گزارشگر:عبدالمجید برهانی/ شنبه 24 قوس 1397 - ۲۳ قوس ۱۳۹۷
در روزهای پسین، حرفوحدیثهایِ فراوانی پیرامون سهمیهبندی کانکور و سهمیهیی شدنِ فرصتهای تحصیلات عالی دانشگاهها در فضای عمومی و مجازی ردوبدل میشود. اغلبِ این دیدگاهها انتقادی است و برنامه و طرحِ جدید را تبعیضآمیز، خلاقیتکُش و ضد حقوق شهروندی و در ستیز با رقابتِ سالم میدانند. از چندوچونِ برنامۀ سهمیهبندی که بگذریم، چون سازوکارِ اجرایی و جزییاتِ آن دقیقاً مشخص نیست، پرسشِ اساسی این است که چرا چنین طرحی در دستور کار وزارت تحصیلات قرار گرفت؟ عقبۀ استدلالیِ این برنامه چه است؟ چه ضرورت و منطقی متولیان تحصیلات عالی را به این برنامۀ سوءتفاهمآفرین و تنشزا کشانده است؟
به نظر میرسد تدوین، تصویب و اجراییشدنِ چنین برنامه و سیاستی، ریشه در احساسِ محرومیت دارد؛ محرومیتِ قوم حاکم. منطق «توسعۀ متوازن کادر» نیز که به آن توسل جُسته میشود، در همین نکته نهفته است. گویا مردمان و اقوام غیرپشتون در میدان تحصیلات عالی و کادرسازی، گوی سبقت را از مردمانِ پشتون ربودهاند و آنان در این زمینه، فقیر و محروم قرار گرفتهاند. حال با این برنامه و سیاست میخواهند این محرومیت و کاستی بهنحوی جبران شود و توازن در شمار کادرها و فارغالتحصیلیها رعایت گردد.
اما این داستان پیشینۀ جالب دارد که باورش برای خیلیها شاید دشوار باشد. در طول تاریخ ۳۰۰سالۀ افغانستان که تماماً سلاطین و امرای پشتون در آن حُکم راندهاند، سیاستِ حذف و حرمان در مورد اقوام غیرپشتون اعمال شده است. روایت رسمی دربار و کتب معتبرِ تاریخی نیز محرومیتِ اقوام و گروههای قومیِ غیرپشتون را تأیید میکند؛ از سراجالاخبارِ کاتب که روایت رسمی و مویَّد دربار است و سرنوشت غمانگیزِ سیاستِ حذفِ هزاره را روایت میکند، تا «افغانستان در مسیر تاریخ» و «افغانستان در پنچ قرن اخیر» که هر یک گوشههایی از داستان تراژیکِ محرومیت اقوام غیرپشتون و ستم و سیاستِ سرکوب حکما، امرا و نخبهگان سیاسی پشتون در حقِ این جماعت را نقل میکنند. تا بوده و تاریخ کشوری به نام افغانستان به یاد دارد، این اقوامِ غیرپشتون بودهاند که سرزمینشان غصب شده و ناقلین در آن جابهجا گردیدهاند. این اقوام غیرپشتون بودهاند که به نام «یاغی» سرکوب شده و قربانی قتل عام و تاراج بودهاند و داروندارشان را حاکمان پشتون به عنوان جزیه و مالیات و خراج از آنها ستاندهاند. این اقوام غیرپشتون بودهاند که در طول زمامداری و حکمرانی سلسلۀ پشتونها از همه حقوق حقه و انسانیشان محروم بوده و هزاران گونه جَور و ناروایی بر آنها رفته است. اما امروز طنزِ تلخ این است که همان قومِ حاکم که بر دیگران محرومیت را تحمیل کرده بود، ادعای حرمان و بیبهرهگی میکند و از تبعیض و رشد نامتوازن صحبت میکند و آخردستی، طرح و برنامههایی چون سهمیهبندی تحصیلات را پیشنهاد مینماید!
