گزارشگر:مترجم: محمد جواهرکلام/ دو شنبه 21 عقرب 1397 the_time('j F Y');?>
نجیب محفوظ، درحالی که در ساحل دیگرِ رودخانۀ عمرِ خود ایستاده بود، میدید که راه درازِ زندهگیاش به نسبتهای مختلف در آثارش پراکنده است: ایستارها، حالتها، دیدگاهها، چشماندازها، اشتیاقها، گمانها، جلو رفتنها و به عقب برگشتنها. از اینرو ترجیح میداد خود را دیگر در شرححالی تکرار نکند؛ کاری که اعتقاد داشت چیز زیادی به او نمیافزاید، بهویژه که کسانی که از او میخواستند گوشههای زندهگی خود را یادداشت کند، قصدشان این نبود که از تاریخ هنری و ابداعیِ خود بنویسد؛ بلکه میخواستند سخن از اسرار شخصی و زندهگیِ خصوصیِ خود به میان آورد؛ چیزی که از آنِ خودش بود و نمیخواست کسی به آن سرک بکشد یا به گوشهیی از آن چشم بدوزد، بهویژه که محفوظ در مورد آنچه در خانهاش میگذشت، مردی تودار بود، چندانکه مصریها تا سال ۱۹۸۸ ـ وقتی در ۷۷ سالهگی برندۀ جایزۀ ادبی نوبل شد ـ حتا نامِ دو دختر و همسرش را نمیدانستند.
نویسندۀ «بچههای کوچههای ما» بخشی از حال و حیاتِ خود را بر شاگردش، جمال غیطانی، طی گفتوگویی نسبتاً بلند گشود که ماحصلِ آن، به عنوان «به یادماندههای نجیب محفوظ» درآمد. منتقد دیگر مصر رجاء النقاش گفتوگوی بسیار مفصلی با او کرد که روی نوارِ کاست پُر شد و به صورت کتابی قطور منتشر گردید. [او پرسشهای مفصلی میپرسید و محفوظ با صبر و حوصله، تا آنجا که حافظهاش یاری میداد پاسخ میگفت.] محمد سلماوی انگلیسیدان مصر و خوانندۀ سخنرانی محفوظ در آکادمی سویدن به انگلیسی، نیز کتابی در اینباره نوشت. ولی خود محفوظ تنها کتابی که در اینباره تدوین کرد، «بازتابهای شرححال» نام داشت که برخلاف نامش، اثری اتوبیوگرافیک نبود؛ قطعات کوتاه ادبی عرفانی در زبانی مُعمّاوار و موجز که بر تفسیرات مختلف راه میگشود. در هر حال اثری نبود که بتوان آن را شرح حال دانست؛ چکیدههایی کوتاه و صاف و زلال، از تجربۀ طولانی یک زندهگی که در اواخر عمرش منتشر شد.
محفوظ نخواست زندهگیِ خودنوشتِ خود را مستقیماً بنویسد، و بهرغم قلم فیاضی که داشت، با دشواریهایی در این کار روبهرو بود. همیشه توجیهاتی میآورد که او را از این مهم بازمیداشتند. نویسندهگان، متفکران و دانشمندانِ فراوانی نزدش میآمدند و از او میخواستند احتیاط را واگذارد و بیش از این مقاومت نکند؛ مقاومتی که بدان معروف بود و صفتی که بدان متصف بود. ولی این کوشش هربار به آنجا میانجامید که از نوشتههایی که دیگران دربارهاش و دربارۀ جوانبی از زندهگیاش مینوشتند چشم فرو پوشد، و اینها نوشتههایی بودند پراکنده یا مجموع ـ که آنها را از آثارش، یا از گفتوگوهای او با مطبوعات، یا از جلسات منظم او، از جلسات ادبیاش که در بعضی کافه ـ قهوهخانههای قاهره ترتیب میداد، یا دیدارهایی که با دوستان و مریدانش داشت؛ دیدارهایی که تا دم مرگ همراهش بودند برگرفته بودند.
