گزارشگر:هادی کیکاووسی - ۱۲ حوت ۱۳۹۷
بخش نخست/
دسامبر ۱۹۸۷ میخائیل گورباچف به رونالد ریگان اعلام میکند که شوروی بدون قید و شرطی قوای خود را از افغانستان بیرون خواهد برد. تمامی نیروها دست به کار میشوند تا حکومتی انتقالی را بر رأس کار قرار دهند که پس از خروج روسها، حکومت کابل را به دست بگیرد. اما یک نظرسنجی در خارج از مرزهای افغانستان میتواند امور را به دست بگیرد و افکار عمومی را به خود جلب کند. نزدیک به ۷۰ درصد مهاجرین در این نظرسنجی به یک نام رأی میدهند: «ظاهرشاه»، پادشاه افغانستان که در مقایسه با نیروهای جهادی توانسته بود در این نظرسنجیِ دور از انتظار بیشترین آرا را به دست بیاورد. چنین نتیجهیی زمانی برای رهبران جهادی و طرفدارانش تلختر شد که متوجه شدند نظرسنجیها از سوی خالق کتاب مذموم اژدهای خودی ترتیب داده شده است. کتابی در چهار مجلد که «بهاءالدین مجروح» آن را از زبان یک «رهگذرِ نیمهشب» در فضایی آخرالزمانی روایت میکند. در زمینی که تیره است و سوخته است و افغانستان نام دارد. «ترانههای آوارهگی» جلد چهارم اژدهای خودی است که علاوه بر پیشبینی مصایب افغانستانِ پیشرو، دوراندیشی مهمی در دل خود دارد: آوارهگی شهروندان افغانستان.
اختراع مهاجرت
انسان راستقامت علاوه بر پخت نان و ساخت تبر ابداع دیگری نیز داشت: مهاجرت. نخستین فسیلهای آنان در سال ۱۸۹۱ در جاوه کشف شد. هشت هزار کیلومتر دورتر از محل تولدش. چنین مسافت بعیدی از آنان اولین مهاجران را ساخت. گویی از امر مهیبی میگریزند. دیرینهشناسان، عامل چنین حرکتهایی را تهیۀ خوراک، در امان ماندن از حیوانات درنده و حوادث طبیعی دانستهاند. اما چیزی که آدمی را از بدو شناخت خود وادار به تحرک دایم از مکانی به مکان دیگر میکرد اژدها بود. تاریخ بشر نشان میدهد که انسانها همیشه از اژدها گریختهاند. دهشتی که در دورۀ یکجانشینی نیز نتوانست آدمی را از تفکر کوچ باز دارد. در تمامی این جنبوجوشها اژدهایی هست که مانعِ تمرکز دایم میشود و آدمی را به چنان حرکتی وامیدارد که مرزها را یکی بعد از دیگری درمینوردد، خطرات ورود به خاک ممنوع را به جان میخرد تا از مهلکه جانِ سالم به در ببرد. همزاد باستانی انسان، در عصر جدید نیز عنصر مهمی در زندگی اجتماعی ما محسوب میشود. دنیا اکنون با ۲۵۸ میلیون انسانِ گریزان روبهروست که هر کدام اژدهایی را پشت سر گذاشتهاند. در این میان هموطنان خالق کتاب اژدهای خودی در ردۀ دوم مردم مهاجر دنیا هستند. در طول قریب به پنج دهه ناآرامی حدود ۳۰ درصد از جمعیت افغانستان خاک خود را ترک کردهاند. [۱]شش میلیون مهاجر شهروند افغانستان طی درگیریهای قومی و بروز انقلابهای متعدد و ناامنی و بیکاری و نبود فردایی پیشبینیپذیر یکی از بزرگترین مهاجرتها در طول سالهای پس از جنگ جهانی دوم را سبب شدهاند.[۲] اکثر آنها برای گریز از اژدها و رسیدن به «سرزمین امن» مسیر بعیدِ هشت هزار کیلومتری به اروپای غربی را در پیش میگیرند. راهی که از کوه و صحرا آغاز میشود و به دریا و جنگل ختم میشود. برای رسیدن به چنین چشمانداز امنی آنها باید ابتدا از ایران بگذرند. راه دیگری وجود ندارد. دو هزار کیلومتر عرض خاکی که میبایست تماماً در اسلوب غیرقانونی و در حداقل زمان ممکن طی شود. برای چنین عبوری یا باید بال داشت و پرید یا نامرئی شد. راه سوم اما سوار شدن بر «افغانکُش» است. ماشینی که هم میپرد و هم نامرئی میکند. مهاجران اما هیچ به تضاد نام ماشین نجاتبخش فکر نمیکنند که هم نجات میدهد هم آنان را میکشد. آنها از اژدها میگریزند.