شواهد و قراین نشان میدهد قومی که ۳۰۰ سال حکومت کرده و همواره به محرومسازی دیگران کوشیده، اکنون خود محرومترین است. حال باید از چرایی و عواملِ این محرومیت پرسید. بهراستی چرا چنین شده است؟ چه اتفاقی افتاده که «آقابالاسرها» و «قوم برتر»ِ حاکم به چنین روزی افتاده و دُچار محرومیت گشته است؟
شاید شماری از عوامل در بستر تاریخ دست به دستِ هم داده و وضعیتِ کنونی را برای گروه قومی پشتون رقم زده است؛ اما به نظر صاحب این قلم، در میان این عوامل یک عامل برجسته مینماید و تا امروز نیز پابرجاست و همانند خوره به تن نیمجانِ این جامعۀ بیچاره افتاده و آن را از درون متلاشی میکند؛ عاملی که نه این سهمیهبندی و نه هزاران سهمیهبندیِ دیگر احتمالاً نمیتواند آثار آن را از صورتِ تباهشدۀ قوم حاکم بردارد؛ عامل ویرانگری که مثل ۳۰۰سال گذشته، خشونت میزاید و وحشت تولید میکند و آن همانا عاملِ «تکفیر» است.
چنان که تاریخ به یاد دارد و از تراژیکترین دورۀ حذف و سرکوب، ملا فیضمحمد کاتب به عنوان کاتب رسمیِ دربار روایت میکند؛ عبدالرحمن با چماقِ «تکفیر»، حمله و تاراج و سرکوبِ هزارهها را که «یاغی» خوانده میشد، موجه جلوه میداد و برای این سیاست وحشیانۀ خود مشروعیت ایجاد میکرد. پدیدۀ تکفیر که برای حفظ قدرت و صیانت از سلطنت مورد سوءاستفاده قرار میگرفت، با «قومیت» عجین شد. از همان دوران عبدالرحمن، تفکیر در کنار «ننگ قوم» مطرح شد و این دو دوشبهدوش در خدمتِ قدرت قرار گرفتند. به مرور و با تحولات مناسبات قدرت و مطرحشدن جنبشهای اسلامی و اسلامگرایی، این پدیده در ذهن و روانِ آن مردمان رسوخ و نفوذ کرد و به افعییی تبدیل شد که نهتنها دیگران امروز از شرِ آن در امان نیستند، که صاحبان و حاملانِ خود را نیز نابود میکند. در واقع این رهبران و نخبهگانِ پشتون است که در طول سه سده مردم را به سمت تباهی مطلق هدایت کردهاند. امروز اگر از در و دیوار مناطق جنوب، کین، تکفیر، خشونت و داناییستیزی میبارد، مسوول این تباهی کسی نیست جز حاکمان و نخبهگان پشتون. حاکمانی که از یکسو مردم را تحتنام «ننگ قومی» به حذف و طرد و نفرتپراکنی تشویق کردند و آنان در این مسیر «قبیلهها» ساختند و با استفاده از یکی، دیگری را نابود کرده و سپس نابودیِ اولی را با همین ابزار زهرآگین رقم زدند و از جانب دیگر، با سوءاستفاده از احساسات مذهبی-دینی موجب گسترش افراطیگری دینی شدند. حال وضعیت را به آنجا رساندهاند که رفتن به مکاتب در برخی از مناطق پشتوننشین «ننگ»، «شرم اجتماعی» و «حرام شرعی» پنداشته میشود و هر نوع رابطه با مکتب، رابطهیی فسادآفرین و تباهیآور انگاشته میشود.
نتیجه و بیروندادِ این وضعیت همان است که امروز قوم ممتازِ حاکم که در همه تاریخ، امتیازات و امکانات مالِ آنها بود، ادعای حرمان، بیبهرهگی و کمبودی میکند و در مناسبات جدید کم میآورد. در این ورطه این نکته روشن و ثابت میشود که دانایی و خردورزی بر تعصب، لجاجت و نادانی پیروز است. اصرار بر نادانی، زور و قدرت نمیآورد، بلکه انزوا، محرومیت و بیچارهگی میآفریند. پس بایسته است که تودههای این قوم، راهِ خویش را از نخبهگان حرمانآفرین و محرومساز جدا کنند و مسیری غیر از «تکفیر» و ابزاری جُدا از «ننگ قوم» برگزینند.
Comments are closed.