احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد همایونی/ شنبه 26 عقرب 1397 - ۲۵ عقرب ۱۳۹۷
واقعیت این است که در ایران «ادبیات کارگری» وجود ندارد. گرچه نمیتوان یکسر گفت که شاعران و نویسندهگانِ ایرانی نسبت به دردها و خواستههای طبقۀ کارگر ـ که تعدادشان بسیار گسترده و بیشمار است ـ بیتفاوت بودهاند یا آن دردها و خواستهها را درک نمیکردند یا نسبت به آن آگاهی نداشتهاند.
نمیتوان چنین گفت. اغلب شاعران و نویسندهگانِ ایرانی از پدرانی زاده شدهاند که یا کارگر بودهاند یا کشاورز. تعداد کمی از آنها را میتوان نام برد که از پدرانی نظامی و کارمند متولد شده باشند. البته مسأله فراتر از اینهاست. اغلب شاعران و نویسندهگانِ ایرانی خود برای مدتی در کارگاهها یا کارخانهها مشغول کارگری بودهاند.
محمود دولتآبادی و علیاشرف درویشیان بارها از دوران کارگریِ خود صحبت کردهاند. درویشیان در داستانهای کوتاهِ خود روایتهای فراوانی از رنج مردمانِ فقیر نوشته و دولتآبادی نیز در اغلب داستانهای خود روایتگر فرودستانی بوده که در روستاها رنج کشیدهاند و زندهگیشان را سپری کردهاند. بین نویسندهگانِ جنوب میتوان نویسندهگان فراوانی را نام برد که دستکم در یک داستانِ خود به دردها و بحرانهای طبقۀ کارگر و فرودست پرداختهاند؛ کارگرانی که در شرکتهای بزرگی مانند شرکت نفت کار میکنند یا در مغازههای کوچکی در شهرها. ناصر تقوایی، نسیم خاکسار، عدنان غریفی، ناصر مؤذن، قاضی ربیحاوی، قباد آذرآیین و بسیاری دیگر از نویسندهگان جنوب در داستانهای کوتاهِ خود روایتگرِ زندهگی کارگران جنوب بودهاند.
«احمد محمود» بدون شک بزرگترین نویسندۀ ایرانی است که کارگران در داستانهایش حضور دارند و به پیشبرد داستان کمک میکنند. محمود را میتوان از معدود نویسندهگان ایرانی دانست که انگار نمیتوانست جامعه را بدون کارگرانش ببیند و صفحههای فراوانی را به روایت دستها، صورتها، قلبها، پاها، رابطه ها و لباسهای کارگران اختصاص داده است. وقتی از حضور کارگران در ادبیات صحبت میکنیم، نمیتوانیم از «صادق چوبک» یاد نکنیم؛ نویسندهیی که بیش از هر نویسندۀ دیگری روی رنجها و دردهای فرودستان و زجرکشان جامعه انگشت گذاشت و آنها را بدون روتوش روایت کرد. در اغلب داستانهای کوتاهِ او میتوان رد پایِ کارگران و فروشندهگان خُردهپا را دید. اما در رمان «تنگسیر» است که ما با خشم محمد آشنا میشویم؛ کارگری که با کار در کارگاههای انگلیسیها و خانههای آنها پولی پسانداز کرده و حالا خود در بوشهر دکانداری میکند. محمد شخصیت سادهیی است که برای احقاقِ حقش دست به قتل میزند. چوبک در این رمان از شیوۀ ابتدایی انتقامجویی استفاده کرده و دست به کشتار میزند. اما به رغم این نمونهها باید بگوییم کارگرها در ادبیات ایران غالباً یا شخصیتهایی فرعی بودهاند یا تنها برای مدت کوتاهی به عنوان کارگر در آن حضور داشتهاند. با این حال وضعیت در شعر فارسی رنگوبویِ دیگری دارد. وقتی به شعر دورۀ مشروطه نگاه میکنیم؛ دورهیی که رمان هنوز در ایران غلبه پیدا نکرده بود و شعر دست برتر را داشت. در شعر فارسی به طبقۀ کارگر و فرودستان توجه بیشتری شده است تا در رمانها و داستانها. منتها باید کمی به عقبتر برگردیم. از مشروطه بود که توجه شاعران به قشر فرودستِ جامعه و کارگران و زحمتکشان جلب شد. چیزی که در شعر این شاعران برجسته است، رو در رو قرار دادنِ طبقۀ فرودستان و بالادستان است، یعنی همان تصویری که بعد از انقلاب صنعتی در اروپا شکل گرفت.