مرزهای باز و دشمنانش
همانطور که هزار و یکشب با شاهزمان آغاز میشود داستان گذار شهروندان افغانستان به ایران نیز با شاهزمان آغاز میشود. مقارن جلوس فتحعلیشاه و تسلط تدریجی انگلستان به هندوستان و رقابت روسها با آنها و آغاز «بازی بزرگ» است که شاهزاده زمان که از اعقاب تیمورشاه بود علیه ولیعهدی همایون برادرش شورش کرد و سلطنت را تصاحب نمود و باعث شد تا اولین کاروان پناهجویان سال ۱۱۷۶ شمسی با خدم و حشم شاهی به دربار فتحعلیشاه پناه آورند. «قیصر میرزا» پسر شاهزمان دومین پناهنده به خاک ایران است. در سمنان با اهدای یک زنجیر فیل و هدایای دیگر مورد تفقد شاهانه قرار میگیرد و چندی در تهران به عزت و احترام پذیرایی میشود و حسبالامر به فرمانفرمای خراسان حکمی داده میشود که از شاهزاده حمایت و معاونت کنند. امیر «ایوبخان» پادشاه افغانستان سومین افغان است که در سال ۱۲۵۳ شمسی به ایران پناه میآورد و طبق گفتۀ «اعتمادالسلطنه» با چهار صد سوار به طهران آمد و ماهی هزارتومان از دولت ایران مقرری برای او تعیین و از طرف «ناصرالدینشاه» سرداری گلابتون دوز به او مرحمت شد.[۳] دو قرن پس از از اولین گذار افغانها به ایران، گذر از این خاک از خلعت گلابتوندوز و بندهنوازی شاهانه میزبان به گذاری همراه با ترس و تحقیر بدل شد. مواجهۀ دولت و جامعۀ ایران با پناهجویان همسایه فراز و نشیبهای بسیار به خود دیده است. موج اول مهاجرین پس از حملۀ شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۸ و موج دوم پس از درگیری و جنگ داخلی میان گروههای متخالف مجاهدین (۱۹۸۹-۱۹۹۵) و سومی با ظهور طالبان (۱۹۹۵- ۲۰۰۱) به ایران آمد [۴] و هر کدام با برخوردی متفاوت از سوی میزبان روبهرو شدند. کشوری که در ابتدا به عنوان ملتِ دوست و برادر، شهروندان افغانستان را میپذیرفت و درها را به روی آنان گشوده بود با پایان جنگِ ایران و عراق سیاست ایدئولوژیکِ «درهای باز» را به روشی کاملاً مغایر، موسوم به «درهای بسته»، تغییر داد و به تدریج با فاصله گرفتن از دوران آرمانگرایی اسلامی، مهاجرین افغانستانی بدل به «اتباع بیگانه» شدند. روند این بیگانگی کار را به جایی رساند که افغانستانیها برای گذر از خاک ممنوع ایران تن به قاچاقچیانی دادند که جان آنها همسو با سیاستهای رایج؛ ارزش چندانی نداشت.
ترانههای آوارهگی
«ای هموطنان آخر بگویید آوارهگی چیست؟ زنان جوان ساکت ماندند و پاسخی ندادند و اما زن پختهسالی با لحن مادرانه گفت: ای دیوانه پرسشهای بیهوده را به یکسو گذار نگاه کن…آن جا…دور. آن طرف قبرستان کوچکی بود که به سرعت گسترش مییافت. ما سالخوردهگان خود را و نیز بسا از کودکان خود را در آنجا به خاک سپردهایم و در آن خاک بیگانه به امانت گذاشتهایم. بگو آن امانتها را کی برخواهیم داشت و ما کی جسدهای خود را تا قبرستان کهن دهکدهی خویش خواهیم رسانید.» این بخشی از مجلد چهارم کتاب اژدهای خودی است. پیشبینی وضعیتی آخرالزمانی از مهاجرانی که در خاکی غریب اسیر شدهاند. پاسخدهندهگانِ خاموش در منظر راوی کتاب را میتوان اتباع افغانستان دانست که برای رسیدن به سرزمین موعود تن به مخاطراتِ راه میدهند. ماشینهایی که در همان ابتدا در مرزهای شرقی برای رساندن آنان به نقطۀ صفر مرزی ایران-ترکیه در انتظار باشندهگان خاموش هستند. آنها میدانند که در گذر از عرض دو هزار کیلومتری هیچ جایگاه حقوقی وجود ندارد. تجربۀ مدام تحرک به آنان نشان داده که میبایست خاموش باشند تا به مقصد برسند.
