احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کاس موده/برگردان: عرفان ثابتی/ سه شنبه 4 جدی 1397 - ۰۳ جدی ۱۳۹۷
واژۀ «پوپولیسم» در قرن بیستم به ندرت به کار میرفت؛ پوپولیسم واژهیی بسیار تخصصی بود که صرفاً توسط مورخان امریکایی برای توصیف پوپولیستهای کشاورز میانۀ قرن نوزدهم به کار میرفت. متخصصان امریکاییِ (عمدتاً مارکسیستِ) علوم اجتماعی بیش از هر چیز این واژه را در اشاره به هواداران خوان پرون در آرژانتین به کار میبردند. من در میانههای دهۀ ۱۹۹۰ توجهم به این واژه جلب شد، یعنی وقتی برای نگارش پایاننامهام سرگرم تحقیق دربارۀ پدیدهیی بودم که آن روزها هنوز «افراطگرایی دستراستی» خوانده میشد.
هانس گئورگ بِتز، متخصص آلمانی علوم سیاسی، تازه کتابی را منتشر کرده بود که هنوز هم بهترین اثر دربارۀ این موضوع به شمار میرود: پوپولیسم دستراستیِ تندرو در اروپای غربی. من برای یافتن آثاری دربارۀ این واژۀ عجیب و غریب، کتابخانۀ دانشگاه لایدِن را زیر و رو کردم. مارگرت کَنووان، نظریهپرداز بزرگ بریتانیایی علوم سیاسی، در سال ۱۹۸۱ کتاب درجه یکی با عنوان پوپولیسم نوشته اما گفته بود که هرچند پوپولیسم هفت زیرگونه دارد اما خودش را نمیتوان تعریف کرد.
بنابراین، بیشتر کند و کاو کردم و سعی کردم تا از نوشتههای ارنستو لاکلائو مرحوم، نظریهپرداز پسامارکسیست آرژانتینی، سر در بیاورم. بیتردید، لاکلائو در میان دانشگاهیان و سیاستمداران متنفذترین صاحبنظر پوپولیسم است. برای مثال، تابستان امسال در کارگاهی در بروکسل، رافائل کورِئا، رییسجمهور پیشین اکوادور که بسیاری او را پوپولیست میدانند، به نشانۀ تأییدِ نظر لاکلائو از او نقل قول کرد. متأسفانه من به اندازۀ کورئا باهوش نبودم و هیچوقت واقعاً از کتاب پیچیدۀ سیاست و ایدیولوژی در نظریهی مارکسیستی (۱۹۷۷) چیزی نفهمیدم، در نتیجه تصمیم گرفتم بدون استفاده از واژۀ پوپولیسم به کارم ادامه دهم.
با وجود این، متوجه شده بودم که پژوهشگران آلمانی بیش از پیش از اصطلاح «پوپولیسم دستراستی» استفاده میکنند. آنها این اصطلاح را برای متمایز کردن احزابی مثل حزب «آزادی» اتریش و «جمهوریخواهان» آلمان از احزاب «دستراستی افراطی» یا «دستراستی تندرو»یی مثل «جبهۀ ملی فرانسه» یا «ایتلاف فلاندری» در بلژیک به کار میبردند. به نظرم این امر حاکی از پذیرش فزایندۀ این احزاب از طرف جامعه بود و نه نشانۀ تفاوت ایدیولوژی آنها.
در سال ۲۰۰۲ به کار در دانشگاه آنتوِرپ مشغول شدم؛ آنجا یکی از دانشجویانم پایاننامهیی دربارۀ پوپولیسم نوشت که دوباره علاقهام را به این مفهوم جلب کرد. در گفتوگوهایم با او، تعریف خودم از این واژه را پرورش دادم، با این هدف که وجوه اشتراک اکثر تعاریف موجود را با هم تلفیق کنم. در مقالۀ «روح زمانۀ پوپولیستی» چنین تعریفی از پوپولیسم ارایه دادم: ایدیولوژییی که جامعه را متشکل از دو گروه همگون و متخاصمِ «مردم منزه» و «نخبهگان فاسد» میشمارد و میگوید سیاست باید تجلی «ارادۀ عمومی» مردم باشد.
