گزارشگر:روتگِـر بِـرِگمَـن/ برگـردان: عـرفان ثابتـی - ۰۹ حمل ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
به نظرم این پرسش دو پاسخ دارد. اول این که رانتخوار مدرن میداند که نباید جلب توجه کند. زمانی بود که همه مفتخورها را میشناختند. شاه، کلیسا و اشراف تقریباً تمام زمینها را در اختیار داشتند و از دهقانان برای کشاورزی در آن زمینها پول زیادی میگرفتند. اما در اقتصاد مدرن، رانتخواهی بسیار پیچیدهتر است. چند نفر میدانند که «معاوضهی نُکول اعتباری» یا «بدهیِ تضمینشده» چیست؟ یا این که الگوی درآمدزایی نقاشیهای گوگلی چیست؟ تازه، مگر آنهایی که در وال استریت و سیلیکون ولی کار میکنند، عرق نمیریزند؟ آنها هم باید سرگرم کار مفیدی باشند، درست است؟
شاید نه. ممکن است که روزِ کاریِ مدیر عامل گُلدمن سَکس به شدت با لویی چهاردهم فرق داشته باشد اما الگوی درآمدزاییِ هر دو در اصل مبتنی بر کسب حداکثر اعانهی ممکن است. به قول مَت تایبی، «قدرتمندترین بانک سرمایهگذاری دنیا ]گلدمن سکس[ماهیِ مرکبِ خونآشامی است که دور چهرۀ بشریت حلقه زده و هر چیزی را که بوی پول بدهد بیرحمانه میمکد.»
اما یک مفتخور ثروتمند معمولی در ظاهر هیچ شباهتی به ماهی مرکب و خونآشام ندارد و با موفقیت چنین وانمود میکند که آدم سختکوش آبرومندی است. چنین فردی به شدت میکوشد تا خود را «کارآفرین» یا «سرمایهگذار»ی جلوه دهد که به لطف «بهرهوریِ» زیاد، پول «درمیآورد». اکثر اقتصاددانان، روزنامهنگاران و سیاستمداران راستگرا یا چپگرا این قصه را باور کردهاند. انواع پیچوتابهای زبانی را به کار میگیرند تا زالوصفتی و استثمار را آفرینش و تولید جلوه دهند.
اما نباید فکر کرد که این کارها نوعی توطئۀ هوشمندانه است. بسیاری از رانتخواران مدرن حتی خودشان را هم متقاعد کردهاند که واقعاً ارزشآفرین هستند. وقتی از مدیر عامل کنونیِ گلدمن سکس، لوید بلنکفِین، پرسیدند که شغلش چه فایدهیی دارد، با حالتی جدی گفت که دارد «کارِ خدا را انجام میدهد». اگر این سوال را از لویی چهاردهم هم میپرسیدند، چنین جوابی میداد.
دومین علت در امان ماندن رانتخوارها حتا از این هم غافلگیرکنندهتر است. ما همگی رانتخوارهایی ناشی هستیم. مفتخورهای ثروتمند میلیونها نفر را همدست خود کردهاند. دو منبع اصلی درآمدزاییِ بخش مالی چیست؟ جواب: بازار مسکن و صندوقهای بازنشستگی. بسیاری از ما در هر دوی این بازارها به شدت سرمایهگذاری کردهایم.
در دهههای اخیر، شمار فزایندهیی از مردم برای خریدن خانه مقروض شدهاند و بدیهی است که افزایش هر چه بیشترِ قیمت خانه (یعنی، ایجاد مستمر حبابهای قیمت) به نفع آنها است. همین امر در مورد صندوقهای بازنشستگی هم صادق است. در چند دهۀ اخیر، همۀ ما در نهایت صرفهجویی زندهگی کرده و مبلغ هنگفتی را در صندوقهای بازنشستگی پسانداز کردهایم. حالا صندوقهای بازنشستگی به شدت زیرِ فشارند تا با بزرگترین استثمارگران متحد شوند تا بتوانند آنقدر به سرمایهگذاران مستمری بدهند که رضایتشان جلب شود.
واقعیت این است که فئودالیسم دموکراتیزه شده است. همهی ما کم و بیش متکی به اعانه هستیم. نخبگان رانتخوار همۀ ما را در این استثمار همدستِ خود کردهاند. در نتیجه، معاهدهیی سیاسی میان رانتخواران ثروتمند و خانهداران و بازنشستگان به وجود آمده است.
