گزارشگر:احمد عمران - ۰۲ دلو ۱۳۹۷
مرز سیاست و اخلاق کجاست؟ چه رابطهیی میان سیاست و اخلاق میتواند وجود داشته باشد؟ آیا امر سیاسی میتواند امر اخلاقی هم باشد؟
از دیرزمانی این مقولات، انسانها را به خود مشغول داشته و تلاش صورت گرفته که رابطۀ میان آنها بهدرستی شناخته شود. در گذشته، امر اخلاقی از امر سیاسی جدا دانسته میشد. سیاستمداران خود را ملزم به رعایت اصول اخلاقی در سیاست نمیدانستند، اما به مرور زمان که جوامع انسانی دچار مشکلات و مصایب شد، عدهیی از اندیشمندان علم سیاست به این باور رسیدند که نمیتوان اخلاق را از سیاست جدا کرد. انسان سیاسی منهای اخلاق به ابزار خشونت تبدیل میشود، پس باید در سیاست شمهیی از اخلاق را رعایت کرد تا بتوان اعتماد و باورِ مردم را به مسایل سیاسی افزایش بخشید. حالا دیگر کسی نمیگوید که «هدف وسیله را توجیه میکند». هدفی که در خدمت انسان و آرمانهای او نباشد، با هر وسیله که بیاید، قابل دفاع نیست و همینطور بهترین آرمانها و نظامها را نمیتوان به دلیل اینکه خیر عموم در آن لحاظ شده، با هر ابزاری بر جامعه تحمیل کرد.
انسانها در کنار این که زندهگی سیاسی دارند، زندهگی اخلاقی نیز دارند. به همین دلیل است که میبینیم وقتی در یک کشورِ غربی مشکلی به وجود میآید، مسوولان درجهیک بهآسانی مسوولیت را میپذیرند و کمترین کاری که میکنند، از مردمشان معذرت میخواهند و استعفا میدهند. در افغانستان اما طی هجده سال گذشته، چند وزیر به دلیل مشکلاتی که به وجود آمده، وظایفشان را ترک کردهاند؟ چند نفر اینقدر اخلاقی بودهاند که حتا اگر مسوولیت بهصورتِ مستقیم به آنها مربوط نمیشده، ولی بازهم برای تسکین جامعه خواستهاند که دیگر در موقعیتِ مدیریتیِ خود نباشند؟
فکر میشود که یک مورد را هم نمیتوان پیدا کرد. آن چند موردی هم که اتفاق افتاد، افراد تحت فشار و زور مجبور به استعفا شدند و بعداً شروع کردند به دادوبیداد و نقد کردنِ کارنامۀ حکومت؛ همان حکومتی که خودشان تا دیروز فریاد میزدند که «اگر ارگ را کاری میشد، کانون مشروعیت سیاسی کشور برباد میرفت». از جانب دیگر، این سوال هم مطرح میشود که انسانها در چه بازۀ زمانی به نو کردنِ عقایدشان میپردازند؟ آیا میشود که امروز چپ بود و فردا مثلاً راست؟ آیا میشود که امروز به دلایلی از ایکس دفاع کرد و وای را کوبید، ولی یک روز بعد همان دلایل را به نفعِ وای به کار برد و ایکس را کوبید؟
گاهی در داستانهای عرفانی از چنین اتفاقهایی میافتد اما صحتِ اینگونه حکایات چندان مورد تأیید نمیتواند باشد. میگویند سنایی زمانی به عرفان و عوامل قدسی متمایل شد که مردی شرابی را دید. حکایت اینگونه است: دربارۀ تحول درونی و رویکرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه به افسانهیی معتقد بودند که جامی در نفحاتالانس آن را چنین روایت میکند: «سلطان محمود سبکتکین در فصل زمستان به عزیمتِ گرفتن بعضی از دیار کفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیدهیی گفته بود. میرفت تا به عرض رساند. به در گلخن رسید که یکی از مجذوبان و محبوبان که از حد تکلیف بیرون رفته و مشهور بود به «لایخوار» زیرا که پیوسته لای شراب خوردنی، در آنجا بود. آوازی شنید که با ساقی خود میگفت که: پر کن قدحی به کوری محمودک سبکتکین تا بخورم. ساقی گفت: محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام. گفت: بس مردکی ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیزِ ضبط نه درآورده میرود تا مملکت دیگر بگیرد. یک قدح گرفت و بخورد. باز گفت: پر کن قدحی دیگر به کوری سنائیک شاعر. ساقی گفت: سنایی مردی فاضل و لطیف است. گفت: اگر وی لطیف طبع بودی، به کاری مشغول بودی که وی را به کار آمدی. گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار وی نمیآید و نمیداند که وی را برای چه کار آفریدهاند. سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لایخوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.»
