گزارشگر:محمد بهار چوپان/ شنبه 29 جدی 1397 - ۲۸ جدی ۱۳۹۷
بخش نخست/
پرچم، درفش و بیرق، از نمادها و نشانههای بسیار معمول و در عینِ زمان قدیمی استند که ملتها و کشورهای جهان از آنها برای معرفی خویش به ملل و ممالکِ دیگر استفاده میبرند. هرچند بهدرستی مشخص نیست که نخستینبار استفاده از آن توسط چه کسی و در چه زمانی بوده، اما میزانِ اهمیتش از این نکته پیداست که در گذشتههای دور «پرچمداری» یکی از عهدههای مهمِ لشکری و پرچم نماد اتحاد و اقتدارِ لشکرها بوده است. به طوری که اگر در میادین نبرد، پرچمدار و پرچم به زمین میافتادند، روحیۀ لشکریانِ همراه تضعیف شده و باعث پراکندهگی و شکست نیز میگشت.
پیشینۀ کاربرد پرچم و درفش و بیرق در سرزمینِ ما به سدهها قبل برمیگردد، و آنگونه که در اساطیر و تاریخ آوردهاند، اولین پرچم رسمی کشورِ ما همان «درفش کاویانی» بوده است که حکایت و روایتِ بسیار دلنشین و پندآموز دارد. کشور ما افغانستان از دورترین دورههای تاریخ تا به امروز دارای پرچمها و بیرقهای مختلفی بوده است. نخستین بیرقِ سرزمینِ ما به نام درفش کاویانی یاد میشد که گفته میشد هر پادشاهی که آن را داشته باشد، شکستناپذیر میشود. داستان درفش کاویانی از این قرار است که در زمانهای بسیار دور، چندهزار سال قبل از امروز، پادشاهی بر سرزمینِ ما حکمروایی مینمود که نامش ضحاک بود. ضحاک اصلاً مردی بود از اهالی یمن و مردم آریانایِ باستان او را اژدیهاک میگفتند. بر اساس افسانهها روزی شیطان به صورتِ مرد جوانی به نزد ضحاک میآید و خود را به او مردی خردمند که میتواند لذیذترین غذاها را پخته کند، معرفی میکند. ضحاک به او اجازه میدهد تا غذایی برایش بپزد. ابلیس غذایی نهایتخوشمزه میپزد که خشنودی و رضایتِ ضحاک را فراهم میکند. ضحاک به ابلیس میگوید در بدل این غذای خوشمزه از من چی میخواهی. ابلیس میگوید میخواهم به هر دو شانهات بوسه زنم. ضحاک او را اجازه میدهد و ابلیس بر شانههای ضحاک بوسه میزند. مدتی نمیگذرد که از جای بوسههای ابلیس دو مار سیاه سر میزنند. پزشکان هر مداوایی را که یاد داشتند انجام میدهند، حتا مارها را میبرند اما دوباره آنها سر میزنند. بازهم ابلیس در شکل طبیب نزد ضحاک میآید و برایش میگوید که بریدن مارها سودی ندارد بلکه هر روز باید برای آنها مغز سرِ دو مرد جوان را بدهی تا مارها با تو کاری نداشته باشند. سالها سپری میشود و عساکر ضحاک هر روز دو مرد جوان را سر میبرند و مغزشان را برای مارهای ضحاک میآورند. در زمان ضحاک مردی آهنگر زندهگی میکرد که همۀ مردم شهر به او احترام داشتند و چون مردی هنرمند، صنعتکار و با خرد بود، همیشه در مشکلاتِ خود از او مشوره میخواستند. نام این مرد کاوه بود و چون پیشۀ آهنگری داشت، به کاوۀ آهنگر