احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پروان جمشیدی - ۱۰ حمل ۱۳۹۸
کهنترین و گرامیترین جشنهای ایرانزمین جشن نوروز است. در میان جشنهای دیگر ایران باستان مانند سده، مهرگان و تیرگان، نوروز پیوسته جشن گرفته میشود در ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و چند کشور دیگر، نوروز جشن ملی به شمار میآید. نوروز واژه پهلوی نوکروچ بوده و به همین ساخت به زبان عربی برده شده که به نام و شکل نکروز معمول است. سخنور عربی ابوالنوالی در یکی از پارسیهای خود این واژه را بدین ساخت به کار برده است بحق المهرگان النکروز- و فرخ روز ابصال الکبیثی. ابوریحان بیرونی درالتفهیم درباره نوروز چنین آورده است: «نخستین روزی است که از فروردین ماه جهت روز نو نام کردهاند زیرا که پیشانی سال نو است».
هزار و دوصد سال پیش خیام در نوروزنامه جشن نوروز را میراث تهمورث شاه دانست که جمشید میراثدار آن شد و چون از پادشاهی او ۱۴۲ سال گذشت و آفتاب به فروردین خویش به اول حمل بازآمد و جهان به نام او شد، دیوان را مطیع خویش گردانید، گرمابه ساخت، دیبا بافت، به آدمان عقل و حرکت داد تا از تواناییهای خویش بهره گیرند و چون از ساختمانها فارغ شد، دستور جشن داد و آن روز را جشن ساخت و نوروز نام نهاد جمشید که آفتاب اساطیر ایرانی است و فرایزدی در اوست. نخست پادشاهی بود عادل، اما سرانجام دیو در او راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید. من منی در خویشتن آورد. بزرگمنشی و بیدادگری پیشه کرد و از خواسته مردمان گنج نهان گرفت، جهانیان از او به رنج افتادند. آنها از خداوند زوال ملک او را خواستند و فرایزدی از او دور شد. تدبیرهایش خطا آمد. ضحاک بر او تاخت و مردمان هم او را یاری دادند. ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه نقل میکند که پس از آفریدن عالم سفلی به دست پروردگار و در آن روز به تخت نشستن کیومرث، آن جشن نوروز نام گرفت. در چنین روز جام سیمین که پر از حلوا بود، برای پیامبر اسلام هدیه آوردند و از او پرسیدند:
این چیست؟
گفتند: امروز روز نوروز است؟
پرسید: نوروز چیست؟
گفتند: عید بزرگ عجمیان است.
فرمود: آری در این روز بود که خداوند عسکره را زنده کرد.
پرسیدند: عسکره چیست؟
فرمود: عسکره هزاران مردمی بودند که از ترس مرگ ترک دیار کرده و سر به بیابان نهادند و خداوند به آنان گفت بمیرند وآنها مردند، سپس آنان را زنده کرد و ابرها را فرمود که برآنان ببارند و از این روست که پاشیدن آب در این روز رسم شده. پیامبر از این حلوا چشید و گفت: «کاش هر روز ما نوروز باشد».
ابوریحان به دو افسانه دیگر نیز اشاره میکند:
یکی داستان سلیمان پادشاه بادها. میگوید که روزی سلیمان انگشتری جادوی خویش را گم کرده بود و پادشاهی بادها از دست او خارج شده بود. چون پس از چهل سال انگشتری پیدا شد و همان فر یزدانی به او بازگشت و مرغان به دور او گرد آمدند، ایرانیان گفتند نوروز آمد و سلیمان به بادها فرمان داد تا او را با خود ببرند. آن وقت پرستو به سوی سلیمان رفت و به او گفت: ای پادشاهی بادها مرا آشیانهای است که چند تخم در آن است، تو از آن سوتر رو که آشیان مرا درهم نشکنی و سلیمان چنین کرد و پرستو با منقار خویش اندکی آب به روی سلیمان پاشید و ران ملخ نیز هدیه کرد و از اینجاست که مردم در بامداد نوروزی به یکدیگر آب میپاشند و هدیه را نزد یکدیگر میفرستند.