محفوظ بر این باور بود که زندهگی او در لابهلای سطور آثارش آمده است، و برای هر چشم بصیر و هر خوانندۀ فهیم قابلفهم است. گاه محفوظ خود یکی از شخصیتهای رمان یا داستانی کوتاه بود، چیزی که در مورد «کمال عبدالجواد» قهرمان «تریلوژی» (ثُلاثیه یا اثر سه قسمتی) رخ داد که نویسنده روزی اعتراف کرد کمال نزدیکترین شخصیت به اوست.
گاه شرح حالِ محفوظ در زاویهدید راوی نهفته بود، چنانکه در رمان «آینهها» میبینیم؛ رمانی که در لابهلای آن شخصیتهایی آمدهاند که او در طول عمر درازش با آنها محشور بود، یا در رمان «قُشتمُر» که جز راوی که شخصیتش در میان سطور پخش شده، تمام شخصیتها با نامِ خود به خواننده معرفی میشوند. او خود را چون یکی از گروه دوستانی میخواند که دربارۀشان میگوید: «با همسایهگانی که به آنها اضافه شدند، تعدادشان فزونی یافت و از ۲۰ تن فراتر رفت، ولی هریک با سرنوشتی روبهرو شد: چندتن از کوی رفتند؛ چند تن را مرگ به کام کشید. پنج تن از آن شمار ماندند که از هم جدا نشدند و در دوستیشان خللی پیش نیامد. اینها چهار تن بودند که بهاضافۀ راوی پنج تن میشدند. جوششی روحی و زمانی با هم داشتند. حتا تفاوت در مال و منال نتوانست از هم جدایشان کند. رابطهیی بود رفیقانه بود در کمال و ابدیت خود. پنج تن در یکی و یکی در پنج تن. از کودکانی در محلۀ «الخضراء»، تا پیرانی در محلۀ «المنیهاوی». پیوندی تا دم مرگ. دو تنشان از «عباسیۀ شرقی» بودند و دوتن از «عباسیۀ غربی». راوی نیز از «غربیه» آمده بود، ولی خارج از موضوع مانده بود. این تلاش برای پنهان ماندنِ نام راوی در رمان «عصر عشق» به اوج میرسد که محفوظ آن را چنین آغاز میکند: «راوی میگوید… ولی راوی کیست؟ نه زن است نه مرد. نه هویتی دارد و نه نام. بهتر نیست او را با نامی معرفی کنیم؟ شخص معینی نیست که بتوان با اشارۀ تاریخی به او اشاره کرد. او نه مرد است نه زن؛ هویت و اسم ندارد. چه بسا خلاصۀ صداهایی نجوامانند یا بر زبان رانده باشد که تمایلی سرکش او را وا میدارد بعضی خاطرات را جاودان نگه دارد […] و من وقتی بخواهم نامش را به این شکل که به من رسیده ثبت کنم، نامش را «راوی» میگذارم و با همان سخنانی که گفته؛ در غیر این صورت به بایستههای دوستی احترام نگذاشتهام و در کار عشق او دخالت ورزیدهام، آنهم در زمانی که به نیرویی اعتراف دارم که روا نمیبینم نادیدهاش بگیرم.»
معتقدم که برای نویسندهیی که راویان، گزارشگران و زندهگانیِ شخصیاش اینهمه با ابهام آمیخته است، مناسب نیست کتابی دربارۀ خود بنویسد. برخی بر این باورند که محفوظ با ننوشتن شرح حالش تصمیمی درست گرفته است و با این تصمیم عزم همیشهگی خود را ـ کشیدن پردهیی آهنین میان زندهگی خصوصی خود و میان خود به عنوان شخصیت عمومی، که شهرتش همه جا پیچیده ـ راسختر کرده است. اما دیگرانی بر این باورند که نجیب محفوظ میبایست از تجارب نویسندهگیِ خود برای ما بگوید، یا از آنچه پس پشتِ متنش گذشته سخن بدارد، تا نسلهای بعد از تجاربِ او بهره ببرند. ولی اگر نگوییم چنین امری در آثارش یکسره دیده نمیشود، بلکه بسیار نادر است که نجیب از مناسکِ خود در نوشتن بنویسد. محمد شعیر اکنون به این مسأله پرداخته و بر اساس تحقیقاتی آماری از چرکنویسِ رمانهای نجیب محفوظ کتابی به عنوان «بچههای کوچۀ ما … سرگذشت رمان ممنوع» نوشته است.
