احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالهدی اشرفی خراسانی-بخش هفتـم/ شنبه 22 جدی 1397 - ۲۲ جدی ۱۳۹۷
در افغانستان اواخر قرن بیستم، اسلامگرایی بهحیث یک جریان سیاسی بهخصوص در دهۀ دموکراسی سر برآورد که رنگوبوی تمام جنبش بزرگ اصلاحیِ مصر را با خود حمل میکرد و شاخصترین رهبران و افراد آن را شاگردانِ الازهر و مرتبط به جریان اخوانالمسلمین تشکیل میدادند. اما آهستهآهسته این جریانِ اخوانی با گفتمان جهاد پیوند خورد. این پیوند و در کُل فضای سیاسیِ جدید که در افغانستان بهوجود آمد، اثرات مهمِ فکری، ساختاری و روانی بر شیوۀ کار اسلامگرایان گذاشت. اسلامگرایان در قالب احزاب اسلامی، جزوِ قویترین نیروهای مذهبی در سیمای مذهبی افغانستان بهخصوص بعد از سالهای ۱۹۷۳ بهشمار میروند. نحلههای مذهبی و جریانهای مذهبی اهل سنت در افغانستان از بدو پیدایش آن اثرگذار بودهاند و مهمترین منبع مشروعیت بهحساب میرفتند(شفایی،۱۳۹۳: ۲۵۵). این نهادها و گروههای مذهبی با یک فتوای شرعی یک نظام سیاسی را از بیخ و بن برباد میدادند و یا یک حکومت متزلزل و نامشروع را به یک حکومت مشروع و با ثبات مبدل میکردند. بدون توجه به الزامات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، بلکه با نزدیکی افراد و اشخاص مدعی تصاحب قدرت سیاسی به نهادهای دینی و کسب اعتماد آنها برای اصدار فتوای شرعی برای مشروعیت نظام سیاسی کافی بود تا یک نظام از تزلزل به ثبات برسد.
دو عنصر در رونقِ این جریان، یکی مبارزه با بیدینی نظام و دیگری رقابت با احزاب ایدیولوژیک سوسیالیستی، نقش بزرگ داشته است(شفایی، ۱۳۹۳: ۲۵۸). این جریان دارای منش و اصول فکری برگرفته از اخوانیهای مصر بود که دارای اثرگذاری بزرگ اجتماعی و سیاسی در کشوری که برای اولینبار بازار مباحث حزبی- ایدیولوژیکی گرم شده بود، محسوب میشد. این جریان، اسلام را یگانه راهحل و قرآن را مهمترین منبع و قانون اساسی میداند و اعتقاد بر این دارد که تمامی مسایل در قرآن آمده و همچنان سلسلهیی از مفاهیم مانند اتحاد، نفیسلطه، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و عدالت اجتماعی بهحیث واژهگان انگیزشی این جریان عمل میکنند. یک نکتۀ مهمِ دیگر در باب اسلام گرایی بهحیث یک جریان قوی اسلامی، منش و کنش آنها در حوزۀ کلامی و فقهی متکی بر اصول اولیۀ مذهب اهل سنت و جماعت بوده و برای توجیه منش و کنشهای سیاسی خود، آموزههایی را از منابع کلامی- فقهی سنتی میآورند، درحالیکه به لحاظ عملی و نظری متکی بر آموزهها و اعتقادات فکری، سیاسی و فرهنگی اخوانالمسلمین مصر اند. (شفایی، ۱۳۹۳: ۲۶۳)
گفتمان اسلامگرایی سیاسی در افغانستان با همان چهرۀ اخوانیگریِ خود به نام «سازمان جوانان مسلمان» یاد میشد و صیانت از اسلام، حفظ ظواهر شریعت، صیانت جامعه در مقابل فساد و آلودهگی و شیوع ناهنجاری و مسایل حجاب، اشتغال زنان در خارج از خانه و افکار کمونیستی از مهمترین داعیههای فکری و انگیزههای شکلگیری این جریانها محسوب میشود(بنگرید به: عظیمی، ۱۳۷۷: ۱۰۶). احزاب اسلامی اخوانی هم مدعیان اصلیِ پابندی