گزارشگر:عبدالهدی اشرفی خراسانی/ بخش نخست/چهارشنبه 12 جدی 1397 - ۱۲ جدی ۱۳۹۷
چکیده
توسعه و تغییر اجتماعی در حیات بشر از زمانی رونما شد که ابزار مادی و شیوۀ زندهگانی در همگرایی و زیر چتر نیروی عقلانیت و اندیشه متحول شد. این تغییر و تحول بنیادی چهرۀ زیستِ بشر را متفاوت ساخت؛ نقش عوامل موثر و تسریعکننده و هم موانع راه توسعه مورد مطالعه و بررسی صاحبنظران این حوزۀ فکری قرار گرفت که در اینمیان نقش دین بهحیث بنیادیترین عامل انگیزهبخش و جهتدهندۀ بشری در میان دیگر عوامل مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است. در این پژوهش، به نقش دین و مجموعهواژهگان انگیزشی آن در تحولات و توسعۀ جامعه سیاسی با روش تحلیلی- انتقادی پرداخته شده است. در جامعۀ مذهبی افغانستان نقش نهادهای دینی از محوریترین عناصر شکلدهنده، جهتدهنده و انگیزهبخشی است که تمامی ابعاد زندهگانی مردمانِ این کشور را زیر چتر موسعِ خود قرار داده و شکل و محتوا میدهد؛ هر نوع نگاه و قرائت انتقادی-تغییرمحور جز از راه اصلاح این نهادها ممکن نخواهد بود.
طرح مسأله
اگر بشر در قرن ۱۹م درگیر مسایل صلح و جنگ بود، اذهان عصرِ ما با مفاهیمی مانند توسعه و توسعهیافتهگی و توسعهنیافتهگی درگیر است. امروز یکی از معیارهای تفکیک، طبقهبندی دولت-ملتها همین مسأله محسوب میشود که از دل آن، مفاهیمی مانند کشورهای توسعهیافته و توسعهنیافته (عقبمانده) و در حال توسعه و بهعبارت دیگر، جهان اول، جهان دوم و جهانسومی برآمده و حتا از جهان چهارمی هم سخن رفته است.
بشر که دارای نیکانِ مشترک و واحد بوده، امروز آنقدر از هم دور و جدا افتاده؛ یکی در وفور نعمت خود را فراموش کرده و جز همین زندهگانی مادی چیزی در ورأی اندیشهاش جولان نمیزند؛ دیگری آنقدر به فقر، جهالت و ناداری مبتلا بوده و هر نوع رابطۀ معنادار آن با هستی قطع شده، گویا وی آفریده شده تا از اولین دم تا واپسین دم به دنبال سیرشدن شکم خود باشد و بس؛ این به مانند یک زنجیر دورهیی در نسلهای این ملتهای عقب افتاده در جریان بوده، توان هر نوع بلندنظری، شکوه، سروری، آسایش، فعالیتهای ذهنی- علمی را از آنها سلب کرده است. بالاترین دغدغۀ یک چنین فردی، رسیدن به خوان پُر از نعمتی است که با انواعخوردنیها، نوشیدنیها و لذتجوییها مملو باشد. دربارۀ فهم علل این زنجیرۀ فقر ثروت که بهطور دورهیی جریان دارد، اندیشهها و مکاتب فکری بسیاری سر برآورده تا این ناتوازنی، بیعدالتی، نابرابری و تعدی بشر را تحلیل و تجزیه کند. ریشههای این همه فلاکت، فقر و جهالت یکی و اینهمه نعمت، ثروت، خلاقیت و انقلاب تکنالوژیکی- ابزاری دیگری در چه امری نهفته است. در سیر تحولات جوامع مدرن و توسعهیافته ابعاد و عوامل متعدد اثرگذار بر زندهگانی- مادی بشر به تحلیل گرفته شده است. در فجرهای اولیۀ قرن بیستم در پس یک دورۀ طولانی تاریخ خیزش و نوزایی غرب، سخن از نقش، اثرگذاری و عاملیت دین، دینداری و اعتقاد دینی در فرایند تحول، توسعه و تغییر فرد غربی به میان آمد.
افغانستان به عنوان یک کشور با این نام و نشان، یک کشور نوین بوده که در اواخر قرن نوزدهم میلادی نامگذاری شده، اما به لحاظ پیشینه یک سرزمین تاریخی است. بنا بر شاخصهبندی دولت-ملتها از همان تاریخ آغازین معاصرش جز کشورهای پُر از تقابل، تضاد، فقر، جهالت، جنگ و انزواگزینی بوده؛ دارای شاخصههای کشورهای عقبمانده و توسعهنیافته میباشد. فقر، ناداری، نبود سرمایه، رفاه، عدالت، آرامش و نهادهای مفید و پاسخگو، انتخابات سالم، حکومت پاسخگو، دولت توسعهگرا و پیشرو از یکطرف و از جانب دیگر، نبود قوۀ قضاییۀ مستقل، قوۀ مقننۀ تخصصی و کارا، مشروعیت همهگانی، مشارکت سیاسی تمامی اقشار، جامعۀ مدنی قوی، احزاب سراسری و توانا برای حل معضلات کلی کشور، سنتی بودن منابع مشروعبخش اقتدار و اینهمه مشکلات بزرگی است که در این کشور دیده میشود.
