گزارشگر:صبورالله سیاهسنگ/ یکشنبه 23 جدی 1397 - ۲۲ جدی ۱۳۹۷
اگر جای دیمیتری ایوانویچ مندلیف میبودم، هنگام هنجار بخشیدنِ جدول دورانیِ عناصر کیمیاوی، در ستون «فلزات نجیبه» دو نامِ دیگر را پهلوی طلا و نقره و پلاتین مینوشتم: مریم محبوب و زلمی باباکوهی.
در روزگار سردرگمی، سرگرانی و سرگردانی کنونی، در سرزمینی که راست و دروغ را همگون از چپ به راست مینویسند، سی سال پاسداری از زبانهای فارسی و پشتو، یکی از رهاوردهای ماندهگارِ این دو همره و همسر و همکار نستوه است.
مریم محبوب یا چنانی که در گذشتهها مینوشت «مریم محبوب افسری»، به گفتۀ فروغ فرخزاد مانندِ «هر آدمی که به دنیا میآید، تاریخ تولدی دارد، اهل شهر یا دهی است، توی مدرسهیی درست خوانده، یک مشت اتفاقات خیلی معمولی و قراردادی در زندهگیاش اتفاق افتاده که برای همه میافتد.» چه شکوهنده است اینگونه آمدن و بودن!…
راستی، پیش از پیدایش مرزها و نامگذاری کشورها، مردم در کجا چشم به جهان میگشودند؟ اگر زادگاه شناسانندۀ آدم میبود، مگر نباید گهواره ارزشی بیشتر از هویت میداشت؟
مریم هم اگر در تنگنای شناسنامههای دودمانی دارای «قطع جیبی» مینشست، امروز تنها خانواده، خویشاوندان و شاید تنی چند از همسایهگانش او را میشناختند. این دخت زاده شده در سرزمینِ قلم را هر که با خواندن و نوشتن فارسی در رسانههای درونمرزی و برونمرزها آشنا باشد، میشناسد.
گرچه خامهپردازیهای نخستین او، ریشه در آموزشگاههای سوریا و عایشۀ درانی (کابل) دارند، خاستگاه راستینش رسانههای گردگرفتۀ روزنامۀ «انیس» و ماهنامۀ «ژوندون» سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ است.
باشندهگان، خوانندهگان و خواهندهگان آن سپیدهزاران، او را در سیمای «دختر تابلوفروش» میشناختند، زیرا خود اینگونه آغاز میشد: «تابلو پیرزنی را نشان میداد که دو زانو نشسته بود. رخساره راستش را به کف دست تکیه داده بود و دست دیگر را به صورتِ عمود بالای دو کندۀ زانو چسپانده بود.»
مریم محبوب مانند بسیاری از سربرآوردهگان آرمانی آن سالها، خواسته و نخواسته، یا در روشنایی راه صادق هدایت میرفت یا در سایۀ ماکسیم گورکی. از همانرو، «ژوندون» برایش نام کمایی کرد بیآنکه به نشانش رسانده باشد.
داستانی که او را به مردم شناساند «خانۀ دلگیر» و آنچه به شمارِ خوانندهگان و ستایندهگانش افزود، «چاقها و لاغرها» بود. گردانندهگان رسانههای پایتخت نمیخواستند «چاقها و لاغرها» راهی چاپخانه شود، زیرا سوژۀ خنجری داشت. زندهیاد نجیب رحیق که دوستانش به شوخی او را «نجیب رهیق» مینوشتند، نهتنها چاپش کرد، بلکه عنوانش را نیز به آقای رسول (رسولی؟) خطاط ژوندون سپرد و گفت «چاقها» را فربه و درشت بنویس و «لاغرها» را نازک و باریک. او از روزنۀ دیگری به رگِ سانسورگرایان و خامهستیزان نشتر زد.
مریم محبوب را میتوان یکی از انگشتشمار بانوان پیشگام در گسترۀ داستاننویسی افغانستان دانست. در کورهراهی که او میرفت، بیشتر از چهار پنج نام نمیدرخشید: رقیه ابوبکر، معصومه عصمتی، سپوژمی رووف (سپس: سپوژمی زریاب) و یکی ـ دو تن دیگر.
در بهار ۱۹۷۵ نام مریم محبوب از رسانههای کابل ناپدید شد. میگفتند ایران رفته و در دانشگاه تهران به آموزشهای برتر در رشتۀ ادبیات فارسی میپردازد.
او در چهار سال و چند ماه آنجا با نامورانی چون دکتور محمد علی اسلامی ندوشن، دکتور رضا براهنی، دکتور محمدرضا شفیعی کدکنی و دکتور عبدالحسین زرینکوب آشنایی پُربارتری یافت.