از حدود صد و ده سال پیش که جنبش مشروطیت در ایران شکل گرفت و نقش تودۀ مردم در مناسبات اجتماعی ـ سیاسی پُررنگ شد، ادبیات نیز نسبت به این وضعیت حساسیت نشان داد. اولین اتفاقی که افتاد این بود که شاعر بهجای توجه به درباریان و ساکنانش به تودۀ مردم پرداخت. دو موضوع از بقیۀ موضوعات در شعر شاعرانِ این دوره برجستهتر بود و تقریباً اغلب شاعران بخش زیادی از شعرهای خود را به آنها اختصاص دادند. یکی موضوع آزادی بود و دیگری اعتراض بیپروا نسبت به بهرهکشی از زحمتکشان طبقۀ کارگر. از ایرج میرزا بگیرید تا عارف و میرزاده عشقی و بهار و نسیم شمال همهگی با طبقۀ فرودست و بینوای جامعه همدردی و دردهای این طبقه را در شعرهای خود منعکس میکردند. اشرفالدین گیلانی یا همان نسیم شمال که عمدۀ شهرتش بهخاطر طنزهای ساده و گزندهاش بود، یکی از خواستههای مهمش، رفع دردهای تودۀ مردم بود و از نخستین کسانی هم بود که به اختلاف طبقاتی در شعرهایش اشاره کرد و با زبان طنز سعی کرد این اختلاف را از طریق شعر و ادبیات به آگاهی طبقات بالادستِ جامعه برساند. یک جا گفته بود: «ای فعله تو هم داخل آدم شدی امروز؟/ بیچاره چرا میرزا قشمشم شدی امروز؟/ در مجلس اعیان به خدا راه نداری/ زیرا که زر و سیم به همراه نداری/ در سینۀ بیکینه به جز آه نداری.»
نسیم شمال مردمیترین شاعر دوران مشروطه بود و دغدغهاش مطرح کردن رنجها و دردهای طبقۀ ندار و فقیر جامعه. خودش در یکی از شعرهای معروفش این مفاهیم را آورده و نشان داده که مانیفستش در قبال جامعۀ ظلمپذیر چیست. «نه طلا خواهم و نه زر و نه سیم…» این تنها نسیم شمال نبود که از رنج تهیدستان و طبقۀ کارگر در شعرهایش صحبت میکرد. فرخی یزدی که بهخاطر افشاگریهای اجتماعی و همین طور اعتراضهای بنیانافکنش دستگیر شد و آخر سر جانش را در این راه از دست داد، در شعرهایش نشان داد که تا حدود زیادی از مناسبات پنهانی که پشت پرده در جریان است، خبر دارد. او از نخستین شاعرانی بود که در شعرهایش دست به مبارزۀ طبقاتی زد و همچنین از نخستین شاعران ایرانی به شمار میآمد که برای رفع ظلم و فساد در جامعه هیچ راهی جز مبارزۀ طبقاتی نمیدید. جایی گفته بود «غنا با پافشاری کرد ایجاد تهیدست – خدا ویران نماید خانۀ سرمایهداری را/ از جور کارفرما کارگر آنسان به خود لرزد – که گردد روبهرو کبک دری بازِ شکاری را.»
تردیدی نیست که آشنایی شاعران ایرانی در سالهای مشروطه و پس از آن با انقلاب بلشویکی و نظام پرولتاریایی تأثیر زیادی روی نگاه آنها نسبت به دغدغههای طبقۀ کارگر و فرودستِ جامعۀ ایرانی داشت. ابوالقاسم لاهوتی یکی از حزبیترین شاعران ادبیات معاصر ایران است. او شیفتۀ چیزی بود که در روسیۀ زمان بلشویکها از آن با عنوان پرولتاریا نام برده میشد و اصلاً از پیروزی انقلاب بلشویکها سر از پا نمیشناخت. «من از عائله رنجبرم/ زادۀ رنجم و پروردۀ دست زحمت – نسلم از کارگران/ حرف من این که چرا کوشش و زحمت از ماست – حاصلش از دگران؟ / این جهان یکسره از فعله و دهقان برپاست – نه که از مفتخوران» او نیز مانند فرخی یزدی چوب اعتراضهای خود را خورد. لاهوتی نیز مانند فرخی یزدی و نسیم شمال و میرزاده عشقی تنها شاعر نبودند. آنها به نوعی مبارز نیز بودند. لاهوتی در شعرهای بسیاری سعی میکرد طبقۀ کارگر و به گفتۀ خودش طبقۀ «رنجبران» را با یکدیگر متحد کند و به آنها بفهماند که تنها راه نجاتشان در این است که تشکیلاتی داشته باشند و از طریق تشکیلات به خواستههای خود برسند. میگفت: «بهر آزاد شدن در همه روی زمین/ از چنین ظلام و شقا/ چارۀ رنجبران وحدت و تشکیلات است.» ملک الشعرای بهار نیز که در مقایسه با شاعرانی مانند لاهوتی و فرخی، شاعری معتدلتر بود، بعد از شهریور ۱۳۲۰ سفری به مسکو کرد و این سفر موجب شد نگاه او نسبت به کشوری کمونیستی که داعیۀ مبارزۀ طبقاتی داشت، نرمتر شود و در تهران دست به ستایش مسکو بزند. با این حال، بهار شاعری چپگرا نبود. او شاعری سنتی و در عین آزادیخواه بود که مهمترین دغدغهاش حفظ میهن و آزادی آن بود، اما نگاه او نیز به طبقۀ کارگر همان نگاهی بود که اغنیا را مقابل ضعفا قرار میدهد و از حق ضعفا، رنجبران و ستمدیدهگان دفاع میکند. او میگفت هنگامی که مشکلات پیش میآید، این طبقۀ کارگر و فرودست جامعه است که زیر پا لِه میشود. در شعر معروف «جغد جنگ» گفته بود «… چه باشد از بلای جنگ صعب تر – که کس امان نیابد از بلای او/ شراب او ز خون مردِ رنجبر – وز استخوانِ کارگر، غذای او.»