در فرایند تحول، تغییر و نوسازی جوامع بشری تمامی عوامل اثرگذار مورد توجه و تحقیق قرار گرفته است. نقش دولت، جغرافیا، نخبهگان سیاسی، نهادهای مدنی و اجتماعی حاکم در یک جامعه، اما ما در میان تمامی عوامل اثرگذار در فرایند ترقی و توسعۀ این کشور، بر عاملیتِ دین و ارزشهای دینی و فرهنگی انگشت گذاشتیم؛ زیرا عامترین نقش را در انگیزش فردی و جمعی و تعیین هنجارها، ارزشها و رفتارهای عوام و خواص، صاحبان قدرت و تودهها دارد. بدین لحاظ در این مقاله پرسشمحوریِ ما این است که «دین و نهادهای دینی چه نقشی در فرایند توسعۀ سیاسی افغانستان با تأکید بر نظریه ماکسوبر داشته است؟» این مقاله تلاشی است نوپا برای فهم نقش دینداری و جریانهای مذهبی در فرایند تغییرات اجتماعی- سیاسی این کشور که قطعاً نقش این نیروها در راه نوگرایی سیاسی و پیشرفت جامعه نه اینکه مفید و یاری دهنده نبوده، باعث فراگیر شدن اشکال عقبماندهگی به عنوان یک وضع مطلوب و عادی گردیده که با این فرضیه به دنبال شرح نقش جریانهای مذهبی در تاریخ معاصر این کشور میرویم.
ضرورت پژوهش
هر پژوهشی برای رفع نیازها و خلاهایِ حاکم در یک حوزه و یا رسیدن به وضع یک مطلوب انجام میشود. قطعاً این پژوهش در تحلیل کاربردهای سوء حاملین پیام دینی و اثرگذاری مخرب روانشناختی آن بر ساحات انگیزشی و رفتاری افراد که باعث خلق روحیۀ ضد توسعه و نوگرایی شده، صورت گرفته است. تا نقش نهادهای دینی در زندهگانی مادی و معنوی مردمان این کشور گشوده نشود، از جهان آرمانها و خیالات دور به زمان حال برنگردد و عملاً به یک نیروهای حامی و مثبت در تغییرات اجتماعی و سیاسی مبدل نشود، راه پیشرفت این کشور بسته است. با گذر از تفکر و قرائتهای حاکم در حوزۀ تفکر اسلامی و فهم سنتی مفاهیم و واژهگان دینی، نظامهای سیاسی حاکم در افغانستان که در پیوند مستقیم با جریانهای مذهبی قرار داشتهاند، عملاً از موانع راه توسعه و نوگرایی محسوب میشوند و نیازمند نگاه ژرف بر نقش و اثرگذری آن در تغییرات و تحولات جامعه و فرد محسوس میشود. از ضروریات فهم و درکِ مردمان این کشور شناخت و درک ماهیت و نقش این نظامها در توسعۀ کشور است که متأسفانه نظامهای سیاسی افغانستان در تحقق توسعه و خلق فرهنگ توسعه عملاً ناکام بودهاند.
اصلاح و نقد پنداشتهای سنتی- تاریخی از دین در حوزههای نگرش ادراکی، عاطفی و احساسی برای مساعد ساختن بذرهای تغییر و نوگرایی از ضروریاتِ این جامعه محسوب میشود. زیرا در سراسر تاریخ معاصر این کشور یگانه عامل اثرگذار و فعال در چگونهگی وقوع رُخدادها و حوادث این کشور، نهادهای دینی بوده که یا باعث شکست اصلاحات سیاسی و اقتصادی در این کشور شده، یا به ابرازی مفید برای کسب منزلت و شأن اجتماعی و حفظ امتیازات گروهی مبدل شده و عملاً از اهداف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود جدا شده است که این موضوع ریشههای نابرابری اجتماعی و عقبماندهگی این کشور را شکل میدهد. آنچه که به لحاظ روانشناختی راه مُدرن شدنِ اندیشه و رفتار و انگیزهها و هنجارهای افراد این جامعه را بسته است، قرائتهای ناصواب از آموزههای مذهب است که در طیفهای بزرگ مذهبی- سیاسی و نهادهای دینی ریشه دارد.
صاحبِ این قلم بر این باور است که بین اسلام و اندیشۀ اسلامی و به عبارتِ محمد غزالی، فکر اسلامی تفاوت وجود داشته، آنچه قابل نقد و بررسی و وصف درستی و نادرستی است؛ همانا فکر اسلامی است نه اسلام (وحی).
Comments are closed.