این تصمیم نجیب محفوظ شاید منزلت و پشتوانۀ او را میان مردم بیشتر حفظ کند؛ زیرا بسیاری از شرححالها میان نویسنده و خوانندهگانش خصومتی آفریدهاند و سایۀ سنگینی بر افکار آنها انداختهاند، آنهم در جوامعی که میان نویسنده و نوشتهاش فرقی نمیگذارند و این دو را با هم درمیآمیزند. اگر چیز ناپسندی در شرح حالش ببینند، آن را به آثارش تسرّی میدهند و شروع به بر شمردن تناقضات میان زندهگی شخصی نویسنده و اثرش میکنند و غیبت و شایعات بیپایان بر سر فلان جمله در شرح حال نویسنده یا دربارۀ اسمی خاص، یا رفتاری معین بالا میگیرد.
محفوظ خود را از نویسندهگانی که کتابهای شرححال نوشتهاند، دور نگه داشته است. دو اصل این نویسندهگان را از یکدیگر متمایز میکند: گروهی حقیقت را بدون رتوش مینویسند و گروهی آنچه را که در واقع رخ داده بزک میکنند، به گونهیی که صاحبِ شرححال را به شکلی موجه عرضه دارند.
مردم در گروه نخست فقط نقایصشان را میبینند و به انسانیتشان احترام نمیگذارند. هیچ گناهی از این گروه را نمیپذیرند و حاضر نیستند عیوبشان را پوشیده دارند. بهراستی و درستی آنها به چشم ریایی نگاه میکنند که صاحبش میخواهد با آن به مردم بگوید حتا اگر خود را رسوا کند یا اسرار دیگران را بر آب بیفکند، خود صادق است.
اکثریت گروه دوم را خوانندهگان، نویسندهگانِ خودستایی میبینند که در مورد خود حقیقت را نمینویسند و در موازنۀ میان حق و منافعِ خود جانب منافعِ خود را نگه میدارند. هر کار زشت را پنهان میکنند. تنها جلوههای زیبای زندهگی خود را میبینند و میکوشند فقط همانها را به قلم بیاور ند. تحریف از همان جملۀ نخستِ شرححالشان آغاز میشود و بر سرتاسر نوشتۀشان حاکم است. خواننده جملاتی بیمغز و معنا میخواند که چنگی به دلش نمیزنند. ادعاهای چنین نویسندهگانی در خواننده درست اثر عکس میگذارد.
در هر دو حالت، ادبا و متفکرانِ بسیاری نقش و فاعلیتِ خود را در زندهگی از دست میدهند، چون برای جامعه حکم رهبرانی را دارند که از آنها میآموزند. اما بر اثر ناتوانی عوام در تشخیص میان «خاص» و «عام» و راهی که هنرمندان و متفکران باید بپیمایند، رهبران زخم برمیدارند و به قتلگاه میروند. ولی منطق چیزها اقتضا میکند که اینها رهبرانی باشند که جامعۀ خود را راه ببرند و در تاریکی و روشنایی به کارشان آیند.
ولی گروه سومی هم هستند که شاید محفوظ توجهی به آنها نداشت. گروهی که زندهگی آنها در بر مقاومت استوار بود و با مبارزه آراسته بود. رواست که این گروه شرححالِ خود را با راستی و درستی بر مردم شرح دهند. آنها میتوانند برای این کار از شیوۀ روایی معمول بهره ببرند. مطمیناً «شرححالنویسی» یکی از گونههای ادبی خواهد بود که به آنچه تاکنون از قصه، رمان، شعر و نمایشنامه نوشتهاند گونهیی مهم اضافه میکند. محفوظ بیتردید به این گروه تعلق دارد. شرححالی که به این ترتیب نوشته میشود، از آنجا که به گفتههای این و آن اعتنایی ندارد، چون به پشتوانۀ ادبی عظیم چنین نویسندهگانی گونهیی تازه خواهد افزود.
مـد و مه/ پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۹۷
Comments are closed.