احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:برگردان به متن: ابوبکر صدیق و شفیقالله نظری/ شنبه 22 جدی 1397 - ۲۱ جدی ۱۳۹۷
بخش نخست/
اشاره: در نشستی که تیم وفاق ملی برای گرامیداشت از هفتۀ قانون اساسی به روز پنجشنبۀ هفتۀ گذشته برگزار کرده بود، شماری از پژوهشگران، استادان دانشگاه و حقوقدانان صحبت کردند. پروفیسور دکتر نظیفالله شهرانی استاد دانشگاه اندیانا که پژوهشهای گستردهیی پیرامون چالشهای نظام سیاسی و حکومتگران افغانستان انجام داده است نیز یکی از سخنرانان این نشست بود. روزنامۀ ماندگار سخنرانی استاد شهرانی را به متن پیاده کرده که اینک میخوانید.
گردهمایی فکری و اندیشهیی را که تیم وفاق ملی که برگزار شده به منظور حل مشکلاتی است که از بدو تاریخ ایجاد قانون در ۱۴۰ سال گذشته است.
دورههای بحران اعتماد
این دورهها از لحاظ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی دارای مشکلاتی بوده است. این مشکلات در جامعۀ ما بحران اعتماد را ایجاد کرده است.
هر کسی که در رأس قدرت قرار داشته/دارند، مردم آنان را مسوول به میان آمدن بیاعتمادی در جامعه میدانند. یک سری مسایل عمده است که سبب این چالشها شدهاند.
طی این سالها اعتماد به نفس ما از دست رفته است و حتا امکاناتی را که خداوند«ج» برای ما ارزانی کرده، درست استفاده کرده نتوانستیم. همیشه هراس داریم اتفاقی بر سر ما نیاید. موردی که میتواند این اعتماد را در میان خانواده، حکومت، اقوام و احزاب ایجاد کند احیای دوبارۀ این اعتماد است.
مسألۀ دوم که از طرف آقای احمدولی مسعود، رییس تیم وفاق ملی به آن اشاره شد فردمحوری و حتا مردسالاری است، موردی که در جوامع مترقی مانند غرب حداقل در امریکا وجود ندارد. در امریکا مسألۀ فردمحوری وجود ندارد و به همین سبب رهبران مشکلزا مانند ترامپ نمیتوانند کشور را به بحران سوق دهند؛ چون نهادها و برنامههایی وجود دارد که قدرت دونالد ترامپ به عنوان فرد چالشزا در امریکا را مهار کند.
ما باید برنامهیی را روی دست گیریم تا از مردسالاری و فردمحوری که بالای نصفی از پیکر جامعه (بانوان) تأثیر منفی گذاشته است، جلوگیری شود. این مشکلات با حرف حل شدنی نیست، ما باید در عمل برای مهار این چالشها برنامهریزی داشته باشیم.
فردگرایی سبب به میان آمدن «زورگویی» میگردد، هر فردی که زور – قدرت بیشتر داشت، هر عملی را انجام میدهد که این تجربه را فرد فرد شما دارید.
سیاسیسازی هویتها
مسألۀ سوم، سیاسیسازی هویتها در این کشور است، در بیشتر موضوعات سخن از اقوام – تقسیمبندی کرسیها بر اساس تقسیمبندی اقوام- در نهادهای دولتی است. این موضوع از مشکلاتی است که در ۱۷ سال گذشته به یک بحران در کشور تبدیل گردیده است. همواره زمانی که بحث قدرت مطرح میگردد، موضوع قوم ایجاد میشود. چرا و چه ضرورتی است که روی اقوام و هویتها تأکید صورت بگیرد. ما باید در تلاش راهکارهایی باشیم که از سیاسی شدن هویتها بکاهیم. در حالی که در جوامع دیگر این موضوع مطرح نیست که چند تن از کدام قوم در کرسی و کابینه حضور دارند؛ اما این مطرح است که آیا کسانی در کرسیها و کابینه حضوردارند برای همۀ مردمشان کار میکنند یا نمیکنند. اگر کار این افراد متمرکز برای قوم خودشان باشد، به جای کاهش مشکلات آن را افزایش میدهند. مهم این است، کسی که در یک موقف حکومتی قرار میگیرد وجداناً برای همۀ مردم کار کند، نه برای قوم و قبیلۀ مشخصی.
مسألۀ چهارم، روابط و خویشخواری، قومسالاری، رشوتخوری و فساد اداری در جامعۀ ماست که باید راه حلی برای این چالشها روی دست گرفته شود. این موضوع در صدر جامعۀ ما قرار دارد.