اشتباه نکنید. منظورم این نیست که اکثر خانهداران و بازنشستگان دارند از این وضعیت سود میبرند. برعکس، سوءاستفادۀ بانکها از خانهداران و بازنشستگان بسیار بیشتر از سود خود این افراد است. با این حال، وقتی دست خودمان هم کج باشد، سخت است که انگشت اتهام را به طرف یک شخص مبتلا به جنونِ دزدی دراز کنیم.
چرا چنین اتفاقی دارد رخ میدهد؟ پاسخ را میتوان در سه کلمه خلاصه کرد: چون میتواند.
رانتخواری، در اصل، به قدرت ربط دارد. لویی چهاردهم میتوانست میلیونها نفر را استثمار کند، صرفاً به این علت که بزرگترین ارتش اروپا را داشت. این امر در مورد رانتخوار مدرن هم صادق است. قانونگذاران، سیاستمداران و روزنامهنگاران همگی از او حمایت میکنند. به همین علت، بانکدارانی که مرتکب تقلبهای عجیب و غریب میشوند، به پرداخت جریمههای ناچیز محکوم میشوند. اما مادر بیبضاعتی که از دولت کمک مالی میگیرد اگر در پر کردن برگه مرتکب اشتباهی جزئی شود، به شدت مجازات میشود.
با وجود این، بزرگترین تراژدی این است که اقتصاد رانتی بهترین و باهوشترین افراد را در کام خود فرو میبرد. روزی روزگاری، فارغالتحصیلان بهترین دانشگاههای امریکا در حوزهی علم، آموزش یا بخش دولتی استخدام میشدند. اما امروز بیشتر احتمال دارد که جذب بانکها، شرکتهای حقوقی یا بنگاههای تبلیغاتیِ ظاهرفریبی مثل گوگل و فیسبوک شوند. این وضعیت احمقانه است. ما داریم میلیاردها دلار مالیات را صرف کمک به پیشرفت شغلیِ باهوشترین افراد میکنیم تا یاد بگیرند که چطور پول بیشتری به جیب بزنند.
یک چیز معلوم است: کشورهایی که رانتخواران بر آن تسلط یابند به تدریج دچار انحطاط میشوند. فقط کافی است که به امپراتوری روم نگاه کنید. یا به ونیز در قرن پانزدهم یا «جمهوری آلمان» در قرن هجدهم. درست مثل انگلی که از رشد بچه جلوگیری میکند، رانتخوار هم نیروی کشور را تحلیل میبرد.
در اقتصاد رانتی، نوآوری عمدتاً صرف تقویت همان نظام میشود. به همین دلیل است که رؤیاهای بزرگ دهۀ ۱۹۷۰، از قبیل خودروهای پرنده، درمان سرطان و سکونت در مریخ، هنوز تحقق نیافتهاند، در حالی که بانکداران و آگهیسازان به فناوریهایی هزار بار قویتر دسترسی دارند.
اما میتوان این وضعیت را تغییر داد. میتوان باجههای اخذ عوارض را برچید، کالاهای مالی را ممنوع کرد، مأمنهای مالیاتی را از بین برد، گروههای فشار را کنترل کرد، و حق انحصاریِ اختراع را نپذیرفت. اخذ مالیاتهای سنگینتر از اَبَرثروتمندان میتواند از جذابیت رانتخواری بکاهد، دقیقاً به این دلیل که بزرگترین مفتخورهای جامعه در رأس هرم قرار دارند. میتوان درآمدهای حاصل از زمین، نفت و نوآوری را از طریق نظامهایی مثل «سهام کارکنان» یا «درآمد پایهی همگانی» به طور منصفانهتری توزیع کرد.
اما چنین انقلابی محتاج روایت کاملاً متفاوتی از منشأ ثروت است. لازم است که از ایمانِ دیرین به «همبستگی» با طبقۀ فقیر مفلوکی که بارِ حمایت از آن باید بر دوش قویترین افراد جامعه باشد، دست برداریم. تنها کافی است که حق آدمهای واقعاً سختکوش را بدهیم.
بله، منظورم زبالهجمعکنها، پرستاران و نظافتچیها است-همانهایی که بارِ حمایت از همۀ ما را به دوش میکشند.
Comments are closed.