جنسِ اشعارِ سهراب سپهری

گزارشگر:دکتر حسین باهر/ دو شنبه 5 قوس 1397 - ۰۴ قوس ۱۳۹۷

mandegarقضاوت درباره اشعار یک شاعر برای آدمی که تمام‌قد در آن وادی نیست، قاعدتاً کار مشکلی است و بلکه غیرممکن. اما اظهارنظر غیرمتخصصانه و بیان برداشت‌های غیرشاعرانه، امری است شدنی و بلکه لازم. زیرا شعرا دو دسته اند؛ بعضی‌ها برای دل خودشان شعر می‌گویند و بعضی‌ها برای دل مردم. البته دسته سومی هم ممکن است وجود داشته باشد که برای هر دو و شاید هم دسته چهارمی که درد دلِ خود و خلق را برای خدا بگویند.
به این ترتیب، ملاک‌های برداشت در چهار دسته قابل تقسیم‌بندی هستند. به شرح زیر:
الف. بینشی: یعنی این‌که آشکار مورد نظر تا چه اندازه از دیدگاه بینشی مورد تأیید است و به عبارت ساده‌تر، گفته شاعر با گفته‌های خداوند و اولیای او تطبیق دارد یا خیر؟
ب. دانشی: امروزه هر چیزی برای خود، علم و تکنیکی دارد که به آن «صفت» می‌گویند. در این رابطه بایستی دید که شعر شاعر تا چه اندازه با ضوابط صنعت شعر مطابقت دارد.
ج. روشی: یعنی، روشی جهانی در برخورد با اشعار مورد نظر تا چه اندازه قدردان است. به سخن دیگر این‌که شعر شاعر تا چه حد مسایل زمان خود را می‌پوشاند و درباره آن‌ها حرف ندارد.
د. منشی: یعنی منش و مشرب شاعر آن‌هم در اشعارش، تا چه اندازه به مسایل و مشکلات میهن و سرزمین آبا و اجدادی‌اش مربوط بوده و به اصطلاح مردمی است یا نه؟
توضیح آن‌که: هر اثری، اگر بخواهد «جامع» باشد، بایستی مولود چهار والد روحانی باشد: خداوند، خلق، زمان و مکان. البته علاوه بر جامعیت (که کمّی‌تر است) معیار «مانعیّت» هم وجود دارد (که کیفی‌تر است) و آن از درجاتی‌ست که شعر در هر یک از موازین چهارگانه دریافت می‌کند.
بدیهی است، برای سنجش هر یک از موارد بالا، هم معیارهای نظری وجود دارد و هم مقیاس‌های عملی و شاید بر همین اساس بوده است که پاره‌یی از شعرای بزرگ متقدم را چنین ارزیابی می‌کنیم.
۱ـ حافظ استاد اوّل غزل‌های عارفانه است و سعدی استاد اوّل غزل‌های عاشقانه.
۲ـ فردوسی در سرودن مثنوی‌های رزمی سرآمد است و نظامی در سرودن مثنوی‌های بزمی.
۳ـ خیام در رباعیات حکیمانه بیداد می‌کند و باباطاهر در دوبیتی‌های درویشانه.
۴ـ پروین در عفت معصومانه زبانزد است و ایرج میرزا در صراحت لهجه بی‌باکانه.
اما این شعرا، حتا بسیاری از شعرای زمان ما، سبک و سیاقی سنتی دارند و حال آن‌که امروز عصر صنعت است و زمانه می‌طلبد که در همه چیز و حتا در شعر نیز، تحولاتی مناسب و متناسب زمان و مکان پدید آید و این کاری است که «نیما» آن را آغاز کرده و به نظر من، سهراب به آن اوجی داده است.
حال برویم سراغ اثبات نسبی این ادعا، چرا که حکما گفته اند: البیّنه علی المدعی.
۱٫ بینش عرفانی:
قرآن کریم شعرا را دو دسته کرده؛ بخشی را سردمداران گمراهان و بخشی را امام ظلم‌ستیزان نامیده و برای هر دو دسته نیز ویژه‌گی‌هایی ذکر نموده است(آیات ۲۲۴ تا آخر سوره الشعرا).
ویژه‌گی‌های شاعران منفی: بی‌ایمانی، سرگردانی، گفتار بی‌پشتوانه کردار و بنابراین سردمداری در گمراه‌سازی دیگران.
ویژه‌گی‌های شاعران مثبت‌: ایمان، عمل سازنده، ارتباط با مبدأ هستی و بنابراین پیشوایی ظلم‌ستیزان.