مشکلِ قانون اساسی
بحث امروز که در هفتۀ تجلیل از قانون اساسی قرار داریم، مشکل قانون اساسی است. ما باید بپرسیم که یک قانون اساسی انعکاسدهندۀ چیست؟ قانون اساسی در هر جامعه و کشوری که باشد، انعکاسدهندۀ فرهنگ سیاسی همان کشور است. قانون اساسی امروز و هفت قانون اساسی دیگر که وجود داشت همواره برای «کی» ساخته شد. در حالی که از قانون اساسی مجاهدان و لایحۀ رژیم طالبان یادآوری صورت نگرفت، ما ۷ نه بلکۀ ۹ قانون اساسی داریم، تمام این قوانین برای «چی» نه بلکه برای «کی» ساخته شده است. هر کسی در رأس قدرت قرار داشت، برای خود یک قانون اساسی ساخت تا قدرت و خواستههای خود را در قانون بگنجاند و ادعا کند که این ارزشهای کشور ما است. در حالی که این ارزشهای کشور نه بلکه ارزشهای و منافع افراد بود تا زمانی که قانون اساسی برای افراد ساخته میشود نباید توقع بیرون رفتن از بحران را داشته باشیم. بنابراین، نیاز است که ژرفنگری در قوانین اساسی داشته باشیم، بهویژه قانون اساسییی که در سال ۲۰۰۴ توشیح گردید. این قانون و سایر قوانین اساسی دو بخش دارند، حقوق و وجایب افراد و اشخاص که با تأکید جوامع بینالمللی صورت گرفت، یکی از بهترین بخشهای قانون اساسی است، برای حفظ این بخش از قانون اساسی باید در مذاکره با طالبان نیز تأکید صورت گیرد؛ اما مشکل اساسی در نظام اداری قانون اساسی است، قانون اساسی برای ما حق انتخاب فردی را میدهد که او «تولواک» یا «اختیار دار تام» است. کلمۀ تولواک را برای اولینبار شاه امانالله خان برای خود اطلاق کرد، یعنی بهجای واژۀ پادشاه باید تولواک خطاب میشد. تولواک تاهنوز هم در زبان ما وجود دارد. تولواک «SAVERNTY» همه حقوق و وجایب افراد در دست او قرار داشته باشد. کسی که تولواک باشد تمام اعضای کابینه، والیها، ولسوالها، فرمانده پولیس و ارتش را مقرر کند. بنابراین، از چنین قانونی چه انتظار میتوانید داشته باشید؟
فرهنگِ سیاسی حاکم در افغانستان
فرهنگ سیاسی حاکم در کشور که در جریان ۱۴۰ سال به میان آمده است، دارای چهار رکن است و تا زمانی که این چهار رکن مورد بررسی قرار نگیرد، نمیتوان راه حلی را برای پایان این بحران ایجاد کرد. اولین رکن فرهنگ سیاسی ما تولواکی است یعنی سیستم سلطنتی؛ در هر سطح جامعه و هر فردی که به قدرت رسیده خود را تولواک فکر کرده است، در سطح خانواده نیز وجود دارد. مردسالاری در حقیقت تولواکی است که در سطح خانواده از این شگرد کار میگیریم، به کودکان، زن، بستهگان و فرزندان خود حق تصمیمگیری را نمیدهیم. پس تولواکی فرهنگ سیاسی در جامعۀ افغانستان است که تنها به یکی که در بلندترین مسند قدرت نشسته است اطلاق نمیگردد، بلکه در سطح عموم جامعه است. ما در جامعهیی زندهگی میکنیم که در آن قانون ساختهیی فردی است که در رأس قدرت قرار دارد. فردی که قدرتمند و تولواک بود، قانون میسازد. او تابع قانون نیست، قانون تابع او است؛ یعنی قانون قدرتمند نیست، تولواک (فردی قانون را میسازد) قدرتمند است. روند حاکم، تبعه و رعیت ایجاد کرده است. حاکمان کسانی هستند که در رأس قدرت قرار دارند، اما سایر مردم تبعه و رعیت اند که نمیتوانند حق و حقوق داشته باشند؛ زیرا تمام حق در دست تولواک است. بنابراین، قانونِ فردمحوری سبب ایجاد فرهنگ سیاسی شده است. اصول فرهنگ فردمحور ا ستفاده از زر و زور و زن، حاکمان کسانی را که نمیتوانند زیر کنترل خود بیاورند را به کرایه میگیرند، مانند نامزدانی در انتخابات قدرتمند هستند، افرادی را به عنوان معاون در تکت انتخاباتی خود میگیرند. وقتی زر کار نکرد از زور کار میگیرند. برخی مواقع برای حفظ قدرتشان از اقوام با نفوذ زن میگیرند.