و افسانه دیگر اینکه چون جمشید جم برای خود گردونهای ساخت و جن و شیاطین او را در هوا حمل کردند و به یک روز از کوه دماوند تا بابل بردند، مردم از دیدن او در شگفت شدند و آن روز را نوروز نامیدند، جشن گرفتند و تاب خوردند و بعدها تاب خوردن در هوا به سیزده روز بعد منتقل شد. روایت دیگری اس که جمشید نشسته به سریری به آذربایجان رفت، مردم سریر او را بر دوش خود بردند و چون پرتو آفتاب بر آن تخت بتابید، مردم آن را تماشا کردند و آن روز را نوروز نامیدند.
جشن نوروز معنای برکت، سرسبزی، مهربانی و دوستی را داراست. سنت برگزاری و بزرگداشت نوروز را به جمشید نسبت دادهاند و او از پادشاهان بسیار کهن اقوام هند و ایرانی است که نامش در اوستا و کتاب دینی هند باستان وداها آمده است. فرودسی این واقعه را چنین یاد میکند:
همه کردنیها چو آمد بخای
زجای مه برتر آورد پای
به فری کیانی یکی تخت ساخت
چو مایه به دو گوهر اندر نشاند
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون بر افراشتی
چو فرشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر او تخت روان
شگفت و فروماند از بخت او
به جمشید بر او گوهر افشاندند
برآن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هر هنوز فروردین
برآسوده و به شادی بیاراستند
بزرگان به شادی بیاراستندمی و بام و رامشگران خواستند
چنین جشن و رخ از آن روزگاربه ما ماند از آن خسروان یادگار
در ایران باستان سال به دوازده ماه سی روزه تقسیم شده و ایرانیان پس از سپری شدن این دوازده ماه پنج روز را که بهیزک یا وهیژک یا پنجه دزدیده یا پنجک نامیده میشد، با آداب و رسوم خاص به پایان آورده و روز ششم را نوروز میگرفتند. هر روز از ماه به نام یکی از ایزدان (فرشتگان) نامیده شده است. دوازده ماه نیز به نام دوازده فرشته وابسته بوده است و نام کنونی ماههای ایرانی به همان نامها مربوط میباشد. همچنین دوازده روز از ماه نیز به نام همین فرشتگان بوده است. در هر ماه روزی را که نام ماه به آن برابر میافتاد،جشن میگرفتند.
از میان این جشنهای دوازدهگانه دو جشن شکوه بیشتری داشتند و تقریبا تمام مردم زن و مرد و کودک و شاه و گدا در آن شرکت میجستند. این دو جشن یکی مهرگان و دیگری نوروز بود که میان این دو، نوروز درفش و شکوه فزونتری داشت و شش روز و گاهی یک ماه ادامه مییافت. هرمز (فروردین) نخستین روز آن است.
در بدخشان، که گهواره خدایان و پیغمبراناز دیرباز به شمار میآمد، نورزو باستانی را پیوسته جشن میگیرند. جشنگیری نوروز در بدخشان مقام خاصی دارد. بهار بدخشان (اساسا روشان و شغنان و واخان و اشکاشم) نسبتا دیرتر حکمرانی خویش را جاری میکند. بنابراین مردم این دیار پیش از وقت معین شده به جشنگیری آماده میشوند. زمین برفپوش را خاک میزنند، مواد دسترخوان نوروزی را جمعآوری میکنند.
مردم شغنان از ابتدای ماه حوت/اسفند خود را برای برگزاری جشن نوروز آماده میکنند. در خانه بدخشانی روز نو را خیلی بر وقت، ساعت ۴-۵صبح پیشواز میگیرند. تا برآمدن آفتاب عالمافروز تمام وسیلههای خانه را روی حوض میبردند. جاروبهای دستی را آماده کرده از سقف خانه تا فرش را پاک میسازند. در آخرین روز چهارشنبه ماه حوت که آن را چهارشنبهسوری میگویند، همه فرشها و انجام خانه به بیرون کشیده بالای تناب پهن کرده میماندند. بعد نفری از خانواده توسط آرد در و دیوارهای خانه را نقشهای مختلف به مثل رمه گوسفندان، آفتاب و ستارگان و گل زینت میدهند. از تودههای درخت بید گلدستهها را درست کرده در سقف خانه میگذارند و تا نوروز آینده نگاه میدارند. پس از تمیز کردن خانه همه اهل خانواده لباسهای نو و پاک در بر میکنندو اسباب و انجام پاک شده را وارد خانه میسازند. بانوان به نخستین خوراکهای نوروزی میپردازند که نان نوروزی «کاچی»،«بت» و دیگر شیرینیها و میوهجات شامل است. سپس همگان خمچه درخت دیدرا که نو مغجه کرده است، به دست میگیرندو به خانههای همدیگر درآمده همدیگر را به سال نو تبریک میگویند. عادت چنین است که وقتی همسایه به خانه همسایه دیگر وارد میشود با چهره خندان و لطف شیرین میگوید: «شاگون بهار مبارک»، در پاسخش اهل خانه به پا میایستند و صاحبخانه و مهمان روی همدیگر را میبوسند که این یک نشانه مهر و محبت است. کودکان و نوجوانان خانه گشتک کرده به بالای بام میروند و با ریسمان کلوار، یعنی خلته را به خانه آویزان کرده رباعی زیر را زمزمه میکنند.