مشهور بود. کاوۀ آهنگر هژده پسر داشت و از جمله هژده پسرِ او هفده تا به دستور ضحاک طعمۀ مارانِ او گردیده بودند. زمانی که فرمان سربریدن آخرین پسر کاوه از جانب ضحاک صادر شد، کاوه به دربار ضحاک رفت و برایش گفت: «مرا بود هژده پسر در جهان/ از ایشان یکی مانده است این زمان/ اگر هفت کشور به شاهی تراست/ چرا این همه رنج و سختی بهر ماست» و از ضحاک تقاضا کرد تا آخرین پسرش را به او ببخشد. ضحاک به کاوه گفت اگر در منشوری که آن را برخی بزرگان آریانا تهیه کردهاند (در آن منشور ادعا میشد که ضحاک شاهی عادل است) امضا کنی من پسرت را میبخشم. کاوه منشور را میطلبد و زمانی که آن را مطالعه میکرد، با خشم آن را پارهپاره نموده و از دربار ضحاک بیرون میرود. همین که کاوه به کارگاه آهنگری خود میرسد، پیشدامنِ چرمینِ خود را که از آن برای محافظت لباسش در برابر جرقههای آتش کورۀ آهنگری استفاده مینمود و گفته میشد که از چرم پلنگ بود، بر نیزهیی برمیافرازد و در میان بازار اعلان مینماید: ای مردم! من کاوۀ آهنگر از این روز دیگر از ضحاک اطاعت نمیکنم. ضحاک شاهی ظالم است، بیایید دست به دستِ هم دهیم و به سلطنت ظالمانهاش پایان دهیم. مردم که از ستم ضحاک به ستوه آمده بودند، دعوت کاوه را پذیرفتند و همه به جانب قصر ضحاک مارش نمودند و ضحاک را اسیر نموده و در کوه البرز که در ولایت بلخ موقعیت دارد، به بند کشیدند و فریدون دادگر را که از نواسههای منوچهر بود، به شاهی برگزیدند.
بر اساس افسانههای تاریخی، پادشاهی ضحاک از هزار سال یک روز کم بود. از آن پس، پیشدامنِ چرمینِ کاوه آهنگر به نام «درفش کاویانی» تا بیش از هزار سال بیرق رسمی سرزمینِ ما بود. شاهان و سلاطین آن را به گوهرهای گرانبها آراسته بودند، تا اینکه در حملۀ مسلمانان آن درفش به دست اعراب افتاد. پس از اسلام در زمان ابومسلم خراسانی بود که یک بار دیگر افغانستان امروزی که آن زمان به نام خراسان یاد میشد، دارای بیرقی ملی گردید. ابومسلم سردار خراسانی که نام اصلیاش بهزادان بود، به سال ۱۰۰ قمری در ولایت سرپل زاده شد و از آنجایی که در طفولیت مادرش را از دست داده بود، توسط بیبی سیتی که از زنان مشهور و عیارپیشۀ هرات بود، در شهر هرات بزرگ گردید. ابومسلم در جوانی به خدمت خاندان عباسی درآمد که از رقبای امویان برای کسب مقام خلافت اسلامی شمرده میشدند. ابومسلم در اندکزمانی توانست سپاهی چندهزار نفری از عیاران و جوانانِ خراسان آماده کند، که به کمک همین سپاه عباسیان توانستند امویان را شکست داده و خلافت اسلامی را از آنِ خود کنند. ابومسلم و یارانش همیشه لباس سیاه میپوشیدند و در لشکرکشیها درفش سیاهرنگ برمیافراشتند. بنا بر همین ملحوظ از آنها در تاریخ به نام سیاهجامهگان یاد میشود.
