گزارشگر:جیسون گلدمن / برگردان: یوسف سرافراز ۱۷ حوت ۱۳۹۷
شما قاعدتاً نباید قادر به نوشیدن شیر باشید؛ نیاکانتان که اینگونه بودهاند. تنها در نُههزار سال اخیر است که بزرگسالان ـ بیآنکه ناخوش شوند ـ این قابلیت را بهدست آوردهاند؛ کودکان میتوانند آن را مدیریت کنند، اما بزرگسالان تنها پس از آنکه ما به دامداری گراییدیم، بود که توانایی هضم درستِ شیر را بهدست آوردند.
اینگونه به نظر میرسد که فرهنگهایی که در تاریخِ خود دامداری و سابقۀ نوشیدن شیر داشتهاند نسبت به فرهنگهایی که چنین تاریخی نداشتهاند، از امکانِ بیشتری برای تحمل لاکتوز، در نتیجه هضم بهتر آن و همچنین از ژنِ مرتبط با آن برخوردار بودهاند. نوشیدن شیر تنها یک مثال از این واقعیت است که سنتها و شیوههای عملِ فرهنگی میتوانند بر مسیر تطور ما تأثیر بگذارند. فرهنگ و ژنتیک، بنابر آنچه رایج است، به عنوان دو فرایند جدا از هم شناخته میشوند، درحالیکه محققان بیش از پیش به این فهم رسیدهاند که این دو عمیقاً به یکدیگر نزدیکاند، در واقع هر یک بر پیشرفت طبیعیِ دیگری تأثیر میگذارد. دانشمندان آن را تطور مشترک ژن- فرهنگ نامیدهاند. چرا این مسأله مهم است؟ در صورتیکه ما بتوانیم مشخص کنیم که چگونه فرهنگ بر آرایش ژنتیکی ما تأثیر میگذارد- و همچنین چگونه فرایندهای مشابه (فرایند تأثیر رفتار بر ژنتیک) در موجودات دیگر نیز اعمال میشوند- آنگاه میتوانیم بهتر بفهمیم که چگونه شیوۀ انجام اعمال امروزمان در جامعه میتواند بر آیندۀمان تأثیر بگذارد.
مثال دیگری از چگونهگی تأثیرگذاری فرهنگ بر روی ژنهای ما، رابطۀ بین زراعت «یام» و مقاومت در برابر «مالاریا» است. در اکثر نقاط آفریقا، مردم در جدالی دایمی با مالاریا بهسر میبرند. بر اساس گزارشهای مرکز مدیریت و پیشگیری از بیماری(CDC) در سال ۲۰۱۰ قریب به ۲۱۹ میلیون مورد ابتلا به مالاریا در سرتاسر جهان گزارش شده، که ۶۶۰۰۰۰ مورد از آن کشنده بوده است. بیش از نود درصد قربانیان در آفریقا زندهگی میکردند.
با این حال به نظر میرسد که برخی از مردمان دارای نوعی نیروی دفاعی طبیعی [در برابر مالاریا] هستند. سلولهای قرمز خونیِ آنها به جای اینکه به شکل طبیعیِ دیسک مسطح باشند، داسیشکل یا هلالیاند. شکل عجیب و غریب سلولهای خونی، علاوه بر اینکه بیماری سلول داسیشکل میتواند به انسداد عروق خونی منجر شود، عامل ایجاد درد و آسیب رسیدن به اندام نیز میشوند. در شرایط عادی، تطور، بیماری سلول داسیشکل را در حداقل وضع ممکن نگه میدارد، زیرا این بیماری میتواند مضر باشد و از میزان امید به زندهگی بکاهد. با این وجود، ژن سلول داسیشکل، بنابر یک تغییر ناگهانی بیولوژیک، میتواند در برابر مالاریا [از بدن] محافظت کند. بنابراین انتخاب طبیعی در قسمتهایی از جهان که میزان سرایت مالاریا بسیار زیاد است-مثل آفریقا- ممکن است که به نفع سلولهای داسی شکل صورت بگیرد. در واقع این یک قمار است که به هزینۀ ابتلای بالقوه به بیماری سلول داسیشکل، برای محافظت در برابر مالاریا ترجیح داده میشود.
نکتۀ جالب این است که گروههای مشغول به زراعت یام، در نسبت با گروههایی با کشاورزی متفاوت، درصد بالاتری از ژن سلول داسیشکل دارند. برای کشت یام، درختان باید قطع شوند. کِوین لِیلِند، زیستشناس در دانشگاه سنت اندریوز، در Nature Reviews Genetics مینویسد: «قطع ناخواستۀ درختان، بر افزایش حجم آب راکدِ ناشی از باران تأثیر میگذارد، و موجب فراهم شدن شرایط بهتری برای تولیدمثل پشههای ناقلِ مالاریا میگردد». بنابراین درحالیکه بیماری سلول داسیشکل محافظی در برابر مالاریا است، رفتار خاص انسانی، یعنی زراعت یام است که به تطور اجازۀ عمل میدهد.