روز نوروز است عالم سبزهزارزنگ دل را می برد باد بهار
ای پدر برخیز و نوروزی بدهتا تو را رحمت کند پروردگار
مردم این رسم را کلاغز- غز (یعنی خلته چهارمغز) میگویند. صاحبخانه به درون خلته شیرینی، کلچه، نان و غیره انداخته آن را بالا میکشندگاه صاحبخانه از او میپرسد چه میخواهی و چیزی که خلتهانداز خواست صاحبخانه بدون چون و چرا قول میدهد و تا حدی آن را اجرا مینمایند.
روز اول نوروز را مردمان در خانههای خود جشن میگیرند و روز دوم نوروز را به نام سلام- سلام یاد میکنند و آن را رسم چنین است که به خانه خویشان و نزدیکان خود میرود و تحفهها را امثال کلچه و چن تا برش نان نوروزی با خود میبرند.
در برخی بخشهای بدخشان (مثلا در شغنان افغانستان) روز سوم نوروز را به نام «میله روی بام» یاد میکنند و آن رسم چنان است که تمام مردم ده بالای یک یا چند بام خانههای بدخشانی (معماری این خانهها از دوره پیش از اسلام باقی مانده است) برآمده خوراکهای نوروزی را که با خود آوردهاند با هم نوشجان میکنند و کینه و کدورت سال گذشته را کنار میگذارند و با یکدیگر آشتی کرده با سرود و شادمانی سال نو را استقبال مینمایند. مراسم جشنگیری نوروز تا یک هفته ادامه مییابد. در این ایام آدمان به دیدار بیماران و بینوایان میروند. روزهای قدیمتر این روز نو را ۲۵ روز پیش آغاز میکردند. آنها بالای ۱۲ ستون از خشت دانههای مختلف و قندلات میکاشتند و روز ششم جشن با رود و موسیقی و قسم بازی این محصولات را جمع کرده سپس ستونها را خراب میکردند. باید گفت که محصول آن سال را به وسیله سبزش بالای ستونها پیشبینی میکردند. پختن «سوملک» از سبزههای روییده نیز مراسمی قدیمی است. پیش از روییدن سبزهها بالای ستونها که گویا بالای هفت ستون میکاشتند «سمنو» را درست میکردند ولی با گذشت زمان این «هفت سین» را به هفت میوه و گل و سبزی که حرف اولش با سین آغاز میشود، عوض کردند.
هفت سبزه این است: سماق، سیب، سمنو، سنجد، سیر، سپند،سبزه.
هفت میوه این است:کشمش، پسته، بادام، زردآلو، شکرپاره، منقا، سنجد.
در تاجیکستان نیز پختن «سوملک»رسم است. مردم دانههای گندم را میکارند، سپس آن را در آب می گذارند و وقتی کمی سبزه برآید آن را پهن میکنند و بعد با یک تکه نازکتر شده بالای آن می-گذارند و هر روز تکه را برای پنج یا شش روز آب زده تبدیل میکنند تا سرانجام به سبزه نوخیز بدل میشود. سپس آن را میکوبند و آب حاصل از آن را با آرد میآمیزند و به دیگ میاندازند و شب تا پگاه آن را میجوشانند و کفچه میزنند. دختران در اطراف آن آوازخوانی میکنند و سرود زیر را زمزمه میکنند:
سوملک در جوش ما کفچه زنیمدیگران در خواب ما دغچه زنیم
سوملک نذر بهار استمیله شب زنده دار است
دخترها دورش قطار استاین خوشی سالی یک بار است
سال دیگر یا نصیب
آری نوروز جشن دستگیری و همدیگرفهمی، جشن دوستی، جشن یادکرد گذشتگان، جشن آفتاب جهان-افروز و بهار دلرباست.
Comments are closed.