ابومسلم بالاخره به سال ۱۳۴ قمری توسط ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی، کسی که به کمک ابومسلم به قدرت رسیده بود، درحالیکه به مهمانی دعوت شده بود، به قتل رسید. پس از ابومسلم خراسانی با آنکه دولتهای ملی مانند طاهریان هرات، صفاریان و سامانیان در خراسان شکل گرفتند اما متأسفانه از پرچمهایی که آنها استفاده میکردند، معلومات دقیقی در دست نیست. پس از فروپاشی سلطنت سامانیان و رونق امپراتوری غزنویان در ۱۱۰۰ سال قبل از امروز بار دیگر بیرق ملی کشور ما که مزین به نمادهای معروف آریاییها مانند خورشید و شیر بود، پیشاپیش سپاه فاتح سلطان محمود غزنوی و اعقابش از هند تا آسیای میانه و تا خلیج فارس به اهتزاز درآمد. غزنویان در طول بیش از دو صد سال سلطنتشان دارای پرچمهای گوناگونی بودند. پس از فروپاشی غزنویان ترکمنهای سلجوقی به قدرت رسیدند. دوران سلجوقیان نیز مانند غزنویان یکی از دورههای شگوفای تاریخ کشور ما به حساب میرود. سلجوقیان با آنکه در اصل ترکمن بودند اما در پرچمهای خود از نشانهای قدیم آریاییها مانند سیمرغ و شیر استفاده مینمودند. دوران سلجوقیان یکی از دورههای درخشان سرزمین ماست. وزیر اعظم سلجوقیان خواجه نظامالملک کسی بود که اولین بار دانشگاههای اسلامی را در شهرهای مختلف به نام نظامیه بنیاد نهاد، که دانشمندان بزرگی در این دانشگاه به تحصیل و تدریس مشغول بودند.
پس از سلجوقیان، خوارزمشاهیان بخش بزرگی از خراسان را جزوِ قلمرو خود نمودند که از جزییات بیرقهای آنها اطلاعاتی نداریم. آخرین سلطان خوارزمشاهی سلطان جلالالدین منکبرنی بود که داستان جنگهای او با چنگیزخان مغول در تاریخ معروف است. بهخصوص شکستی که به سپاه مغول در ولایت پروان داد، اولین شکست سپاه چنگیز خان بود. بعد از حملۀ مغول بر خراسان و سرزمینهای خلافت اسلامی تا مدتها دوران هرج و مرج و پراکندهگی در این مناطق حکمفرما بود، تا بالاخره امیر تیمور گورگان به سال ۷۷۱ هجری قمری با شکست دادن امیرحسین در کابل که از نوادهگان قزغن خان بود، بلخ را تصرف و خود را رسماً پادشاه خراسان با لقب صاحبقران، اعلان نمود. پس از تیمور نوادهگان او در طی چندین سده بر بخشهای بزرگی از فارس (ایران امروزی)، هندوستان، ماوراءالنهر و خراسان حکومت کردند. دوران تیموریان هرات و به ویژه عصر سلطانحسین بایقرا (۸۶۲ هـ ق – ۹۱۱ هـ ق) از جمله ادوار درخشان سرزمینِ ما محسوب میشود که تا به حال تأثیرات آن دوره در هنر و معماری کشور ما به ویژه در ولایات هرات، بلخ و غزنی قابل مشاهده است. تیموریان نیز پرچمهای گونهگونی داشتند. پس از فروپاشی حکومت تیموریان در سال ۹۱۳ هـ ق شیبانیهای ازبک به قدرت رسیدند که از جزییات بیرقهای آنها آگاهی نداریم. از زمان سقوط هرات به دست شیبانیها در سال ۹۱۳ هـ ق تا سال ۱۱۶۰ هـ ق مطابق ۱۷۴۷ میلادی سرزمین افغانستان میان امپراتوری مغولی هند و صفویان فارس تقسیم شده بود. امروزه نیز ملل متمدنِ جهان پرچم را به عنوان یکی از اصلیترین عناصر هویتبخش سرزمینهایشان انتخاب کرده و سعی میکنند با ترکیب رنگهای منحصر به فرد و نشانههای ویژه آرمانها، انگیزهها، چگونهگی نگرش سیاسی، فلسفه و مذهب یک ملت و حتا شرایط جغرافیایی، فرهنگی و حوادث سرنوشتساز تاریخ ملت خویش را در آن بازتاب دهند و بیان کنند.
Comments are closed.