسان» میشود، دیگرش به هویت اسلامی ما پیوند دارد و سومیاش مربوط به تمدن معاصر که بهنام تمدن غربی شهرت حاصل کرده است. آنهایی که سودای بازسازی هویت ملی را در سر میپرورانند، باید این سه لایه را چنان تنظیم کنند که هرکدام آن مکمل دیگرش بوده و همدیگر را نقض نکنند)خواجه بشیر احمد انصاری۱۳۹۴: ۵٫
اما واقعیت این است که هویت ملی و «وحدت ملی» ما، خالی از این سه لایه است. تنها لایهیی که حکومتهای قبیلهیی افغانستان به آن باور دارند «هویت قبیله» است. از سالها بدینسو حکومتهای افغانستان، تلاش کردهاند که ارتباط نسل جوان امروز را با تاریخ و تمدن گذشتۀ خود (آریانا و خراسان) ببرند. تلاشی که متأسفانه تا این دَم موفقانه پیش رفته است.
Comments are closed.