مسألۀ دوم محوریت قدرت در ارگ یا کابل است. به افراد بیرون از این محدوده توجه صورت نمیگیرد و هیچکسی در غمشان نیست. رکن دوم مسألۀ افغانستان قومسالاری و خویشخوری است. در جامعۀ ما سطح اعتماد پایین است و حتا در میان خانواده این مورد وجود دارد. بنابراین، وقتی کسی که در رأس قرار میگیرد بدون اطرافیان و خویشاوندان خود بالای کسی دیگر اعتماد نمیکند. اگر قوم خود به اساس زبان یا مذهب تعریف شده باشد به آنان اتکا میکند. این موضوع سبب ایجاد فساد میگردد و رشوتخوری برای تولواکها به ابزار استفاده میکنند. برای کارمندان معاش اندک میدهند، آنان مجبور اند رشوت بگیرند و تولواک از آنان استفاده ابزاری کند.
به همین منظور موضوع ملیتگرایی قوم پشتون در جامعه بروز کرده است. وقتی بحث از واژۀ «افغان» و «افغانستانی» به میان میآید به استفاده ابزاری از قوم توسط تولواکها ربط دارد که برای مستحکم ساختن احساسات قومی به نفع خودشان استفاده کردهاند. از احساسات پاک قومشان برای بقا قدرتشان سوء کردند نه اینکه به قومشان خدمتی کرده باشند. قوم پشتون این واقعیت را درک کرده است.
استفادۀ ابزاری از دین
رکن سوم فرهنگ سیاسی استفادۀ ابزاری از دین مقدس اسلام است. تمام گروهها حتا کمونیستها از اسلام به ضد اسلام استفاده کردند. در شعار تمام احزاب سیاسی واژۀ اسلام وجود دارد؛ اما با اسلام گفتن ما چیزی را اسلامی ساخته نمیتوانیم. ما باید سنت «قرآنخوانی» خود را به سنت «قرآندانی» تغییر کنیم. ما قرآن زیاد میخوانیم، اما قرآن را نمیدانیم. تا زمانی که ارزشهای اسلامی – دینی خود را درست درک نکنیم نمیتوانیم از آموزههای اسلامی به درستی استفاده کنیم. وقتی چپتر یا جزوی را برای دانشجویان میدهید میگویید که بخوان، هدف از خواندن دانستن است. بناً چه کسی با آیات قرآنکریم چنین برخورد کرده است. در حالی که در غرب برای دانستن قرآن تلاش صورت میگیرد؛ اما در افغانستان چنین برخوردی صورت نمیگیرد. ما باید این فرهنگ سیاسی را تغییر دهیم، کسانی که در چهل سال گذشته در قدرت قرار داشتهاند از قدرت اسلام استفاده ابزاری کردهاند. دیگران را کافر گفتن و در برابر آنان احساسات عجیبی داشتند یک نتیجهاش همین بوده که ما خارجی را همیش را کافر میگوییم و خارجی نزد ما کسانی اند که به اصطلاح همراه در مقابله باشیم و همکاری نکنیم و اگر ضرورت به همکاری آنها میبود استفادۀ مثبت گرفته میتوانستیم.
اسلام سیاسی
مشکل عمدۀ دیگر ما این است که اسلام را سیاسی ساختهایم در کشوری که ۹۹/۹ در صد آن مسلمان باشد چه ضرورت است که در مادههای قانون اساسیاش گفته شود که اسلام دین ما است، وقتی که اسلام در قوانین اساسی نگاشته شده باشد ما اسلام را پارچه پارچه کردهایم یعنی اسلامِ ترکی، اسلامِ سعودی، اسلامِ ایرانی، اسلامِ اندونیزیایی و… در واقع، اسلام فراتر از این قوانین است و سیاست اسلام بالاتر از مسایل سیاسی کشور ها است، چرا ما نمیگذاریم که دین ما همان دین اسلام است که خداوند برای تمامی مخلوقات فرستاده و ما به آن ارج بگذاریم تا سلام باید ملی نشود، اسلام باید قومی نشود، حتا در مسایل سیاسی ما ادعا است که فلانی قوم خوب نیست فلانی قوم مسلمان بهتر است این از کجا میآید؟ از سیاسی ساختن دین ما، ما باید دین را نگذاریم که سیاسی شود، دین ما بالاتر از سیاست است ما باید ایمان خود را محکمتر نگهداری کنیم.
مسألۀ دیگر این که اسلام، اسلام، اسلام میگوییم شما در عمل کدام یک از کسانی که تلواک هستند یا در مقامهای تولواکی قرار دارند، کدام ارزش اسلامی را در عمل پیاده کرده اند؟ این یک فرق بسیار بزرگ در ارزشهای اسلامی و اعمال مسلمانان در این کشور است. قصهیی است که در قرن ۱۹ یکی از شیوخ بسیار مهم ازهر به فرانسه رفته بود، یکی دو سال آنجا زندهگی کرده بود و پس آمده بود از او سوال کردند که در فرانسه چه دیدی؟ گفت در فرانسه بسیار مسلمان دیدم، اما اسلام در آنجا نبود؛ وقتی که در مصر آمدم این جا اسلام دیده میشود اما مسلمان وجود ندارد.
Comments are closed.