حال اگر سری به اشعار سهراب بزنیم، خواهیم دید که این سروده‌ها، عموماً مبتنی است بر یک شناخت عمیق از هستی و هستی‌آفرین (ایمان) که توأم است با عمل سازنده شاعرانه (عمل صالح) که نه تنها فارسی‌زبان قرن بیستم، بلکه بشریت در قرون متمادی را به اندیشه وا می‌دارد(عرفان نظری به عرفان عملی)؛ برای مثال می‌خوانیم:
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم رفتم تا زن، تا چراغ لذت، تا سکوت خواهش، تا صدای پر تنهایی
چیزها دیدم در روی زمین، کودکی دیدم، ماه را بو می‌کرد
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می‌زد.
و نیز می‌دانیم که ابهام و اشاره زبان عرفان است؛ زیرا مضامین عرفانی بالاتر از کلام انسانی است و شاید به همین دلیل بود که قرآن کریم دارای رموزی می‌باشد که معرفت آن‌ها نزد عرفا است و دست دیگران، حتا عقلا، از فهم آن‌ها کوتاه.
در سروده‌های سهراب (به وفور استعاره‌های حافظ و استشاره‌های صایب) به خوبی می‌بینیم. برای مثال به نمونه‌های زیر توجه می‌کنیم:
۱٫ ـ شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
۲٫ ـ بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.
۳٫ ـ تا شقایق هست زنده‌گی باید کرد.
۴٫ ـ آفتابی لب درگاه شماست، که اگر در بگشایید به رفتار شما می‌تابد.
۵٫ ـ من مسلمانم، قبله‌ام یک گل سرخ.
۶٫ ـ آب را گل نکنیم، بگذارید که احساس هوایی بخورد.
۷٫ ـ چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
۸٫ ـ باغ ما در طرف سایه دانایی بود.
۹٫ ـ دل خوش سیری چند.
۱۰٫ ـ چه کسی بود صدا زد: سهراب
۱۱٫ ـ باید امشب بروم…
۲٫ دانش انسانی:
و اما در این رابطه نیز دو مضمون قابل ذکر است یکی این‌که سروده‌های شاعر تا چه اندازه با قوانین صنعت شعر تطبیق دارد و(علم واقعی)، دوم این‌که در این سروده‌ها تا چه اندازه مسایل علم بشری لحاظ شده است(علم حقیقی). همان‌گونه که از اشعار خواجه حافظ یا حکیم فردوسی، دقایق علوم زمان‌شان را برداشت می‌کنیم(طب و نجوم و ریاضیات و شطرنج و غیره).
برای صنعت شعر، طبق آن‌چه که از کتاب معیارالاشعار خواجه نصیر طوسی نقل می‌شود، چنین گفته شده است که: «شعر، کلامی است متخیل موزون و مقفّا» یعنی آن‌که شعر خوب باید:
۱ـ «کلام» باشد، یعنی با شنونده یا خواننده گفت‌وگو کند و به عبارتی، دارای بیان محاوره باشد. مانند قرآن مجید که به آن گفته می‌شود «کلام الله».
۲ـ «متخیّل» باشد، یعنی از قدرت خیال و قیاس و گمان و وهم برخوردار باشد، همان‌طوریکه سعدی در رابطه با توصیف خدا، به طور ضمنی به این مضمون اشاره دارد:
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
و از آن‌چه خوانده ایم و شنیدیم وگفته ایم
مجلسی تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما هم‌چنان در اول وصف تو مانده ایم

۳ـ «موزون» باشد، یعنی دارای وزن و به عبارتی آهنگ و موسیقی باشد(ریتمیک).
۴ـ «مقفّا» باشد؛ یعنی دارای «قافیه» یعنی «پشتی بند» باشد.
حال اگر معیارهای چهارگانه بالا را جهت صنعت شعر لحاظ کنیم، می‌بینیم در اشعار سهراب، اگر چه قالب‌های کلاسیک لزوماً رعایت نشده، ولی حکمت آن احکام مورد عنایت قرار گرفته است. به عبارت دیگر، در بیشتر سروده‌های سهراب به جای آن‌که: شعرها تابع قوانین باشند، قوانین تابع شعرها شده اند. شاید این همان فوق ظاهری عمده است که در سرتاسر عالم بین اشعار کلاسیک و سروده‌یی مدرن دیده می‌شود و سهراب هم فرزند زمانه خود است: نوپرداز و نوآور. حال به عنوان نمونه، قطعه زیر را مرور می‌کنیم که در آن نه تنها صنعت شعر، بلکه نکاتی از علم امروز هم رعایت شده است:
زنده‌گی شستن یک بشقاب است
زنده‌گی یافتن سکه ده‌شاهی در جوی خیابان است
زنده‌گی «مجذور» آینه است
زنده‌گی گل به «توان» ابدیت
زنده‌گی «ضرب» زمین در ضربان دل ما
زنده‌گی «هندسه ساده» (۱) و یک‌سان نفس‌هاست.
