گزارشگر:ناصـر اعتمـادی the_time('j F Y');?>
بخش هفتم و پایانی/
ناصـر اعتمـادی
از نظر لوکاچ، معنای تاریخی اخلاق نیچه، تعلق آن به طبقۀ مسلط است. اخلاق نیچه در نقد گزنده و سبک شاعرانهاش، ظاهر آرمانی به خودخواهی و توحشِ انسان سرمایهداری میدهد که هرگونه رابطه با انسانگرایی و عقلگرایی روشنگری را از دست داده است. برخلاف کانت، نیچه هرگز در پی پایهریزی اخلاق جهانشمول و معتبر برای تمام انسانها نبود. بالعکس، مخاطب اخلاق او، طبقۀ مسلط است، هرچند نیچه اعتراف میکند که محرومان و سرکوبشدهگان، کسانی که او از آنان با عنوان «منفورترین اوباشان» یاد میکند، از اخلاق ویژۀ خود بهرهمند اند.
اگرچه نیچه منکر نبرد و منازعات اجتماعی نیست، اما او معتقد است که این نبرد نه منازعۀ میان طبقات، بلکه مبارزۀ نژادهای برتر در برابر نژادهای پست و فرومایه است. یکی از اهداف نیچه، استوار کردن مقولههای اجتماعی بر مبانی «زیستشناسی» است. هدف او از این اقدام، جلوگیری از پیوستن روشنفکران ناراضی زمانهاش به سوسیالیسم و سوق دادن آنان به سمت شدیدترین شکل تقابل و واکنش در برابر سوسیالیسم، یعنی نهایتاً در برابر محرومان است. این هدف یکی از اجزای بنیانی تلقی نیچه از زندهگی یا تعبیر «زیستشناسانۀ» او از نبردهای نژادی است. در فراسوی نیک و بد، نیچه میگوید: «زندهگی اساساً تصاحب کردن است. زندهگی زخمی کردن و اعمال خشونت و سرکوب در برابر بیگانه و ضعیف است. زندهگی تحمیل قالبهای خود به بیگانه و ضعیف، هضم کردن آنان در خویش و یا استثمار آنان است…-این لطیفترین راهحل است- «استثمار» نشانۀ یک جامعۀ فاسد، ناقص یا بدوّی نیست. استثمار نتیجۀ خود طبیعت زندهگی به مثابۀ کارکردی انداموار و بنیانی است. به عبارت دقیقتر، استثمار نتیجۀ ارادۀ معطوف به قدرت است که خود، ارادۀ معطوف به زندهگی است».
بیسبب نیست که لوکاچ میگوید در قیاس با خردستیزی گذشته، نیچه نه در عرصۀ فلسفه و اقتصاد، بلکه در حیطههای اجتماعی، تاریخی و اخلاقی به مصاف دشمن اصلیاش، یعنی سوسیالیسم میرود. از نگاه لوکاچ، نیچه بهرغم نبوغش، فیلسوف به معنای راستین کلمه نیست و قالب اساطیری اندیشههای او در عین حال، پوششی برای پنهان کردن تناقضها و سستمایهگی آرای او به شمار میرود.
سخن آخر
اکنون شصت سال از نخستین چاپ کتاب «نابودی عقل» میگذرد. سی سال پیش «نیکلا ترتولیان»(۲) در مطلبی به مناسبت سی سالهگی اثر جنجالی لوکاچ، به موج مخالفتهایی اشاره کرد که کتاب «نابودی عقل» در نزد بسیاری از نویسندهگانِ همعصر لوکاچ از جمله آدورنو، مارکوزه و همۀ طرفداران و دوستداران شلینگ، نیچه، دیلتای یا هایدگر، برانگیخته بود. ترتولیان اعتراضهای صورت گرفته در برابر اثر جدلی لوکاچ را اگر نه نادر، دستِکم بیسابقه توصیف میکرد و میگفت: در این میان کم نبودند کسانی که لوکاچ را در نابودی عقل به «عقبگردی استالینی» متهم میکردند. با این حال، ترتولیان اعتراف میکرد که حملات و انتقادهای شدید در برابر نابودی عقل، به هیچوجه از قدرت جذابیت این اثر ولو به طور منفی، نکاسته است.
نبرد لوکاچ در نابودی عقل در برابر عقلستیزی بخش لاینفکی از مبارزۀ او علیه فاشیسم و تلاشش برای صیانت از عالیترین فرآوردههای فکری روشنگری چه در نزد نمایندهگان برجستۀ ایدهآلیسم آلمان به ویژه هگل و چه در نزد مارکس و جنبش کارگری ملهم از اندیشههای او بود. به گمان ترتولیان، در این نبرد طی نخستین دهههای سدۀ گذشته و همزمان با روی کار آمدن فاشیسم در آلمان، لوکاچ تنها نبود. دو نمایندۀ دیگر روشنگری در سدۀ بیستم، ارنست کاسیرر و ادموند هوسرل، هر کدام به شیوه و به نوبۀ خود در این نبرد به ویژه در برابر عقلستیزی هایدگر وارد شدند. از این نقطهنظر، مجادلۀ کاسیرر و هایدگر در سال ۱۹۲۷ در «داووس» حایز اهمیت است و شباهتهای بسیاری با مواضع لوکاچ چه در نابودی عقل و چه در آخرین اثر او «هستیشناسی وجود اجتماعی» دارد.
ادموند هوسرل نیز در بحران علوم اروپایی و پدیدهشناسی متعالی همانند لوکاچ در مجادلهیی صریح و گزنده نسبت به پیامدهای خطرناک ضدیت عقلستیزانه با اندیشههای دکارت در آلمان نازی هُشدار میداد. همین امر که سه متفکر بزرگ این دوره لوکاچ، کاسیرر و هوسرل، نبردی مشابه را در برابر عقلستیزی به طور همزمان، هر چند مستقل از یکدیگر آغاز کردند، فینفسه در خور توجه است، حتا اگر سنن فکری آنان لزوماً همسان یکدیگر نبوده اند. با این حال، فرای تفاوتهای نظری، سه فیلسوف منتقد فرهنگ آلمانی سدۀ بیستم، هر کدام به نحوی خود را وارث و حافظ سنت روشنگری میدانستند. لوکاچ در آخرین اثر دورۀ حیاتاش «هستیشناسی وجود اجتماعی»، سایۀ روشنهایی به نظریات خود در نابودی عقل در خصوص عقلستیزی به ویژه در نزد شلینگ اضافه کرد، اما بهرغم همۀ تعدیلات، ساختار کتابِ نابودی عقل، شصت سال پس از نخستین انتشار آن همچنان مستحکم به نظر میرسد. فراتر حتا در دورۀ حاضر که جهان با صورتهای بیسابقهیی از توحش و عقلستیزی به ویژه در قالبهای مذهبی روبهرو است. نابودی عقل همچنان اثری آموزنده برای نسلهای امروز و آینده است.
[۱] برای آگاهی از سهم فلسفی هایدگر و دیگر روشنفکران محافظهکارِ همعصر او، در پدیداری و استمرار فاشیسم آلمان رجوع شود به کتاب خواندنی موّرخ ایتالیایی «دومینیکو لوزوردو»:
Dominico Losurdo, Heidegger et l›idéologie de la guerre, Paris, PUF, coll. «Actuel Marx», ۱۹۹۸٫
۲- Nicolas Tertulian, « La Destruction de la raison » trente ans après, in Réification et Utopie, Ernest Bloch & György Lukàcs, Actes Sud, Paris, 1985.
Comments are closed.