احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سیدرحیم هاشمی/ شنبه 8 جدی 1397 - ۰۷ جدی ۱۳۹۷
بخش دوم
دومین تعریف از مارکس وبر است که او تعریفِ دیگری از «دولت مُدرن» ارایه میدهد. یک نهاد سیاسی اجباری و دارای سازمانی مستمر و پیوسته تا آنجا که خود و مقامات اداریِ آن از حق انحصاریِ استفاده از زور در اجرای دستورهای آن برخوردارند، دولت مُدرن نامیده میشود. در این تعاریفِ فشرده، تمام عناصری که دولت مدرن از آن تشکیل گردیده، یافت میشود. از نظر کارکرد، دولت مُدرن با کارکردهای ذیل مشخص میشود:
۱- دستگاه اداریِ بیطرف
دولت مدرن، سرشت غیرشخصیِ منصفانه و بیطرف دارد. استقلال و خودمختاریِ خدمات دولتی از نخبهگان سیاسی منتخب احزاب و هر مورد دیگرِ مربوط به دولت است. فرضِ بنیادینِ دولت مدرن این است که ادارات دولتی نباید توسط کارکنانِ این ادارات برای دستیابی به اهدافِ شخصی به کار گرفته شوند. نهادهای دولتی مدرن همهگی نهادهای عمومی اند، نه خصوصی و در اختیار افراد قرار ندارند.
۲- حاکمیت و برتری
نهادهای دولت مدرن و قواعد و قوانینِ آن بر یک منطقۀ جغرافیایی مشخص سلطه دارند و قواعد و قوانینِ دولت مدرن به لحاظ نظری برای همۀ افرادی که در قلمرو آن بهسر میبرند، اجرا میشود.
۳- دولت مدرن انحصاری
کاربرد زور را در اختیار دارد و این امر بدین معناست که دولت کارگزار مسلط حکومت و قانون است.
۴- حقوق شهروندی
دولت دارای حاکمیت در آغاز دولتی نبود که شهروند آن از حقوق مشارکت سیاسی برخوردار باشد. این حقوق تا اندازۀ زیادی محصول مبارزات سیاسی است که قدرت شاهان را محدود کرد و حق شهروندی را به رسمیت شناخت.
تی- اچ مارشال سه نوع حق را در ارتباط با رشد شهروندی که در دولتهای پیشامدرن وجود نداشت، فقط دولت مدرن آن را شکل داد، تشخیص داده است.
نخستین حق شهروندی در دولتهای مدرن حقوق مدنی است. حق مدنی به حقوق فرد در قانون اطلاق میشود. (این حقوق شامل امتیازاتی است که بسیاری از ما آنها را امروز بدیهی میدانیم اما دسترسی به آن زمان درازی میطلبد.) حقوق مدنی شامل آزادی افراد برای زندهگی در هر جایی که انتخاب میکنند، آزادی بیان و مذهب، حق مالکیت و حق دادرسی یکسان در برابر قانون است. این حقوق در بیشتر کشورهای اروپایی تا اوایل قرن ۱۹ بهطور کامل برقرار نگردیده بود.
دومین حق شهروندی حقوق سیاسی است، بهویژه حق شرکت در انتخابات و انتخاب شدن. این حقوق نیز به آسانی بهدست نیامده است، حتا در کشورهای اروپایی حق رأی از آنِ مردانی بود که نسبتاً دارای مالکیت و ثروت بودند. زنان تا پس از جنگ جهانی اول دارای حق رأی نبودند. این حق با شکلگیری احزاب سیاسی و مبارزه برای همهگانیسازی حق رأی، انتخاب شدن و انتخاب کردن، در اثر مبارزۀ شهروندان در برابر حکومتهایی که مایل به تصدیق حق رأی همهگانی نبودند، بهدست آمد.
سومین حقی را که مارشال تشخیص میدهد، حقوق اجتماعی است که به حق طبیعیِ هر فرد برای بهرهمند شدن از حداقل استاندارد رفاه اجتماعی و امنیت مربوط میشود. این حقوق شامل حقوقی مانند مزایای بهداشتی و درمانی، تأمین اجتماعی در صورت بیکاری و تعیین حداقل سطح دستمزد است. (همان، ۱۳۸۵، ص، ۳۴۲)
حق مدنی، حق سیاسی و حق اجتماعی جزوِ حقوق اساسی هر فرد است. در دولتهای پیشامدرن، حق انتخاب شدن افراد شایسته برای ورود به دستگاه دولت وجود نداشت. تنها شاه حق تصمیمگیری بر سرنوشت مردم را داشت. افراد کارکنان شخصیِ شاه بودند و هیچ نوع استقلالی حتا بر سرنوشتِ خود را هم نداشتند. تأمین حقوق شهروندی و همهگانی شدنِ حق رأی تا اندازهیی نتیجه مبارزات سیاسیِ قشرهای اجتماعی است که ساختار دولت مدرن را سامان بخشیدند. از نظرساختاری، دولت مدرن با دو ویژهگی مشخص میشود. یک تمایز ساختاری و دوم شکلگیری سازوکارهایی برای ورود افراد شایسته به دستگاه دولت.
