احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





دموکراسی و حقیقت

- ۰۸ دلو ۱۳۹۷

فرامرز دِبویویلا/
برگردان: عرفان ثابتی/

mandegarکمتر از ۳۰ سال پیش، در پایان جنگ سرد، برخی از ناظران غربی می‌پنداشتند که دموکراسی برای همیشه پیروز شده است. همه می‌دانند که فرانسیس فوکویاما گفت که تاریخ به پایان رسیده است. هیچ شکل بهتری از دولت در فکر نمی‌گنجید؛ تبدیل همۀ کشورهای دنیا به لیبرال دموکراسی حتمی به نظر می‌رسید. به نظر می‌رسد که این روزها داریم در جهت مخالف حرکت می‌کنیم. در سراسر اروپا، آسیا و امریکا هنجارها و نهادهای دموکراتیک در معرض حمله‌اند. در تمامی کشورها شهروندان نه تنها با سیاست‌مداران، دیکتاتورها و عوام‌فریبانی به شدت متعصب روبهرو هستند بلکه زیر آوار اطلاعات نادرست، دروغ و کذب مدفون شده‌اند. چه بر سرِ دموکراسی و حقیقت آمد؟
امسال همه سعی می‌کردند که بفهمند چرا و بنا به کدام علل تاریخی در این مخمصه گرفتار شده‌ایم. صاحب‌نظران به شیوه‌های گوناگون به مقایسۀ شباهت‌های میان دهۀ ۱۹۳۰ و امروز پرداخته‌اند، به تأثیرات بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ اشاره کرده‌اند یا کوشیده‌اند تا تقصیر را به گردن ظهور نظریۀ پست‌مدرن در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ بیندازند.
سوفیا روزنفلد، استاد تاریخ ]در دانشگاه پنسیلوانیا[، در کتاب کوتاه و هوشمندانه‌اش دیدگاه جامع‌تر و ژرف‌تری را ارایه می‌دهد. استدلال او این است که دموکراسی مدرن، از بدو پیدایش در اواخر قرن هجدهم، رابطۀ عجیب‌وغریبی با حقیقت داشته است: بحران کنونی صرفاً جلوۀ بارز آن است. نباید صرفاً بر علل بیرونی تمرکز کنیم زیرا نظام حکومتیِ ما فی‌نفسه معایبی دارد که می‌تواند به نابودی‌اش بینجامد. این کتاب هم مثل اثر قبلی روزنفلد دربارۀ تاریخ پرپیچ‌وخمِ رتوریک سیاسی دموکراتیک، هم مایه‌ی دلگرمی است و هم سبب تشویش خاطر.
به نظر روزنفلد، مشکل اصلی این است که حکومت دموکراتیک مبتنی بر میل به ]دستیابی به[ حقیقتِ جمعی است. برخلاف نظام‌های قدیمی‌تر اشراف‌سالاری و پادشاهی، که مردم را از عرصۀ قدرت بیرون می‌راندند و بر لزوم پنهان‌کاریِ اداری تأکید می‌کردند، جمهوری‌های تازه ‌تأسیس اواخر قرن هجدهم، و دموکراسی‌های توده‌یی برابری‌طلبانه‌ترِ بعدی، بر شفافیت و اعتماد میان شهروندان و حاکمان استوار بودند. چنین می‌پنداشتند که با بحث آزاد و خردِ جمعیِ فرهیختگان و عوام، اشتباهات برطرف خواهد شد، «آگاهی عمومی» به دست خواهد آمد و جوامع پیشرفت خواهند کرد. اما، همان‌طور که روزنفلد می‌گوید، این آرمان نیرومند هرگز به واقعیت تبدیل نشده است. از همان آغاز در جوامع دموکراتیک نابرابری‌های گسترده‌یی از نظر قدرت و تحصیلات وجود داشت و منافع تجاری و حزبی همیشه بر رسانه‌ها حاکم بود. در عمل، سیاست به جای این که عرصۀ مبادلۀ آزاد و مؤدبانۀ افکار باشد، محل منازعۀ شریرانه بر سرِ حقیقت و قدرت تعیین حقیقت بوده است.
روزنفلد می‌گوید حقیقت دموکراتیک همیشه مشروط و حاصل بحث بی‌پایان در دنیایی است که مردم پذیرفته‌اند اختلاف‌نظر حتمی است. این دیدگاهی کاملاً جدید و ارزشمند دربارۀ رویکردهای جنبش روشنگری به معرفت است. اما پیش‌فرض قدرت‌مند دیگری را که در قرن هجدهم نیز به اندازۀ امروز رایج بود، نادیده می‌گیرد-این که حقیقت، در سیاست و دیگر حوزه‌ها، ساده، بدیهی و واحد است. فقط لازم است که حقیقت را کشف کنیم: کسانی که هنوز قادر به دیدن حقیقت نیستند، متوهم یا مغرض‌اند. به نظر نخستین هواداران این طرز فکر، هدف از آزادی بیان نه تشویق کثرت‌گرایی بلکه صرفاً این است که حقیقت بتواند از بند اسارت و خرافات رها شود. به عقیدۀ آنها، در چنین شرایطی، مردم همیشه نظر یا ارادۀ واحدی دارند: اختلاف‌نظر نشانۀ اشتباه، توطئه یا چیزی بدتر است.
در عوض این کتاب به یکی دیگر از مشکلات اصلیِ «نظام حقیقت» دموکراتیک می‌پردازد: تنش میان شناخت نخبگان و «شعور» مردم عادی. تصمیم‌های سیاسی ما تا چه اندازه باید مبتنی بر فهم روزمره و باورهای اکثر مردم، و تا چه حد باید مبتنی بر نظر تخصصی‌تر و پیچیده‌تر خبرگان حقوقی، علمی یا اقتصادی باشد؟ چطور می‌توان موازنه‌یی عملی میان این دو برقرار کرد؟