از اینگونه حکایات در وصفِ بزرگان در تاریخ فراوان است، ولی کمتر میتوان به صدق آنها مطمین بود. شاید دلیل بیان این حکایات این بوده باشد که مردم حد تمایل و شفیتهگیِ خود را به این شاعران و عارفان نشان دهند و از سویی سرمشقی باشد برای دیگران که وقتی چنان انسان بزگواری میتواند به اعمال غیراخلاقی مبادرت ورزد و بعد با یک تکان دوباره به راه راست آید، پس هر کسی که عزم کند به چنان سرنوشت میمونی دچار خواهد شد. اما گاهی سیاستمدارانِ ما نیز گویا با لایخواری در زندهگی خود روبهرو میشوند که آنها را به ناگهان متغیر میسازد. اما مشکل سیاستمدارانِ ما این است که چنین لایخوارهایی را زیاد میبینند و هر روز تغییر موضع و عقیده میدهند.
این روزها در فضای مجازی زیاد میتوان از این کلیپها شاهد بود. کسی که میگفت من با فلانی به این دلیل که وقتی با رقیبش که حالا با او هستم و در یک سنگر بودهایم وفادار نباشم، با تو چگونه وفادار خواهم بود، معامله نکردم اما حالا رفته و با همان رقیب که قبلاً معامله نکرده بود، معامله کرده است، این برخورد را چگونه میتوان توجیه کرد؟ آیا بازهم پای لایخوارِ سنایی در میان است؟… همین ایتلافهای انتخاباتیِ فعلی به اندازۀ کافی در این رابطه گویا هستند و تاریخ نیز چنان دور نیست که نتوان آنها را به یاد آورد. فقط لازم است که سخنان دیروزِ برخیها را با سخنان امروزشان مقایسه کرد تا آه از نهاد آدم بیرون شود. مگر چه خبر است؟ چه کار شد که دیروز چنان میگفتید و امروز چنین میگویید؟
درست است که در سیاست دوست و دشمنِ همیشهگی وجود ندارد ولی اصول و برخی سنجههای اخلاقی و سیاسی میتواند وجود داشته باشد. در همین حال، این آقایان حتا حاضر نمیشوند که از این تغییراتِ روحی و معنویشان سخن بگویند و یا حتا اظهار ندامت کنند که تا دیروز وقتی آن حرفها را میزدیم، آن سخنان و حرفها اشتباه بود، به این دلایل و به این دلایلِ دیگر حرفها و سخنهای امروزیِ ما درست و مطمین اند. شاید تحول فکری و سیاسیِ این افراد برای خودشان نیز هنوز بهدرستی روشن نشده باشد.
جالبتر اینکه برخی از حواریونِ این افراد چنان مسایلی را در وصف موضعگیریهای جدیدِ ولینعمتهای خود مینویسند که آدم مستقیم به یاد کتاب جورج اورول به نام «۱۹۸۴» میافتد. همان کتابی که در مورد رژیمهای توتالیتر نوشته شده و اورول میکوشد جنبههای سرکوبگرانۀ این رژیمها را نشان دهد. در این کتاب بهکرات آمده که مثلاً کشور الف با کشور ب دشمن بوده و با دشمن پ دوست. اما اتفاقی افتاده و این دشمنی به دوستی مبدل شده است. فوراً سرانِ کشورِ الف تصمیم میگیرند که کُل کتابهای تاریخ را جمع کنند و کتابهای نو در وصفِ دوستی تازه بنویسند و این تاریخها چنان تغییر میکنند که حتا امر بر خود سران دولتِ الف نیز مشتبه میشود که آیا آنها با کشور ب زمانی دشمن بودهاند و یا خیر. و برعکس، دشمنی با کشور پ که زمانی کشور دوست بود، شروع میشود و باز تاریخها تغییر مییابند. و این روال عادیِ این کشور است. در کشورما نیز عقاید و باورهای سیاسیونِ ما به همین سادهگی رمان «۱۹۸۴» جورج اورول تغییر میکند و بعد حواریونِ آنها از دوستیهای مقدسشان در فضای مجازی داد سخن میدهند.
Comments are closed.