احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۹ دلو ۱۳۹۷
«صلح» شاید در لغت سهل و ساده به نظر برسد، اما تحققِ آن در صحنۀ عمل، آنهم در جامعۀ پیچیده و موزاییکی افغانستان، «کار حضرت فیل» است. اما این «حضرت فیل» نه امریکاست، نه پاکستان و نه سایر کشورهای منطقه، بلکۀ ارادۀ سالم و برنامۀ جامع و قاطعیست که همۀ متغیرهای درونی و بیرونیِ داستانِ صلح را پوشش دهد؛ چرا که در غیر آن، هر آن چیزی که به نامِ صلح ارایه گردد، شبحی خواهد بود که در ابتدایِ امر چشمها را میفریبد ولی بهتدریج پوچی و بیهودهگیِ خویش را ثابت میسازد.
اکنون همۀ آن تلاشهایی که زیر نامِ صلحِ افغانستان جریان دارد، جستوجویِ فرمایشیِ آن در بیرون از مرزهای افغانستان و کشورهایی چون پاکستان و قطر است؛ بدین معنا که آقای ترامپ رییسجمهورِ قدرتمندترین کشورِ دنیا ـ امریکا ـ به وزارت خارجۀ خود دستور صادر کرده که صلح در افغانستان را هرچه زودتر نهایی سازند و وزارت خارجۀ امریکا نیز سفیرِ صلحِ خود آقای خلیلزاد را به سفرهای متعدد در کشورهای منطقه سوق داده و میخواهد با همکاری کشورهای بیرونیِ دخیل در قضایای افغانستان، ساختمانِ صلح را آباد سازد.
این تلاشها اگرچه بر متغیر بیرونیِ مهمی چون اسلامآباد تمرکز کرده و از رهگذرِ آن میخواهد نوعی اجماع منطقهیی و بینالمللی را پیرامون صلح افغانستان و آیندۀ پساصلحِ این کشور به میان آورد و در نهایت آن را با همکاری حکومت افغانستان عملی سازد؛ ولی آنچه در این معادله به فراموشی سپرده شده یا بسیار دستکم گرفته شده، جامعۀ افغانستان و خواستها و مطالباتِ آن است.
آقای خلیلزاد در مقام نمایندۀ صلحِ امریکا صرفاً از پیچیدهگیِ منطقهییِ صلح و نقش کشورهای همسایه و منطقه در قضایای افغانستان یاد میکند و میگوید باید برای این پیچیدهگیها مخرجِ مشترکی یافت. اما او گویا فراموش کرده که جامعۀ افغانستان نیز پیچیده و متکثر است و دیدگاهِ همۀ جریانهای اجتماعی ـ سیاسی نسبت به صلح با طالبان نیز باید در کنار دیدگاهِ کشورهای منطقه و احتمالاً حامی طالبان، مخرج مشترکی بیابد تا صلح را از شبحی موهوم، به صلحی ملی و پایدار تبدیل کند.
اما تحققِ صلحِ ملی و پایدار با حرف و شعار محقق نمیگردد؛ چرا که جامعۀ افغانستان بهدلیل عملکردهای نادرستِ حکومت موجود، بیش از گذشته قطببندی شده و هرکدام از اقوام از زاویۀ خاصی به صلح با طالبان و جایگاهِ خود در افغانستانِ پساصلح مینگرند. آقای غنی پنج سال عمرِ حکومتش را خلافِ نام و رسالتش که تأمین «وحدت ملی» بود، با انحصارخواهی و برتریجویی، صرفِ نفـاق قومی کرد؛ چنانکه امروز دربارۀ هر نوع برنامه و تصمیمگیری برای افغانستان با معیارهای قومی قضاوت صورت میگیرد، بیآنکه روی محتوا و کیفیتِ آن تمرکز جدی شود. با این حساب، برای تبدیل نفاق قومی به وفاق ملی، جامعۀ افغانستان به روی کار آمدنِ یک حکومتِ فراگیر و مشروع نیاز دارد که از اجماعِ تمام جریانهای سیاسی ـ اجتماعی برخاسته باشد. مسلماً چنین حکومتی با فرمان و فرمایش و فشارِ بیرونی تشکیل نمیشود، مگر اینکه یک انتخاباتِ شفاف و عادلانه تحققِ این مأمول را فراهم سازد. زمانی که یک حکومت ملی، مشروع و فراگیر به میان آمد، منطقاً امکان تحققِ صلح ملی و پایدار نیز مساعد میگردد.
اینهمه از این نظر باید گفته و نوشته شود که مناظرۀ درگرفته پیرامونِ صلح به دو بخش تقسیم شده: بخشی که میگوید کلید صلح در بیرون از افغانستان است و بخش دیگری که میگوید کلید صلح در داخل افغانستان باید جستوجو شود. حال آنکه نظر به این توضیحات، کلید صلح هم در داخل و هم در بیرون است، اگرچه باید به داخل ارجحیت داده شود. به این معنا که برای تحقق صلحِ پایداری که مورد توافقِ بیرونیها و مورد حمایتِ جامعۀ افغانستان باشد، میباید از پیچیدهگیهای صلح در هر دو محیط (بیرونی و داخلی) یک مخرج مشترک بیرون ساخت و ساختمانِ صلح را بر آن بنا نمود. آنچه تا کنون آقای خلیلزاد انجام داده، تمرکز روی محیط بیرونی بوده و جامعۀ متکثرِ افغانستان را نادیده یا کماهمیت انگاشته است.
Comments are closed.