گزارشگر:عبدالهدی اشرفی خراسانی - ۰۱ دلو ۱۳۹۷
بخش هشتم/
اولیویه روا پیرامون مواضع فکری مکتب دیوبند مینویسد: «مکتب دیوبند نوآوری در اسلام را بدعت دانسته و معتقد به اجرای دقیق شریعت اسلامی است. با اینهمه تصوف را پذیرفتهاند و بسیاری از اساتید آن عضو فرقۀ نقشبندیه و قادریه هستند و همین امر کافیست تا بنیادگرایی این مکتب با بنیادگرایی وهابیهای عربستان در مقابلِ هم قرار گیرد»(روا، ۳۶۹: ۹۲). به عبارت دیگر، زمینههای ذهنی و عینی یک فکر واپسگرایانه، حس تقابلجویانه با هر چیز نو و بیرون ساختنِ هر امری در زندهگی اجتماعی و فردی با حربۀ بدعت و تکفیر از دایرۀ زندهگی و ساحت عقلانی بشر، از دستآوردها، سیطره و نفوذ سلفیت وهابی و مکتب دیوبند در افغانستان به شمار میرود؛ زیرا عمدۀ علمای دینی بهطور مستقیم و یا غیرمستقیم ریشه در چنین تفکری دارند که در نهایت، به جریان بنیادگرایی وصل میشود.
ظواهر دین و ادای نماز و حجاب، ریش و حج بهحیث مهمترین اصول دینی در میان این نحلۀ فکری برای مردم تبلیغ شده، و نگاهِ نو به امر سیاسی و مشروعیت و کارکردهای نظام سیاسی، تحول اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی هیچ جایگاهی در برنامههای آموزشیِ این مکاتب و جریانها نداشته و فقدان یک فرهنگ نوگرا برای توسعه و تغییر اجتماعی، اثر بنیادی خود را بر عقبماندهگی این کشور بهجا گذاشته است. در سراسر برنامههای اسلامگرایان، دیده میشود بهجز از نظام واژهگان انگیزشی برای دفاع از اسلام، فساد و زن و حجاب دیگر هیچ نوع نظام واژهگان انگیزشی برای تغییر، تحول، نوآوری، خلاقیت و پیشرفت وجود ندارد. تمامی داعیههایی که به یک فرد مومن القاح میشود، عملاً رابطهیی با زندهگانی روزمره و ضروریات پیشرفت و پسرفتِ زندهگانی مادیِ آن نداشته، فاصلۀ عمیق بین الزامات زندهگی انسان امروزی مسلمان و جوامع هژمونیگر وجود داشته، نوع باور و فکری که بهحیث گفتمان رقیب و الگو برای زیست مومنینِ مسلمان بیان میشود، پاسخگوی نیازهای امروزین زندهگی فردی و اجتماعی نبوده و بر عمق عقبگرایی بهحیث وضع حاکم انجامیده و القاحگر زیست پیشامدرن برای عصر امروزی میباشد. زیرا هیچ نوع رابطهیی میان واژهگان انگیزشی و الزامات نوین سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دیده نمیشود. ضعف اصلاحگران و منادیان اسلام سیاسی از انتقال یک روحیۀ روانشناختی کلی برای تغییر ارزشهای زندهگانی مادی و معنویِ فرد مسلمان در قالب احزاب و جریانهای مذهبی، مبینِ ناتوانی این گروهها از اصلاح وضع مسلمین و تغییر در این جوامع میباشد.
زمانی که به مطالعۀ جریانهای اسلامگرای افغانستان میپردازیم، مشکلات و عقبماندهگی این کشور را به دوش عوامل خارجی، مداخلۀ کشورهای بیگانه، وضع جغرافیایی، فساد زمامداران و حتا بعضی نافهمیده وجود منابع غنی را از عواملِ جنگ در کشور افغانستان دانسته و راهحل را در قطع مداخلاتِ خارجیها و رقابتهای منطقهیی در امور داخلی این کشور میدانند. در پهلوی نقش ثانوی تمام عوامل ذیدخل در مسالۀ عقبماندهگی افغانستان، نقش عناصر روانشناختی- فرهنگی شاخص و اساسی است، اما در برنامههای این گروههای اسلامی بهجز از چند مفهومِ عاریتی که از اخوانیهای مصر گرفتهاند، هیچ نوع برنامۀ عملی مطابق نیازمندیها و ضروریاتِ جامعه برای رشد اقتصاد، سیاست، فرهنگ و تحول اجتماع سنتی وجود ندارد. مبارزه با بیگانه، جامعیت و مانع بودن اسلام (بدون یک راهبرد فکری و عملی)، مبارزه با بیحجابی و مسالۀ زن در محور گفتمانهای غالبِ این گروه بوده و هیچ اصول فکری، اعتقادی و اخلاقی، روانشناختی برای پیشرفت، تغییر اوضاع اقتصادی و رشد اقتصادی (توسعۀ اقتصادی)، توسعۀ سیاسی و رهایی از نظام فرهنگی ایلیِ عقبگرا و اصلاح برداشتهای افراطی و ضد توسعهگرایانه از متون دینی دیده نمیشود. گمان نویسندۀ این سطور بر این است که خود نحلهها و گروهها و جریانهای اسلامی در افغانستان در فهم نادرست از ارزشهای دینی و فرهنگ اسلامی به ایدیولوژیک کردنِ دین و قومیت در صحنۀ سیاسی پرداخته و از گفتمان فکری و اصلاحی در گفتمان کلان اسلام سیاسی فاصله گرفتهاند و عملاً مطابق الزامات دورۀ جنگ با شورویها، با انگیزش احساسات دینی به جلبوجذب مردم به درون احزاب اسلامی پرداخته که در پسین روزهای جهاد برای منافع گروهی و قومی خود آن را استخدام کردند.