بر اسلام، عملی شدنِ ارزشها و هدایات اسلام و مبارزه با بدکاری و فساد را در سرلوحۀ اصولنامههای خود قرار دادهاند(بنگرید به: شفایی،۱۳۹۳: ۲۸۵). جریان اسلامگرایی اخوانی در افغانستان با انقلابی شدن بهجای اصلاح، رابطه با گفتمان جهاد و مجاهد برقرار نموده و در صف مکاتب دیوبندیه، سلفیت/وهابیت عربی و جمعیت علمای پاکستان قرار گرفتند و صفوف محکم جهاد علیه الحاد را بستند. بعد از آغاز دورۀ جهاد و حتا در سالهای قبل از جهاد، اخوانیهای افغانستان در دو حزب جمعیت اسلامی به رهبری استاد برهانالدین ربانی و حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار، طبق برداشتهای اولیورروا به اعتدالی و افراطی قابل تفکیک بوده اند(روا، ۱۳۸۹: ۵۰). با صرف نظر از تمامی داعیه، اصول و جهشهای پارادایمی در میان اسلامگرایان افغانستان عملاً نقش آنها به عنوان یک گروه حامل و جریان قوی مذهبی در سیاست افغانستان در فرایند نوگرایی و نوسازی، به حیث یک نیرویِ مطلوب و مثبت قابل بررسی نیست. بهخصوص شاخۀ افراطی آن با گرایش به اصول مذهب حنبلی در مقابل مذهب حنفی و با پیوند به جریانهای بنیادگرای وهابی، دیوبندیه و جمعیت علمای پاکستان، از جادۀ اصلاحگرایی و تغییر و تحول اجتماعی در قالب اندیشۀ اسلامی فاصله بسیار گرفته و عملاً نقش منفی در فرایند توسعۀ سیاسی افغانستان داشته است.
۲- بنیادگرایان
اولیورروا از بنیادگرایی بهحیث یکی از جریانهای دینی ـ فرهنگی مهمِ این کشور یاد میکند و دقیقاً اسلام و بهعبارتِ درستتر نوع دیندارییی را که ملاها و نهادهای دینی از آن نمایندهگی میکنند، بنیادگرایی مینامد. در تعبیر اولیورروا، بنیادگرایی بازگشت به اسلام صدر اسلام و دورۀ پیامبر اکرم(ص) و تابعین بوده که اساس تمام زوایای زندهگی بر شریعت نهاده میشود (روا، ۱۳۸۹:). با گذر از درستی و نادرستیِ تعبیر اولیورروا، اسلامی که در سرزمین خراسان بزرگ بسط یافت، متکی بر فقه حنفی بوده، اما با گذر زمان و سیطرۀ مکتب اهل حدیث (نمایندهگان جریانهای بینادگرا در جهان اسلام مانند وهابیت/سلفیت و دیوبندیسم) دامنه و سیطرۀ مکتب ماتریدیه در این خطه کمرنگ شده و با رونق این نحلهها نگاه به عقل، اجتهاد، نوآوری، تغییر و تحول بهحیث یک امر عقلانی و از ضروریات عقلگرایی از حرکت و پویایی میایستد و بهحیث یک امر غیرشرعی و خلاف شرع به نام بدعت مذمت میگردد. طوری که دکمجیان از اندیشمندانِ عرب معتقد است که بنیادگرایان به درجاتِ مختلف بیشتر سنتها، نوآوریها و بدعتهای بعد از مرحلۀ نخستین تاریخ اسلام را قبول ندارند(بنگرید به: شفایی، ۱۳۹۳: ۳۶۳). در مورد موقفگیری جریانهای بنیادگرا در مقابل مدرنیتۀ غربی، اولیورروا مینویسد: «جنبش سلفی نیز مانند بنیادگرایی مخالفِ نوآوری است. البته پیروان تفکر سلفی مخالفِ تقلید، فلسفه، تصوف و روحانیت برخاستهاند. در اندیشۀ این گروه اصلاح به معنای کاربرد تجدد و تجددگرایی نیست، بلکه رجوع به گفتار و رفتار پیامبر(ص) است که سرانجام منجر به تجددخواهی خواهد شد. در شیوۀ تفکر سلفی، اجتهاد معنایی ندارد. (شفایی، ۱۳۹۳: ۳۶۴)
Comments are closed.