نویسندۀ «خانۀ دلگیر» که بهارانه رفته بود، شگوفان آمد و خانه را دلگیرتر یافت. اینبار نیازی به نوشتن نبود؛ خودش با سرخ نوشته میشد. آمیزۀ خون و آتش و خاکستر در سرزمین برباد و برآتشرفتۀ افغانستان همهروزه زندهگی دهها و شاید صدها فرزندش را به نام «انقلاب» و «ضدانقلاب» کوتاهتر از داستانهای کوتاه میساخت. تفنگداران دو سنگر هرکس را هرجا و هرگونه که میخواستند، پایان میدادند و در کنار پیکرش با گلوله مینوشتند: «دنباله دارد…»
در تابستان ۱۹۷۹ که او با گواهینامۀ ادبیات از دانشگاه تهران برگشت، به «بانک زراعتی» فرستاده شد. البته جای سپاسگزاری دارد، زیرا از دم چشمِ آنانی که فرستادن آدمها به جهان دیگر برایشان آسانتر از نوشیدن آب بود، رفتن به هر بانک میتوانست پسانداز زندهگی باشد.
در روزگار ورشکستهگی بانکها و غریوایی تانکها، مریم محبوب به ادارۀ هنر و ادبیات رادیو افغانستان راه یافت و بار دیگر به نوشتن رو آورد. «کوچه» و چند داستان دیگر که از رادیو خوانده شدند و در گزینهها نیامدهاند، یادگارهای همان سال (۱۹۸۰) اند.
افغانستان سالها پیش از سینماگر شدنِ مایکل مور، در فارنهایت ۹۱۱ میسوخت. گناه آشنا و بیگانه نیست، سناریو چنان بود: مردم داستان دنبالهدارِ آشتیناپذیری با سوژۀ سرنوشتِ خود شده بودند. در چنین کشاکشی، نویسندۀ «دو راه» در پاییز ۱۹۸۱ از خانه برآمد و تنها یکی از راهها را برگزید: گذشتن از مرز و رفتن سوی اندوهکدههای پاکستان و هند. خاک خونین کشتارگاهها، دیوار خونین زندانها و سنگهای خونین سنگرها همه در آستر کولهبار یادهایش بودند.
گزینۀ «درختهای کارتوس گل میکنند» در بر گیرندۀ داستانهای «یا علی مدد»، «مرثیۀ دشت»، «درختهای کارتوس گل میکنند» و «یک گور برای همه» که انگار با شتاب در برونمرزها نوشته شده باشند، نخستین کتاب چاپ شدۀ مریم محبوب به نام مستعار «نَی» است.
این کتاب به تیراژ ۲۰۰۰ در دسمبر ۱۹۸۳ در چاپخانۀ آییژ/ پاکستان فراهم آمد. گردانندهگان آییژ بیشتر از بیست عنوان کتاب هر یک با تیراژ دوهزار را در سه بخش «داستانهای مقاومت»، «سرودهای مقاومت» و «ترجمهها و مقالات مقاومت»، همه دارای شمارۀ یکسان ۱۰۱۰۱۳۶۲ (شاید اشاره به رویداد مرگبار دهم جدی ۱۳۶۲) را به افغانستان فرستاده بودند.
چهار تنی که زودتر و زیادتر از دیگران، میتوانستند پیشرفت مریم محبوب را ببینند و پیشگویندۀ بهبود آیندهاش باشند، نجیب رحیق، صابر روستا باختری، رهنورد زریاب و دکتور اکرم عثمان بودند. در کنار اینها، یک تنِ دیگر هم از شیفتهگان شیوۀ نگارش او بود: جلال نورانی.
گزینۀ «خانۀ دلگیر» در بر گیرندۀ داستانهای کوتاه «یک زن و یک مزدور»، «دو راه»، «دیوار»، «دختر تابلوفروش» و «چاقها و لاغرها» به کوشش جلال نورانی گردآوری شد و پس از اگر و مگرها در جنوری ۱۹۹۱ به تیراژ ۲۰۰۰ از سوی انجمن نویسندهگان افغانستان از چاپ برآمد.
مریم محبوب در ۱۹۸۶ به کانادا آمد و پس از ستردن غبار سفر در ماهنامۀ «واژه» رخ نمود. «واژه» با بخشیدن هستی پُربارش به «زرنگار»، از یکم نوامبر ۱۹۹۶ تا امروز هر دو هفته در تورنتو چاپ میشود.
گزینۀ «گُم» (کانادا/ ۱۹۹۹) بازآیی مریم محبوب داستاننویس است. داستانهای «حاجی و عرب»/ ۱۹۹۱، «سگ سیاه شرقی»/ ۱۹۹۲، «دو چشم خستۀ قوش»/ ۱۹۹۲، «رجیم»/ ۱۹۹۵، «شاهین پیر»/ ۱۹۹۶، «ملکه خواب میدید»/ ۱۹۹۸، «خاک یوسف»/ ۱۹۹۸، و «گم»/ ۱۹۹۹» از سوی انتشارات زرنگار در کانادا چاپ شدند و بازتاب گسترده یافتند.
نویسندۀ «گم» پیروزمندانه نشان داد که از شیوههای پیشین یکسره بریده و به انداز نوین نگارش دست یافته است.
