بیان‌شناسی در پارادایگم زبان شعر حافظ

گزارشگر:عابدین پاپی - ۲۴ حوت ۱۳۹۷

بخش نخست/

mandegarلسان‌الغیب لقبی‌ست که دکترین زبان و ادبیات فارسی برای حافظ برگزیده‌اند. حافظ شاعری است که زبان شعری‌اش دارای پارامترهای معرفت‌شناسانه است. چندلایه‌گی زبان با استفاده از دیالوگ‌های چندجانبه از دیگر کارکترهای زبانی در شعر حافظ محسوب می‌شود. منظر عارفانۀ حافظ با نظری عرفانی و سازگار کلافی عمیق خورده و بدین‌سان می‌باشد که زبان این شاعر «جنگ‌آسا» را زبان غیب می‌نامند. لذا برای نیل به شناخت شهودی از شعر حافظ، فراست از زبان شعری‌اش و نوع منظری که از آن تزریق فهم می‌کند، ضروری است. و دیگر این‌که، عرفان در زبان شعر حافظ خانقاهی نیست، بلکه نوعی تخطی و ناشنوایی از جامعه توأم با عرفانی رندانه محسوس است که تفاوت این شاعر را با دیگر شعرا مجزا می‌سازد. دیگر خصیصه در شعر حافظ فرازمان بودن شعرش بوده که با پشتوانۀ منظومۀ فکری شاعر نضج و بارور می‌شود و شعر حافظ را تعمیم‌پذیر می‌کند. حافظ علاوه بر این‌که شاعر زمانِ خود قلمداد می‌شود و اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعۀ زمان خویش را به‌خوبی می‌فهمد، شاعر زمان آینده نیز محسوب می‌شود، به گونه‌یی که بعد از گذشت هشت قرن از شعر آن، هنوز هم شعر این شاعر با روحیات و فرهنگ مردم این مرز و بوم عجین است و دیوان شعرش علاوه بر این‌که، زبان‌زد خاص و عام واقع شده، از قدرت فرهنگ‌پذیری خاصی نیز برخوردار می‌باشد. بدین ترتیب، شاید مهم‌ترین عناصری که اندیشۀ ادبی حافظ را فرهنگ‌پذیر و تصمیم‌پذیر کرده‌اند و زیرساخت فکری و ساختار زبانی‌اش را نسبت به سایر شعرای ماقبل و مابعد خود مجزا ساخته، رویکردی‌ست فرآرونده که این شاعر به اگزیستانسیالیزم۱ (اصالت وجود) و امانیسم (اصالت انسان) دارد و این دو رویکرد را نیز با زبان و فرهنگ شعری‌اش همگون و همراه می‌سازد. اصالت وجود در شعر حافظ از کاربست‌هایی‌ست که به‌طور دایم و در شمایلی سرمد خودنمایی می‌کند و این وجود نیز وجودی فلسفی و عرفانی است.
۱. اگزیستانس(existence) به معنای وجود در برابرش اسانس (essence) به معنی ماهیت و جوهر است. برای اولین‌بار کییرکه‌گارد دانمارکی این واژه را مطرح نمود و دانشمندان و فلاسفه‌یی چون مال گابریل مارسل، یاسپرس و فلاسفه‌یی چون ژان پل سارتر و هایدگر در این زمینه دارای نظر و پارادایم هستند. و اگزیستانس حافظ در شعر به معنی اصالت وجود است و این وجود با وجودی که سارتر و هایدگر مطرح می‌کنند، متفاوت است. این وجود از زیرساختی معنوی و الهی بهره می‌جوید و با فلسفه و عرفانِ شرق همگون و همراه است .
به دیگر بیان، اصالت وجود در شعر حافظ جایگاهی خاص دارد که با نگرشی به متافیزیک از جانب شاعر لحاظ می‌شود. می‌توان گفت حافظ شاعری است که در دنیای متافیزیک سیر می‌کند و اغلب کاربست‌های خود را در این دنیا دریافت می‌دارد و به منصۀ ظهور می‌رساند. اگر چه همّ‌وغمّ حافظ سرمایه، کار و نان نیست و به تعبیری دیگر رویکردی مارکسیستی به شعر و جامعۀ فرارو ندارد، ولی نوع نظر و منظر حافظ به اجتماع و مناسبات اجتماعی نیز نظر و منظری سازنده و کارآمد است که با تأسی از امانیسم صورت می‌گیرد. امانیسم در شعر حافظ نوعی امانیسم معنوی- اجتماعی است که از سرشت و خمیرمایه‌یی عرفانی سرچشمه می‌گیرد و دغدغۀ حافظ تربیت و پرورش انسانی خودآگاه است که این خودآگاهی بتواند انسان و شاخصه‌های رفتاری آن را هدایت و تداوم بخشد. بنابراین، با التفات به دنیای امروز که از آن به عنوان پست‌مدرن یاد می‌کنند و با تلنگری بر مولفه‌های آن که پاسخ‌گوی جامعۀ زمان خودش می‌باشد، طبعاً این دنیا با اندیشۀ ادبی حافظ در جهاتی در تضاد و تصادم است، اما اندیشۀ حافظ در زوایایی دیگر نیز ناجی و هدایت‌کنندۀ بشر امروز تلقی می‌شود، بشری که در مرداب مخوف دنیای مصنوعات و مولفه‌های مادی آن دست‌وپا می‌زند. لذا مهم‌ترین عنصر در شعر حافظ اصالت انسان است و حافظ در رهگذر ادبی خویش به دنبال پیدایی همین اصالت انسان می‌باشد و شاید بتوان گفت اصالت از انسانیت بالاتر است. چه این‌که هر انسانی که اصالت انسانی نداشته باشد، از هویت، فرهنگ و از همه مهم‎‌تر هنر به دور است.