این مقاله چندان جلب توجه نکرد. در سالهای ۲۰۰۵، ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، به ترتیب، تنها ۹ بار، ۱۶ بار و ۲۸ بار به آن ارجاع داده شد. اکثر پژوهشگران، از جمله خودم، هنوز پوپولیسم را بخشی از «راست تندرو» میشمردند و به نقش خاص آن چندان توجه نمیکردند. ظهور حزب «ایتالیا به پیشِ» سیلویو برلوسکونی به پیدایش زیر مقولۀ جدیدی بهنام «پوپولیسم نئولیبرال» انجامید. از قضا، بِتز در اثر سال ۱۹۹۴ خود «پوپولیسم ملی» را از «پوپولیسم نئولیبرال» متمایز کرده بود
رکود عظیمِ متعاقب سقوط بازارهای مالی در سال ۲۰۰۸ پوپولیسم را از اسارت در چنگ راست «تندرو» آزاد کرد. پیدایش «سیریزا» در یونان، و تا حد کمتری «پودموس» در اسپانیا، نشان داد که آنها شباهتهای آشکار، و در عین حال تفاوتهای مهمی، با راست تندرو پوپولیست دارند. سیاست «سیریزا» و «پودموس» نیز مبتنی بر هواداری از مردم و مخالفت با نخبهگان بود اما ایدیولوژی و خرده فرهنگ این دو حزب آشکارا جزیی از چپ تندرو بود. در نتیجه، واژۀ «پوپولیسم»، بدون هیچ وابستۀ وصفییی، به بخش جداییناپذیری از بحثهای دانشگاهی و روزمره تبدیل شد.
اما، در واقع، استفاده از این واژه تنها پس از رأی مردم بریتانیا به خروج از اتحادیۀ اروپا و بهویژه، پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات سال ۲۰۱۶ رواج یافت. در جنوری ۲۰۱۷، همزمان با شروع دورۀ ریاستجمهوری ترامپ، جستوجوی واژۀ «پوپولیسم» در گوگل به شکل بیسابقهیی افزایش یافت. تحقیقات دانشگاهی دربارۀ پوپولیسم هم به شدت زیاد شد؛ برای مثال، میتوان به انتشار کتاب راهنمای پوپولیسم توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد در سال ۲۰۱۸ اشاره کرد.
هرچند هنوز اکثر مردم این واژه را بدون معنای مشخصی به کار میبرند اما دانشگاهیان بیش از پیش به اجماع بر سر معنای این واژه نزدیک شدهاند. اکثر پژوهشگران پوپولیسم را به معنای مجموعهیی از نظراتی به کار میبرند که مبتنی بر تقابل میان مردم (خوب) و نخبهگان (بد) است. البته هنوز در این مورد اختلافنظر دارند که آیا پوپولیسم یک ایدیولوژی تمامعیار است یا بیشتر نوعی سبک یا گفتار سیاسی است.
عجیب آن که حالا که سرانجام دربارۀ معنای پوپولیسم به توافق رسیدهایم، «پدیدۀ پوپولیستی» در عمل تقریباً به راست تندرو پوپولیست منحصر شده است. موج پوپولیستی چپگرایی که این قدر به آن امیدوار و منتظرش بودیم، به راه نیفتاده است. و در حالی که روشنفکران و صاحبنظران چپگرا همچنان به ما اطمینان میدهند که آینده تنها از آنِ پوپولیسم چپگرای شمولگراست، پوپولیسم چپگرای موجود در امریکای لاتین به انحراف کشیده شده و در اروپا یا از چپگراییاش به شدت کاسته شده است (سیریزا) یا از پوپولیستی بودنش (پودموس).