سیاست‌مداران قرن هجدهمی از حاکمیت مردم حرف می‌زدند اما آنها نیز همچون پیشینیان خود به سلسله‌مراتب اجتماعی عقیده داشتند و از نادانی و دمدمی‌مزاجی توده‌ها بیزار بودند. به همین دلیل حق رأی را محدود کردند، مجالس سنا و کالج‌های انتخاباتی را در قوانین اساسی خود گنجاندند، و عقیده داشتند که رهبری کشورها باید تنها در اختیار مردان سفیدپوست تحصیل‌کرده، آگاه و ملّاک باشد. در قرن‌های بعد، هرچند جوامع غربی به تدریج برابری‌طلب‌تر شدند اما در عین حال، بر پیچیدهگی آنها نیز افزوده شد، به طوری که ادارۀ این جوامع بیش از پیش مستلزم تخصص و خبرهگی بود. همان طور که می‌دانیم، ماکس وبر در دهۀ ۱۹۲۰ گفت که نتیجۀ این امر تنش فزاینده میان حاکمیت نظریِ مردم و قدرت واقعی متخصصان و دیوان‌سالاران غیرمنتخبی بود که در عمل کشورهای مدرن را اداره می‌کردند.
این تضاد شدت یافته است. با هر پیشرفت جدید علمی و تکنولوژیک نیاز به انواع متخصصان افزایش می‌یابد، دانش بیشتری به وجود می‌آید و سیاست‌های اداری بیش از پیش از آن متأثر می‌شود. این امر منافع زیادی برای سلامتی عمومی، رفاه اجتماعی و سرزندهگی اقتصادی داشته است. اما در عین حال، مجبور شده‌ایم که بیش از پیش به گروه‌ها و سازوکارهای ناآشنا و نامشخص اعتماد کنیم. زیاده‌روی در تکنوکراسی و مدیریت‌سالاری به این خطر دامن می‌زند که شیوۀ سیاست‌گذاری بد، فاسد یا بی‌ربط به دغدغه‌های مردم «عادی» باشد. این امر اعتماد را از بین می‌برد و به واکنش منفی خشمگینانه می‌انجامد-برگزیت، ترامپ و مواردی از این دست همگی پیامد شیوۀ مواجهه با بحران مالی سال ۲۰۰۸ هستند.
همان‌طور که روزنفلد با ارایۀ مثال‌های فراوان نشان می‌دهد، سابقۀ اعتماد به خرد جمعی و سوءظن به «متخصصان» نیز به دوران پیدایش اندیشۀ دموکراتیک مدرن در قرن هجدهم باز می‌گردد. تحقیر تخصص، نپذیرفتن حقیقت، بها دادن به احساسات مردم «عادی» و وعدۀ راه حل‌های آسان و سریع تازهگی ندارد: این همان منطق «حقیقت پوپولیستی» در جهان غرب در ۳۰۰ سال گذشته بوده است، از تامس پِین گرفته تا دونالد ترامپ، و از اوا پرون گرفته تا ویکتور اوربان. دموکراسی همیشه باید بین دو گزینۀ بدِ اقتدارگرایی تکنوکراتیک و عوام‌فریبی دست به انتخاب بزند.
به قول لنین، چه باید کرد؟ باید این امتیاز را به روزنفلد داد که از پاسخ‌گویی به این پرسش (و پرسش دیگری دربارۀ میزان تفاوت میان اوضاع کنونی و ادوار گذشتۀ پوپولیسم نامتوازن) شانه خالی نمی‌کند. تاریخ نشان می‌دهد که دموکراسی متکی بر تعهد مشترک به حقیقت اثبات‌شدنی و حقیقت‌گویی است-اما در عین حال نشان می‌دهد که این سازه ذاتاً سست و شکننده و تحت فشار دایمی است. به نظر روزنفلد، فهم این امر به ما کمک می‌کند تا جان تازه‌یی به هنجارها و نهادهایی (رسانه‌ها، قوۀ قضاییه و آموزش) ببخشیم که همواره به جوامع اجازه داده‌اند که دانش متخصصان و احساس مردم را به نفع عموم با یکدیگر همساز و هماهنگ کنند.
اما حتا این هم کافی نخواهد بود. استدلال‌های او تکلیف دو مسألۀ مهم را روشن نمی‌کند. اولی، که خود روزنفلد به آن اشاره می‌کند، ناکامی اخلاقیِ نظام اقتصادی ما است. داستان دموکراسی مدرن در عین حال داستان نظام سرمایه‌داری مدرن است. اما هر چه نابرابریِ فزاینده و فاحش بر دو دستگی ما بیفزاید، دستیابی به تفاهمی که سیاست به آن وابسته است، دشوارتر می‌شود.
سیاست دموکراتیک، عمدتاً، سیاست ملی است. شاید همین خودش بخشی از مشکل باشد. همه‌ی چالش‌های بزرگ زمانۀ ما فراملی هستند: مهاجرت انبوه، نابرابری فزاینده، و فاجعۀ زیست‌محیطی. می‌توان گفت که سیاست ملی در بهترین حالت، نامناسب و در بدترین حالت، مانع پرداختن به این مشکلات جهانی است. دورنما تیره و تار است. اما یکی از امتیازات این کتاب پُرمغز و آگاهی‌بخش این است که مطالعۀ آن به یأس و دلسردی نمی‌انجامد بلکه به خواننده امید و انگیزه می‌دهد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.