۳٫ روش جهانی:
در این‌جا نیز دو منظور افاده می‌شود: یکی فرزند جهان بودن و دیگری جهانی اندیشیدن(و شاید بتوان این بیان‌ها را مقایسه کرد با اخلاق نظری و اخلاق عمل، به صورت تعمیم یافته آن‌ها).
سهراب در حدود نیم‌قرن زنده‌گی کرده است، ولی نیمی از جهان را هم دیده و شمال و جنوب و شرق و غرب عالم را در نوردیده است آن‌هم با دست خالی ولی سری پر.
سهراب با همه بچه‌های روی کره زمین مانند بچه‌های کوچه پس‌کوچه‌های کاشان، احساس خویشاوندی داشته(و دارد!).
اصلاً جهان‌بینی عملی هر کسی ربطی به جهان‌بینی نظری‌اش ندارد مگر آن‌ها را عملاً مرتبط کند. جهان‌بینی نظری (فرضاً توحید جهانی) از طریق باور و آن‌هم عمدتاً به صورت موروثی به هر کسی منتقل می‌گردد و حال آن‌که جهان‌بینی عملی هر انسانی از طریق دیدن جهان، آن‌هم با چشم بصیرت، فراهم می‌گردد (و مثلاً می‌شود جهان توحیدی).
در همین‌جا است که بین سعدی و حافظ تفاوت است. به قول سعدی:
«فرق است میان آن‌که یارش در بر/ با آن‌که دو چشم انتظارش بردر»
این فرق را ما امروز هم به خوبی می‌بینیم که چه اندازه بین انسان‌های جهان دیده و انسان‌های گوشه‌گزیده، تفاوت بینشی است و شاید به همین دلیل بوده است که قرآن هم، سیر در آفاق را به موازات سیر در انفس مطرح کرده، می‌فرماید:
سیر وافی الارض فانظروا کیف بدأ الخلق (۲۰/۲۹)
یعنی: (برای این‌که به راز آفرینش پی ببرید) بر روی زمین بگردید و سپس ببینید که خلفت چه‌گونه آغاز شده است.
سهراب نه تنها در عمل، بلکه در سروه‌های خود هم اشاره به این مضمون دارد و برای مثال می‌گوید:
«هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است. پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال من است.
چه اهمیت دارد، گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟
من نمی‌دانم
که چرا می‌گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست!
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد؟»
۴٫ منش مکانی:
وطن، مادرِ مادرانِ ماست و حبِ وطن از ایمانِ به خداست. اعتبار زمان نباید احترام مکان را تحت‌الشعاع قرار دهد که: «هر چیز به جای خویش نیکوست».
امروز که من دست بر قلم گرفته ام، شعرای خودباخته و خویش‌فروخته‌یی را سراغ دارم که به مجرد آن‌که پای‌شان را به سرزمین اجنبی می‌گذارند، از خود «نفی بلد می‌کنند» و حتا جهت تظاهر به امروزی بودن (در فضیلت ریا)، برای بزرگ جلوه دادن خود، بزرگان شعر و ادب پارسی (مانند حکیم ابوالقاسم فردوسی و یا شیخ اجل سعدی) را کوچک می‌نمایند، که البته و صد البته به قول حکیم ابوالقاسم فردوسی:
بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد
و یا بنا به گفته سعدی:
شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد/ رونق بازار آفتاب نکاهد
مردمی بودن، ویژه‌گی والای مردان خداست. چه چیزی زیباتر از حالتی که مردم، همین مردمِ کوچه و بازار، شهر و ده، خودی و غریبه، آدم را از خود بدانند.
اصلاً آدمیتِ آدم از همین‌جا شروع شده است که از بهشت انزوا به دنیای پرغوغا بیاید و از بین جن و ملک به میان انسان و طبیعت پاگذارد و ثابت کند که من‌هم از شما هستم، هر جا که هستم(انی معکم اینما کنتم). آن‌گاه است که کلامش مردمی می‌شود. مردم حرف‌های او را دردهای دل خود می‌دانند که زبان بیان بهتری پیدا کرده است و از این‌رو کلام شاعر می‌شود ضرب‌المثل عام و خاص.
به عنوان حسن ختام، قطعه‌یی از سروده‌های سهراب سپهری را با هم می‌خوانیم آن‌جا که می‌گوید:
چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه‌ها را باید شست. واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چتر را باید بست. زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را زیر باران باید جست.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت.
زنده‌گی تر شدن پی در پی
زنده‌گی آب‌تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.
***
یادداشت‌ها:
۱ـ امروزه ثابت شده است که علاوه بر هندسه ساده(مسطحه) هندسه‌های دیگری هم وجود دارد، به نام هندسه‌های محدبه و مقعره که در آن‌ها مجموعه زوایای یک مثلث ۱۸۰ درجه نبوده و خط مستقیمی، به آن مفهوم کلاسیک، وجود ندارد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.