عرفان و اخلاق از دیگر ویژه‌گی‌های بارز در شعر حافظ به شمار می‌آیند که دیگر فلسفۀ امانیسم شعر حافظ را شکل می‌دهند و بی‌گمان هر جامعه‌یی در هر مقطعی از زمان نیاز به عرفان و شناخت شهودی از خود، طبیعت و جامعه را دارد و دیگر اخلاق است که از ویژه‌گی‌های درونی انسان به شمار می‌آید و همیشه و در هر برهه‌یی از زمان به عنوان پارامتری فرآبخش، انسان را از دگردیسی‌های زنده‌گی و انومی‌های اجتماعی نجات داده است. و نکتۀ آخر در زبان شعری حافظ معنی و مفهوم است. می‌توان چنین پنداشت که اغلب شعرای معاصر حافظ، دارای اشعاری با درون‌مایه‌یی معناگرا هستند و به اصطلاح معنی از پارامترهای خاص در جهت شکل‌گیری زبان شعری آن‌ها قلمداد می‌شود، ولی حافظ شاعری است مفهوم‌گرا که با بهره‌گیری از هرمنوتیک (تفسیر متن) و «معنی معنی» به شعر و در دایرۀ شعر میدان‌داری می‌کند و این ویژه‌گی مبرز برگرفته از درون‌بینی ذات شهودی شاعر است. (البته شعرایی اعم از مولانا، بیدل، خیام، سعدی و… که در دایرۀ عرفان و فلسفه به شعر پرداخته‌اند نیز از چنین فاکتورهایی با شکل و شمایلی دیگر برخوردارند، ولی در مجموع شعرای مفهوم‌گرا در هر ازمنه‌یی از تاریخ قلیل بوده‌اند.)
به هر روی، بیان‌شناسی از ارکان کارآمد در زبان و ادبیات فارسی به شمار می‌آید و دارای زیرساخت‌هایی‌ست که این زیرساخت‌ها در شکل‌گیری زبان هر شاعری تأثیر به‌سزایی دارند. به عنوان مثال: استعاره یکی از زیرشاخه‌های بیان در زبان و ادبیات بوده که دارای خصایصی رندانه و چندگانه مفهوم است که فرآیند ادبی و صور خیال شاعر را ماهرانه به تصویر می‌کشد. لارنس پِرین در کتاب «دربارۀ شعر ۱ می‌گوید: استعاره (metaphor) چیزی است غیر از آنچه که هست و رابرت فراست نیز باز در همین کتاب می‌گوید: «شعر به ما این اجازه را می‌دهد که چیزی بگوییم درحالی‌که منظورمان چیزی دیگر است.» می‌توان گفت تعریفی که رابرت فراست از شعر ارایه می‌نماید، به نوعی مفهومی از استعاره می‌باشد، زیرا که استعاره نیز از چنین تعریفی برخوردار است. لذا علاوه بر استعاره، تصویر، کنایه، نماد، تشخیص، تشبیه و مجاز نیز از دیگر زیرشاخه‌ها و عناصر اصلی بیان‌شناسی در زبان و ادبیات فارسی به شمار می‌آیند که در زوایایی از چنین تعاریفی که رابرت فراست از شعر تصویر می‌کند، بهرمند شده اند. تصویر (image) معمولاً معنی همان چیزی است که هست. در واقع شاعر حقیقتی را بیان می‌کند که وجود دارد و استعاره (metaphor) به معنی آن است که شاعر چیزی را بیان می‌کند، ولی منظور چیزی غیر از آنچه بیان می‌کند، می‌باشد و خواننده بایستی آن منظور (دوم) را در شعر دنبال کند که در «ایهام و ایهام تناسب» نیز در زوایایی چنین خصایصی یافت می‌شود. کنایه به معنی پوشیده سخن گفتن است دربارۀ امری و تشخیص به معنی شخصیت‌بخشی به واژه و اشیاست و نوعی انسان‌انگاری است که واژه‌ها یا اشیاء نقش انسان را با توجه به تناسب و پیوند معنایی که با انسان دارند، برعهده می‌گیرند. مجاز نیز به معنی به کار رفتن واژه است در غیر معنی حقیقی به شرط وجود علاقه و قرینه و تشبیه نیز به معنی همانند کردن مشبّه‌به به مشبّه می‌باشد و تشبیهی که ادات و وجه شبه آن حذف شود را تشبیه بلیغ می‌گویند. نماد (symbol) به معنی آن است که شاعر چیزی که هست را برای خواننده مد نظر دارد، علاوه بر چیزی بیشتر. به مانند: «نمی‌توان به سگ پیر حقۀ تازه یاد داد» که شاعر نه تنها در مورد سگ‌ها نظر می‌دهد که دارای چنین ویژه‌گی‌هایی هستند، بلکه در مورد کل موجودات از هر نوع نیز صحبت به میان می‌آورد. بنابراین با اِلتفات به تعاریفی که از انواع بیان ادبی شد، می‌توان چنین پنداشت که زبان شعری حافظ، زبانی مبین و چندگانه مفهومی است و لذا با نمونه‌هایی به شرح ذیل می‌توان بیان‌شناسی در زبان شعر حافظ را که برگرفته از صناعات ادبی است، بیشتر تبیین و تشریح نمود.