احمد از جمله مسافرانی است که تجربۀ سهگانۀ دوزخ، برزخ و بهشت را تجربه کرده. یک بار در ایران دستگیر شده بار دوم در جاده تصادف کرده و بار سوم به مقصد امن خود رسیده است. او حالا در یکی از شهرهای شمالی ایتالیا زندهگی میکند و علیرغم داشتن شناسنامۀ ایرانی در سال ۱۳۸۶ به همراه خانواده بالاجبار ایران را ترک و به افغانستان رد مرز شده است. بعد از دو سال زندهگی در افغانستان تصمیم میگیرد که به اروپا برود. تلاش اول او منجر به دستگیری در «بادرود» میشود. جایی نزدیک کاشان. در یک قدمی تهران. به اردوگاه «سفید سنگ» فرستاده میشود. میگوید: «همه فکر میکنند بدترین چیز برای یک مهاجر نشستن بر قایقهای بادی در دریاست، اما گذر از ایران از تمام دریاها سختتر است.» بار دوم به پاکستان میرود و آدمبران از سراوان تا بم او را در صندوق عقب یک ماشین پژو میگذارند. «پنج نفر بودیم. یکی از ما نفسش گرفته بود و بالا میآورد و هر چه فریاد میزدیم که راننده بایستد صدامان نمیرسید یا که میشنید و نمیایستاد.» او مرگ را به چشم خود دیده است. ماشین در نزدیکی بم چپ میکند و اگر رانندهگان عبوری به دادشان نرسیده بودند همگی در آتش سوخته بودند. پیاده خود را به بم میرساند و از آنجا به کرمان میرود و بعد با یک کامیون راهی تهران میشود. «در تهران دوستی مرا به دست رانندۀ اتوبوسی داد که تا ارومیه میرفت. مرا در موتور نشاند و گفت صدایت درنیاید. وقتی به ارومیه رسیدم هیچ چیز نمیشنیدم. گوشم پر از صدای موتور اتوبوس بود.» او دو شب بعد موفق میشود از مرز خارج شود. اما همه به خوششانسی احمد نیستند. اکثر مهاجران هرگز به مرزهای غربی ایران نمیرسند. یا بازداشت میشوند یا در تصادف جان میبازند و مفقودالاثر میشوند.
پاسخدهندهگان خاموش
روزنامۀ گاردین در ماه جوزای امسال فهرستی از پناهجویانی منتشر کرد که در راه اروپا جان خود را از دست دادهاند. طبق لیست مرگ، در طی بیستوسه سال ۳۴ هزار و ۳۶۱ انسان در مسیر رسیدن به فردای بهتر جان باختهاند. در جدولبندی ملیتِ افراد جانباخته نام کشوری عجیب به تناوب تکرار میشود: Unknown. پناهجویانی که در مسیر رسیدن به سرزمین امن، ناشناس مردهاند. هیچ مدرکی در جیب ندارند و کسی بدن فاقد هویت را معتبر نمیداند. خانوادۀ بدنِ ناشناس تا سالها چشم انتظار خبری یا کاغذی از او میشوند. در حالی که او در گوری در خاکی غریب دفن شده و با عنوانی ناشناس؛ او را متصور میشوند که در میان طبیعت کارتپستالیِ اروپا به کار و معاش مشغول است. ناشناس مردن شهروندان افغانستان در ایران اغلب در حوادثی رخ میدهد که ایران در صدر اخبارش است. آخرین آمار تصادفات جادهیی نشان میدهد که ایران در میان ۱۹۰ کشور جهان، رتبۀ ۱۸۹ را داراست. چنین وضعیتی باعث شده تا بانک جهانی در بررسی و مطالعات خود، وضعیت حوادث جادهیی ایران را بحرانی اعلام کند. در بحرانیترین جادههای دنیا مهاجران با ماشینهای برنده و پرنده از راه میرسند و نتیجه از پیش مشخص است. چهار ولایت سیستانوبلوچستان، فارس، هرمزگان، کرمان و اصفهان در صدر مرگومیر ناشی از ماشینهایی است که در این چند ساله به «افغانکش» معروف شدهاند. موترهای پژویی که صاحبانش با برداشتن صندلی میتوانند امکان چیدمان بدنهای ترسخورده را در کنار یکدیگر فراهم بیاورند. آنها در ظلمات فضای محبوس آهنی، تنها صدای غرش موتور را میشنوند و ناله و ذکری که از بدنهای آجرچین شده بلند میشود. صداهایی که هنوز نام و نسبی دارند و با کوچکترین خطای راننده در سرعت بالای ۱۸۰، ناشناس میشوند و ناشناس در اولین گورستان سر راهی دفن میشوند. آنها اگر از تصادف جان به در ببرند هم ناشناس میمانند. برای رفتن به اردوگاه نباید نامی داشت.
Comments are closed.