همین نگاهِ رو در رو قرار دادن دو طبقۀ متضاد جامعه که یکی سرمایهدار است و دیگری طبقۀ کارگر در شعرهای شاعرانی مانند عارف قزوینی و میرزادۀ عشقی نیز رخنه کرد. حتا شاعری مانند پروین اعتصامی که در دورۀ مشروطه یکی از غیرسیاسیترین شاعران است، با محرومان و طبقۀ کارگر همدلی کرد و گاهی هم شعرش فراتر از همدلی و همدردی رفت و به این بسنده نکرد که با گفتن «گشت حق کارگران پایمال» احساسات را برانگیزد، پروین پا را فراتر از این گذاشت و طبقۀ کارگر و محروم جامعه را به اعتراض و فریاد دعوت کرد؛ دعوتی بیپرده به اعتراض.
نیما یوشیج هم نسبت به وضعیت زندهگی کارگران و طبقۀ زحمتکش جامعه ساکت نیست و در شعرهای متعددش تصاویر تازهیی از زندهگی آنها را بازتاب داده است. نیما نیز مانند پروین اعتصامی تنها به توصیف این زندهگی پُر از سختی و مشقت اکتفا نمیکند بلکه از آنها میخواهد که قیام کنند، اعتراض کنند، خشمشان را نشان دهند و حقشان را بگیرند. نیما صحبت از خون میکند و با آگاهی از این نکته که اعتراض کارگران ممکن است به خونریزی نیز منجر شود، میگوید «یا بمیریم جمله یا گردیم صاحب زندهگانی آزاد». در شعری با خشمی عنانگسیخته از کارگران و طبقۀ رنجبر جامعه میخواهد طغیان کنند: «داد از این شهر و این صناعت، داد!/ چند باید نشست مست و خموش/ بندهگی چند با دلِ ناشاد؟/ از زمین بر کنید آبادی/ تا به طرح نویی کنیم آباد/ به زمین رنگ خون بباید زد/ مرگ یا فتح، هر چه بادا باد/ یا بمیریم جمله یا گردیم/ صاحب زندهگانی آزاد/ فکر آسایش و رفاه کنیم/ وقت جنگ است، رو به راه کنیم.»
نیما در واقع خودش را از آن دست شاعران میدانست که معتقد بودند «هنر در خدمت اجتماع باید باشد». وی در یکی از یادداشتهایش که در کتاب «یادداشتهای روزانه» آمده، دربارۀ هنر و خدمت و اجتماع و سیاست میگوید «هنر در خدمت اجتماع باشد، غیر از این است که کورکورانه در خدمت سیاست آلت بشود و خراب بشود» (ص ۱۶۸) یا در جای دیگری از همین یادداشتها میگوید «من که میبینم به ضعفا، رنجبران و زحمتکشان چه میگذرد، چهطور میتوانم راحت بنشینم؟ در صورتی که خودم را اقلاً انسان خطاب میکنم.» نیما که به واسطۀ برادرش لادین اسفندیاری تا حدودی از سیاستهای دولت شوروی نسبت به کارگران و طبقۀ پرولتاریا آگاه شده بود، هیچ وقت فریب بهشتی را نخورد که همسایۀ شمالی وعده میداد. برادر نیما خود قربانی همسایۀ شمالی شده بود. نیما در یادداشتهای روزانهاش انتقادهای زیادی را علیه استالین مطرح و از پایان ناخوشایند دولت کمونیستی شمالی صحبت میکند. با این حال بهشدت نسبت به رنجی که کارگران در جامعه می برند، حساس است و با آنها همدردی و همدلی میکند و از آنها میخواهد که برای رفع فاصلۀ طبقاتی حقشان را از مرفهانِ جامعه بگیرند.
در شعر کمتر شاعری از شاعران چند دهۀ اخیر میتوان بیتفاوتی نسبت به رنج طبقۀ کارگر را دید. حتا احمد شاملو که از پدری نظامی به دنیا آمده بود، در شعرهای خود بارها از ستمی که در حق طبقۀ کارگر میرود، شکایت میکند. در شعرهای شاعرانی مانند فریدون مشیری، مهدی اخوان ثالث، منوچهر نیستانی، عمران صلاحی، سیمین بهبهانی و بسیاری از شاعرانِ دیگر نوعی حسِ همدردی را میتوان دید. اغلب شاعرانی که بعد از نیما آمدند، خود دستکم برای مدتی تجربۀ زندهگی کارگری را داشتهاند.
منبع: بهترینها
Comments are closed.