نمونۀ ۱ :
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
منزل آن مه عاشق‌کش عیار کجاسـت؟
شاعر در این بیت نسیم سحر را مورد خطاب قرار می‌دهد که در نگاه اول ذهن مخاطب به سمت نسیم سحرگاه سوق داده می‌شود، ولی شاعر مقصودی دیگر را برای مخاطب در نظر گرفته و آن چیزی جز انسان (یار و معشوق) نیست. نسیم سحر در این بیت نوعی استعارۀ مکنیّه می‌باشد و شاعر با تشخیص دادن به واژۀ سحر این مهم را بیان می‌کند. بنابراین «ای» از لوازم مشبّه‌به است که شاعر قبل از مشبّه‌به می‌آورد تا با این کار نشان دهد که مشبّه‌به او، انسان است.
نمونۀ ۲ :
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
شاعر در این بیت از استعارۀ مکنیّه استفاده می‌کند، به طوری که آبروی فقر و قناعت کنایه از انسان است و در معنی حقیقی به‌کار نرفته است. به بیانی دیگر، شاعر فقر را به انسانی آبرومند تشبیه می‌کند و با آوردن نشانه‌هایی انسانی این مهم را به تصویر می‌کشد. بنابراین این انسان است که دارای آبرو می‌باشد و از دو صفت فقر و قناعت بهره می‌جوید، ولی شاعر با زبانی رندانه و استعاره‌پذیر آن‌چنان به زیبایی کامل زبانش را هنری جلوه می‌دهد که نظر خواننده به سوی معنی اصلی در بیت سوق داده شود. به بیانی شاعر چیزی را عنوان می‌کند، اما منظورش چیزی دیگر است.
نمونۀ ۳ :
تو را ز کنگرۀ عرش می‌زنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
شاعر در مصرع اول از کنگرۀ عرش سخن به میان می‌آورد. آنچه متبادر به ذهن است این‌که آیا کنگره در معنی حقیقی خود اعمال شده است؟ طبعاً این‌طور نیست، چه این‌که عرش نمی‌تواند کنگره داشته باشد. لذا شاعر برای ساختن این استعارۀ مکنیّه عرش را به کاخی تشبیه می‌کند و آن‌گاه برای آن‌که خواننده در میان مشبّه‌به‌های گوناگون سرگردان نماند، جزیی از مشبه به (کاخ) را به مشبّه که عرش باشد، اضافه می‌کند که این جز کنگره است. بنابراین این خود سببی است در جهت ایجاد شدن زبان استعاره در شعر شاعر.
نمونۀ ۴ :
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی
حافظ در این بیت با نگاهی عارفانه به دنیای فرارو می‌اندیشد و با ایجاد زبانی رندانه و به دور از واقعیت این مهم را به تصویر می‌کشد؛ چه این‌که در مصرع اول از واژۀ بازار صحبت می‌کند که مقصودش از این بازار، بازاری عرفانی است که درویش را مُنعم می‌کند. لذا نوعی تشبیه سازنده در بیت نهفته است که زبان شاعر را استعاره‌پذیر می‌نماید و آن تشبیه: دنیا به بازار است و شاعر ذهن مخاطب را چنان درگیر خود کرده که تشخیص را برایش سخت می‌کند و گمان اول خواننده به سمت بازار سوق داده می‌شود، در صورتی که مقصود حافظ از بازار، دنیای فراروست. به بیانی دنی بودن دنیا برای درویش نوعی خرسندی است که با زبانی مجاز بیان شده است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.