احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۹ حوت ۱۳۹۷
دو هفته از مذاکرات نمایندهگانِ امریکا در دوحۀ قطر میگذرد، اما هیچ خبرِ رسمییی از این گفتوگوها به بیرون راه نیافته و هیچیک از مردم افغانستان نمیدانند که چه معاملهیی با سرنوشتِ آنها در حالِ انعقاد است. آنچه از طرفِ امریکاییِ مذاکرات شنیده میشود، تماماً حرفهای کلیشه و تکرارییی اند که بارها از رسانهها به مردم ابلاغ شده و هیچکدام نیز نتوانسته مذاکراتِ قطر را از ابهـام بیرون کند. مثلاً اینکه آقای خلیلزاد میگوید «ما به دنبال یک «توافق جامع صلح» هستیم که تضمین کند هراسافگنی در آیندۀ افغانستان جایگاهی ندارد»، آنقدر برای مردم افغانستان کُلی و مبهم مینماید که هرگز از آن نمیتوانند حفظ دستاوردهای نسبیِ هفدهسالِ اخیر نظیر دموکراسی و حقوق زنان را استخراج کنند. اما در سوی دیگر، آنچه از مواضع و اظهاراتِ طالبان از دوحه به گوش میرسد، تا حدِ زیادی روشن است و کمتر نیاز به تحلیل و تفسیر دارد: توافق روی مسایل خارجیِ جنگ (خروج نظامیانِ امریکایی در بدلِ قطع رابطه با القاعده و داعش).
جانب امریکاییِِ صلح میگوید که نباید از خاک افغانستان علیه امریکا استفاده شود و در کنار این دال مرکزی، از دالهای شناوری چون مذاکرۀ طالبان با حکومت، تأمین حقوق زنان و… و… نیز سخن میگوید، اما طالبان بهصراحت میگویند که آنها در مذاکره با امریکا به «جنبههای خارجی» (بینالمللی) جنگ میپردازند و مذاکره یا عدمِ مذاکره با دولت افغانستان و به عبارتی، شیوۀ برخورد با جنبههای داخلیِ جنگ را حقِ محفوظِ خود و بیارتباط با جانبِ امریکا میشمارند و آن را به آینده موکول میدارند!
اینجاست که باید گفت در دوحه چیزهایی در جریان است که میتواند نوعی انقلاب سیاسی ـ اجتماعی را در افغانستان رقم زند؛ انقلابی که بسیاری از ساختارها را ویران کند و از نو بسازد، و مسلم اینکه هر انقلابی نیز با بیرحمی و شدت همراه خواهد بود. به رغم اینهمه، جای تأسف ایناست که بسیاری از سیاستمداران مذاکراتِ دوحه را صرفاً توفانی سهمگین برای آقای غنی تلقی کردهاند و در سایۀ بیزاری از او، گمان میکنند که با حمایت از برنامۀ صلح امریکا و طالبان میتوانند گلیمِ حکومتِ غنی و انحصارجویی را برچینند. اما زهی خیال باطل!
سخن گفتن از زاویۀ قوم و تحلیلنویسی در این قالب تنگ، شرمآور است؛ اما چه میتوان کرد وقتی در افغانستان سیاست و از جمله جنگوصلح بر محورِ قوم و تبار میچرخد. روی این ملحوظ، جنگی که در افغانستان جریان داشته و تلاشهای صلحی که برای پایانِ آن توسط حکومتها بهراه افتاده، هرگز از دایرۀ علایق تباری و دعوایِ قدرت به نامِ قوم بیرون نبوده است. طالبان تنها یک نیرویِ ایدیولوژیک نبودهاند، بلکه بیشتر از آن یک نیرویِ بزرگِ قومی با ادعاهای سیاسیِ معطوف به آن شمرده میشوند. آقای غنی اگرچه نمیخواهد کرسی قدرت را در داستانِ صلح به دیگریِ طالب واگذار شود، اما اگر این اتفاقِ بد هم ـ البته بدون همکاری و رضایتِ او ـ بیفتد، به این دلخوش است که گویِ قدرت جای دور نرفته و از آنِ بیگانه (قوم و تباری دیگر) نشده است. اما دیگران چه تسلییی خواهند داشت وقتی طالبان در جنبههای داخلی جنگوصلح، به تصفیه و حذفِ سران و سیاستمدارانِ غیرتباریِ خود اقدام کنند؟
واقعیتِ تلخ این است که در بازی صلح و تلاشهای داخلی و خارجی برای آن، به جز یک قوم، سایر اقوام بیگانه محسوب میشوند و برای آنها نقش طفیلی و سمبولیک و یکبارمصرف در نظر گرفتهاند تا این برنامه در عرصۀ بینالمللی وجهۀ ملی پیدا کند و به انجام برسد؛ اما در فردای صلح نظر به آنچه طالبان «جنبههای داخلی» میخوانندش، ممکن است اتفاقاتِ بسیار بدی بیفتد که به بسیار روشنی مرزِ میانِ خودیها و غیرخودیها و به عبارتی، مرزِ میان یک قوم و سایر اقوام را ترسیم کند.
در بدترین حالتِ ممکن برای آقای غنی، میتوان انتظار داشت که او و همسرش اجازۀ فرار از این کشور را مییابند و همانند گذشته در غرب زندهگی میکنند؛ اما سرانِ سایر اقوام خود را در باتلاقِ صلحی درمییابند که در آن پای فرار چه، که جانِ قسری هم وجود ندارد!
Comments are closed.