گزینۀ «خانم جورج» (کانادا/ ۲۰۰۳) توانمندی فراتر از آفرینشهای پیشین را به نمایش میگذارد. در گزینۀ تازه «شلتر»/ ۲۰۰۰، «چهارراه ینگ و بلور»/ ۲۰۰۰، «کاترین»/ ۲۰۰۲، «پرواز سنگ»/ ۲۰۰۱، «تلخ»/ ۲۰۰۱، «صدا»/ ۲۰۰۱، «خانم جورج»/ ۲۰۰۱، «حویلی سنگی»/ ۲۰۰۱، «کبوتر حرم»/ ۲۰۰۱، «زخ»/ ۲۰۰۱، و «طلسمات»/ ۲۰۰۲ دیده میشوند.
از این میان «طلسمات» نمایانگر رازهای گنگ زندهگی باشندهگانِ افغانستان در پردۀ نازک سورریالیزم؛ «حویلی سنگی» و «کبوتر حرم» بیانگر دشواریهای آوارهگان در ایران، و هشت پارچۀ دیگر نشاندهندۀ کشاکش زندهگی پناهجویان در کانادا اند.
شایسته میبود اگر «طلسمات» چنین فشرده در تنگنای داستان کوتاه بازداشت نمیشد. این یکی با داشتن سوژه و هوای کافکایی، گسترش ساختاری رهاتری میخواهد و با اندک تلاش میتواند داستان میانۀ بهتری گردد.
از سیوچند داستان یادشده، سه داستان «چهارراه یانگ و بلور»، «صدا» و «خانم جورج» را میشود بهترین نمونههای داستاننویسی پنجاه سال پسینِ افغانستان خواند.
بیستوسه سال پیگیری خستهگینشناس مریم محبوب در گرما و سرما (۱۹۹۶ تا امروز) را میتوان از حروفچینی و جاسازی بیشتر از یکصدهزار نوشته به دو زبان پشتو و فارسی در بیستهزار برگ «زرنگار» بازیافت.
اینکه «زرنگار» با برتر پنداشتن آزاداندیشی، ارج نهادن به پاکیزهگی فرهنگ، بازتاباندن روشنگرانۀ رویدادهای سیاسی جهان، و پاس داشتن آزادی اندیشه و بیان، با سرافرازی جلوه مینماید، ستونی به نام مریم محبوب دارد.
فراتر از همه، نخستین نویسندۀ افغانستان که بهزودی پس از یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ ـ درست هنگامی که آشوب بر اندیشۀ بسیاری از خامهپردازان سایه افگنده بود ـ با سرمقالۀ شماره اول اکتوبر ۲۰۰۱، جایگاه «زرنگار» را بار دیگر روشن ساخت، همو بود.
روشن نگهداشتن فانوس فرهنگ در رهگذار بادهای ویرانگر زندهگی در برونمرزها و دشواریهای ناگزیر آن، از ستودهترین کارکردهای «زرنگار» به شمار میرود.
گلچین زبانها و گویشهای پشتو، هزارهگی و ازبیکی تهداب زرنگار را موزاییک نگارین بخشیده است. تنها نگاهی به سرنامۀ برخی از نوشتهها بسنده خواهد بود بدانیم این رسانه چه دیدگاهی دارد: نابودی هویت انسانی زنان در افغانستان، لنډی شاخهیی از باغستان ادب پشتو، چاربیتیهای هزارهگی، بدخشیانهها، عاشقانههای هزارهگی، بررسی لنډی، لنډی و مقایسههای کمرنگ، قاموس لهجۀ هزارهگی، هنر دستدوزی در قندهار، خانۀ هرات، آنسوی صدسالهگی نورستان، په لویو غرو باندی را تاو شوه توفانونه، سنگردیهای پنجشیری، ترانههای ازبیکی، دهقان کابلی، تاریخ هزارههای افغانستان و… .
گنجینۀ نوشتهها در پیرامون آثار باستانی، موزیم ملی، سکههای غارت شده، قاچاق داراییهای معنوی، سرنوشت زارِ کودکان و زنانِ کشور در گذرگاه تهیدستی، گرسنهگی و خودکامهگی فرمانروایانِ کوچک و بزرگ، گاهنامۀ یادرفتهگان، بزرگداشت فرزانهگان، رویدادهای غمانگیز بوداهای بامیان از آغاز تا فروپاشی، برنامههای ویژۀ ارجگزاری هنر و هنرمندان، پژوهشها در پیرامون سیاست، ادبیات و عرفان، بازشناسایی تاریخ و جغرافیای ویرانِ امروز و دیروز، اسلامشناسی، ادبیات، حقوق، اقتصاد، تاریخ، عرفان، محیط زیست، پژوهشهای طبی، برخی بررسیهای ارجناک به شیوۀ پاورقی، شناسایی یا بازشناسایی روندها و چهرههای برجستۀ جهان و زنجیرۀ گزارشهای دلچسپ آیینهدارِ پشتکار مریم محبوب است.
شهرزاد هزارویک شبِ زرنگار
دستانت پُربار و روانت همیشه بهار!
Comments are closed.