۳- تصوف سیاسی
در این مبحث بهطور مختصر به مشی سیاسی این جریان مذهبی- سیاسی در فعالیتهای سیاسی اشاره مینمایم. صوفیان خلافِ بعضی از برداشتهایی که از داعیههای این جریانها صورت میگیرد، در افغانستان دارای مشی و کنشهای سیاسی و اثرگذار بر رفتارهای سیاسی حاکم در جامعه اند(شفایی، ۱۳۹۳: ۳۱۲ و همچنان: امان،۱۳۹۳: ۳۸). در طول تاریخ معاصر کشوری به نام افغانستان، جنبشهای تصوفی دارای نقش قوی سیاسی در صحنۀ سیاسی، مبارزات آزادیخواهی و ضداستعماری بوده و بهخصوص بعد از ترسیم خط دیورند در برانگیختن انگیزههای مردم علیه استعمار نقش قوی را بازی نمودهاند؛ اما یک نکته را باید در نظر داشت که نقش این گروهها عملاً در جامعۀ سیاسی افغانستان در مسیر گامهای مثبت نوگرایی و توسعه قرار نمیگیرد. این گروهها عملاً میتوانند در هر الگوی سیاسی جا گیرند و اگر در ضدیت استعمار قرار گیرد، باعث بر انگیختن احساسات مردم شده و اما اگر در مسیر منافع استعمار باشند، نقش قوی در تنبلی و کشتن روحیۀ ضد استعماری هم بازی میکنند. این گروه در سلطنت امانالله خان در متن فعالیتهای سیاسی قرار داشتند، بهخصوص نحلۀ نقشبندیه(مجددیها)، زمانی که در مرحلۀ اول برنامههای اصلاحی شاه به رأی گذاشته میشود، از طرف مردم در مجلس بزرگ(لویهجرگه۱۹۲۶) تأیید میشود، اما از آنجایی که فضل عمر مجددی و قاضی عبدالرحمن از جلسه خارج شده بودند و بعداً تبلیغات را علیه برنامۀ اصلاحی آغاز نموده و مردم ولایات جنوبی را علیه شاه نوگرا تحریک نموده و دست به شورش زدند.(بنگرید به: شفایی، ۱۳۹۳: ۳۱۴)
در میان نحلههای تصوفی، شاخۀ نقشبندیه و قادریه با قدرت سیاسی افغانستان پیوند قوی داشته و دارند. در مشی سیاسی این گروههای طریقتگرا خصوصیات ذاتی آنها اثر داشته و به عبارتی سیاست در افغانستان حامل رنگوبوی ارزشها، هنجارها و اصول تصوفی است. عمدۀ فرقههای تصوفی افغانستان با انقلابی بودن، تغییر و نوگرایی، عقلگرایی موافقت ندارند. محافظهکاری، اعتدال(همسویی با هر جناح) و انعطافپذیری، اعتقاد به نوع قداست سنتها در میان نحلههای تصوفی حاکم بوده و با این شیوه، سیاست را تحت تأثیر خود قرار داده و عملاً سیاستمدارانِ این خطه با این شیوه در صحنۀ سیاست عمل نمودهاند. دیگر شاهان افغانستان در موافقت با قدرتهای حاکم در جامعه به زمامداری و حفظ قدرتِ خود در محدودۀ معین عمل نمودند و از هر نوع تلاش در کاهش قدرت جامعه در مقابل قدرت سیاسی دولت دوری گزیدند و دولتهای ضعیف و ناتوان را به میراث گذاشتند.
Comments are closed.