با این حال، همۀ نمونههای تطور مشترک ژن-فرهنگ، (برای انسان) کاملاً سودمند و مفید نیستند. برای نمونه، «دیابت نوعِ دو» در بین پولینزیاییها شیوع فراوانی دارد، که این میزان بالاتر از میزان شیوع آن در جهان، و حتا بالاتر از میزان شیوع آن در میان جمعیتهای انسانی همسایه است. گروهی از محققان به این نکته پی بردهاند که پولینزیاییها فراوانی بالایی از یک ژن خاص به نام PPARGC1A دارند که میتواند عاملی برای میزان بالای دیابت نوع دو در بین آنها باشد.
چرا آنها بهصورت منحصر بهفردی به این بیماری مبتلا میشوند؟ محققان بر این باورند که این ابتلای خاص، ممکن است با «فرهنگ اکتشاف» که در میان نیاکان آنها رایج بوده، ارتباط داشته باشد. هنگامی که پولینزیاییها ساکن جزایر اقیانوس آرام شدند، مجبور به تحمل سفرهای دریایی طولانیمدت در اقیانوس بودند، که از قِبل آن با تنشهای سرما و گرسنهگی مواجه شدند. ممکن است آن شرایط موجب سوختوساز (متابولیسم) صرفهجویانهیی شده باشد که به افراد اجازۀ انباشت ذخیرۀ چربی، با سرعت بیشتری را -نسبت با زمانی که غذا موجود است- میدهد. احتمال دارد انتخاب طبیعی، فراوانی ژنهای آلترناتیو را در بین آنها افزایش داده باشد. به هر روی، نوع سوختوسازی که برای کاشفان مفید واقع میشده، برای افرادی که در فرهنگ مدرن، با منابع تغذیۀ همسان زندهگی میکنند، ارمغانی جز چاقی و دیابتِ نوع دو ندارد. بنابراین، اینکه پولینزیاییهای مدرن، استعداد ابتلا به دیابت نوع دو را به ارث بردهاند، بهخاطر سبک زندگی غیرمتحرک آنها نیست، بلکه به خاطر تصمیم نیاکانشان برای سوار شدن قایقها و کشف سیارۀشان است.
باور به اینکه تأثیرگذاریهای فرهنگی خاص انسان هستند، آسان به نظر میرسد. اما باید توجه داشته باشیم که برخی از گونههای حیوانات حداقل از فرهنگی ابتدایی برخوردارند و احمقانه خواهد بود اگر فکر کنیم این فرهنگ نمیتواند بر ژنتیکشان تأثیر بگذارد و این فقط فرهنگ ماست که بر ژنتیک تأثیر میگذارد. این توانایی در میان دلفینهای خلیج شارک(کوسه) در استرالیا وجود دارد.
گروهی از محققان به سرپرستی Anna Kopps ، بیولوژیست، بر روی دلفینهای باتلنوز (bottlenose dolphins) در بخش غربی خلیج مطالعاتی انجام دادهاند. «sponging» شیوۀ شناختهشدهیی از جستوجوی غذا در میان این دلفینهاست، که شامل حمل اسفنجی مخروطیشکل برای محافظت از صورتشان میشود. در زمانی که آنها پوزۀشان را برای جستوجوی غذا بر بستر دریا میکشند. این فقط مثالی هیجانانگیز برای استفاده از ابزار در بین دلفینها نیست؛ بلکه گواهی بر مسألۀ انتقال فرهنگی در بین آنهاست.
آنگونه که Kopps نشان میدهد، رفتار تقریباً و بهطور انحصاری از مادران به فرزندشان و یادگیری اجتماعی منتقل میشود. این بدین معناست که ارتباط تنگاتنگی بین یادگیری اجتماعی و بخشهایی از ژنوم دلفینهای جوان وجود دارد که از طرف مادرانشان منتقل میشود. این پیوند (میان ژنتیک و فرهنگ در دلفینها) ضرورتاً ما را به مثالهایی که در میان انسانها وجود دارد و نشاندهندۀ تغییرات ژنتیکی ناشی از رفتار فرهنگی است (تحمل لاکتوز، مقاومت در برابر مالاریا، و سوختوساز صرفهجویانه) رهنمون نمیکند. با این حال، سرنخ و اشارهییست که رفتارهای فرهنگی در دلفینها میتوانند فرصتی برای رخ دادن انتخاب طبیعی ایجاد کند.
تأثیر فرهنگ بر روی تطورِ ما بیدرنگ ادامه دارد، اما پیشبینی اینکه در آینده چگونه رخ خواهد داد، در حال حاضر تقریباً غیرممکن به نظر میرسد. فرهنگ تکنولوژیک شدۀ ما چه تأثیری بر سازش ژنتیکی خواهد گذاشت؟ این سازشها در سطحی جهانی اعمال خواهند شد یا فقط در میان برخی از انسانها؟ مواجهات انسان-ماشین، مانند ایمپلنتهای عصبی و پروتزهای رباتیک، چه تأثیری بر استخر ژنیِ ما خواهند گذاشت؟ آیا تمایل به ورزشهای خشونتآمیز در برخی از فرهنگها منجر به سازگاری برای محافظت از سر در برابر ضربه خواهد شد؟ و به همین ترتیب، چه سوالاتی هستند که ما هنوز آنها را نمیدانیم و باید بپرسیم؟
احتمالاً دیگر این حس را نخواهیم داشت تا فکر کنیم که ژنتیک و فرهنگ دو سپهر مجزا و غیرتعاملی هستند؛ بلکه مشکل، چگونهگی شناخت تأثیر متقابلِ آنهاست.
Comments are closed.