ماکس وبر جامعهشناس برجستۀ آلمان ۱۹۶۴دو ویژهگی دولت مدرن را چنین تعریف میکند:
نخستین ویژهگی دولت مدرن تمایز آشکار سازمانی میان حکام و نهادهای حکومت است. این پدیده در حکومتهای مطلقه، برخی پادشاهیهای اروپایی در قرن هیجدهم و یا در دولتهای شرق آسیا و امریکای میانه وجود نداشت. لویی هیجدهم پادشاه فرانسه به شیوۀ تأثیرگذار در پارلمان پاریس به این صورت مطرح کرد: دولت من هستم. دولت یعنی شخص شاه و یا امپراتور بود. ساختار دولتهای پیشامدرن به گونهیی سازمان یافته بود که هر شخص در آن سمت، دولت بود.
دومین ویژهگی عمده که دولت مدرن را از دولت پیشامدرن متمایز میسازد، شکلگیری فضای باز برای ورود افراد شایسته به دستگاه حکومت است(حق سیاسی). در دولتهای پیشامدرن افراد در این وضعیت نهتنها که امنیت شغلی نداشتند بلکه استقلال رأی هم نداشتند؛ آنان در اصل کارکنان شخصی شاه بودند، حقوق و معاشِ خود را از او دریافت میکردند و برای این کار لازم بود وفاداری خود را به شخص شاه نشان دهند. (پیتر برنل و ویکی رندال، ۱۳۹۳، ص ۱۶۲)
تمایز دیگری که دولتهای مدرن را از پیشامدرن جدا میکند، ساختار بخشیدن به اشتراک کُل جامعه در تصمیمگیریهای سیاسی است که آنهم در وجود احزاب تجلی پیدا کرده است. حزب در ساختارهای دولت مُدرن زمینۀ همهگانی شدنِ حق رأی و اشتراک مردم برای انتخاب شدن و انتخاب کردن را نهادینه کرد و به عنوان حلقۀ رابط بین مردم و حاکمیت سیاسی عمل میکرد. کارویژههای احزاب مانند – تدوین سیاستهای عمومی – گزینش نامزدهای انتخاباتی – آموزش سیاسی مردم – انتقاد از حکومت – واسطه بودن میان فرد و حکومت، مانند نفس کشیدن حزب جزوِ زندهگی جوامع سیاسی نوین گردید.
چیستی احزاب سیاسی
حزب مانند سایر پدیدههای سیاسی محصول تکامل تدریجیِ نهادهای سیاسی، گسترش دموکراسی و تغییر شیوههای زندهگی در اروپای جدید است. احزاب با گسترش دموکراسی، رشد و تکامل پیدا کرد و به شکل سازمان مسلط سیاسی جامعۀ مدرن درآمد. با آنهم از حزب تعریفِ جامع و قابل قبول مانند سایر مفاهیم سیاسی ارایه نشده است. برخی تعاریف ناظر به عمل و کارویژۀ حزب است و برخی شکلگیری و رفتار حزب را مورد بررسی قرار داده است. تنها نقطۀ مشترکِ تمامی تعاریف، دستیابی و تسلط مشروع بر قدرت و حکومت از طریق رأی همهگانی است. در ذیل به چند نمونه اکتفا میکنیم:
حزب سیاسی را میتوان به عنوان سازمانی که هدفش دستیابی به تسلط مشروع بر حکومت از طریق فرایند انتخاباتی است، تعریف کرد. ( گیدنز، ص،۳۴۷)
احمد نقیبزاده احزاب سیاسی را سازمانهای باثبات تعریف میکند که با توسعۀ حق رأی همهگانی شکل گرفتند و در پی کسب قدرت سیاسی از طریق رأی همهگانی و مشروع میباشند. (نقیبزاده، ۱۳۸۵، ص ۲۰۲)
گتل، حزب سیاسی را گروهی از شهروندان کموبیش سازمانیافته تعریف میکند که به عنوان یک واحد سیاسی عمل میکنند و با استفاده از حقِ رأی میخواهند بر حکومت تسلط یابند و سیاستهای عمومیِ خود را عملی سازند. (سجادی، سال ۱۳۸۷، ص ۲۲)
Comments are closed.