در نتیجه، بیش از پیش دربارۀ نوعی پوپولیسم عام حرف میزنیم در حالی که منظورمان عمدتاً و اغلب صرفاً، نوع خاصی از پوپولیسم است. من این را راست تندرو پوپولیست خواندهام و نه پوپولیسم دستراستی تندرو، زیرا شکلی پوپولیستی از راست تندرو است و نه شکل دستراستی تندرویی از پوپولیسم. از نظر ایدیولوژیک، اقتدارگرایی و سیاست بومیبرتری، پوپولیسم را مشخص میکنند، نه این که پوپولیسم آنها را مشخص کند.
همانطور که دههها تحقیق نشان داده است، ویژهگی ایدیولوژیک اصلی این گروه از احزاب و هوادارانشان سیاست بومیبرتری است، شکل بیگانههراسانهیی از ملیگرایی. پس عجیب نیست که پیامد اصلی «خیزش پوپولیسم»، مجموعهیی از سیاستهایی است که حقوق «غیرخودیها»-مشخصاً مهاجران، مسلمانان و پناهندهگان- و نه نخبهگان «خودی» یا بومی را محدود میکند.
مهم است که «پوپولیسم» یا حتا «پوپولیسم دستراستی» (دوباره) به واژهیی برای تلطیف، و در نتیجه عادی جلوه دادن ایدیولوژی و تأثیر احزاب راست تندرو- چه رسد به راست افراطی- تبدیل نشود. برای مثال، میتوان به حزب یونانی «طلوع زرین» اشاره کرد که حتا پوپولیست هم نیست. بعضی گفتهاند که بهترین کار این است که اصلاً این واژه را به کار نبریم اما چنین کاری مثل این است که به جای حل کردن مسأله، صورت مسأله را پاک کنیم.
بدون شک پوپولیسم بخشی از معمای پیدایش همزمان احزاب گوناگونی مثل «جنبش پنج ستاره» در ایتالیا، «پودموس» در اسپانیا و «دموکراتهای سویدن» را حل میکند. نباید از یاد برد که در اوایل قرن بیستم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم عمدتاً نوعی افراطگرایی ضددموکراتیک بودند اما در ابتدای قرن بیست و یکم، پوپولیستها عمدتاً دموکرات ولی ضدلیبرالاند. دستکم، این نشان میدهد که اکنون دموکراسی (حاکمیت مردم و حکومت اکثریت) به جریان غالب تبدیل شده است اما دموکراسی لیبرال-که ویژهگیهای مهمی مثل حقوق اقلیت، حکومت قانون و تفکیک قوا دارد- چنین نیست.
سیاست بومیبرتری، طغیان بومیها علیه «بیگانهگان» است اما پوپولیسم طغیانی در بین خود بومیها است. این طغیان بسیار بیش از آن که ناشی از تغییر خاصی در رفتار یا ترکیب جمعیتی نخبهگان باشد، حاصل رهایی همۀ شهروندان و پیامد همان چیزی است که رونالد اینگِلهارت، جامعهشناس سیاسی امریکایی، «بسیجِ شناختی» خوانده است.
بیتردید، احزاب سیاسی تقریباً به طور کامل از جامعه جدا شدهاند، و شمار کارگران حاضر در مجلس بسیار کم است اما در کل تعداد کارگران هم کاهش یافته و تعداد بسیار کمی از آنها نیز در گذشته واقعاً در احزاب خود متنفذ بودند. به همین ترتیب، هرچند رسواییهای ناشی از فساد، بزرگتر و بیشتر از گذشته است اما علت اصلی این است که رسانهها دیگر زیر سلطۀ احزاب نیستند و در عین حال فرصتهای بیشتری برای سوءاستفاده وجود دارد.
با توجه به این که علل همۀ این روندها ساختاری است و نه اتفاقی، این روندها مدتها باقی خواهند ماند. حتا اگر از میزان و شدت نگرانی از مهاجران و سیاستهای ریاضتی کاسته شود، سیاست و جوامع با انتظارات جدید از «مردم» و «نخبهگان»، و روابط میان آنها، کنار آمدهاند. پوپولیسم به همین مسأله مربوط میشود- و با بیشتر به حاشیه راندن «دیگر» قومیتها حل نخواهد شد.
Comments are closed.