گزارشگر:عبدالله دانش - ۲۵ حمل ۱۳۹۸
نخستینبار بود که به جنوب افغانستان سفر میکردم، آنهم به دعوت و درخواست دوستان. پس از عبور از دروازۀ جنوبی کابل به جادهیی راه افتادیم که مرکز کشور را به ولایتهای غزنی، قندهار و دیگر ولایتهای جنوبی وصل میساخت؛ موتر عامل ما تکسی همین مسیر بود. با آن که راننده از نبود خطر و سلامتی سفر اطمینان میداد، با آن هم خیال ما راحت نبود؛ شاید این ناراحتی ناشی از همان روایتهای وحشتناک از مناطق جنوب افغانستان بود که مردم راوی آن بودند و خود نیز از رسانهها دیده و شنیده بودم، به یقین که چنین هم بود. در این جاده و اطراف آن، جز بیم از حضور طالب، فضای هولناک، کشتن، بستن، انفجار و گروگانگیری حکایتی نبود.
در دو سوی شاهراه کابل – قندهار، بقایای زیادی از وسایط نقلیۀ بار بری سوخته به چشم میرسید. پاسگاههای خالی مرمی باران و دود زدۀ پولیس و ارتش، گواه نبردهای شدید در آن محل بودند، از سر نوشتِ آدمهای این پاسگاهها نیز کسی چیزی نمیدانست. ترس و هراس ناشی از انفجار بمبهای کنار جاده، احتمال برخورد و موجودیت انسانهای درنده صفت در مسیر راه، مجال سخن گفتن و قصه کردن را از ما گرفته بود، همه خاموش و بیصبرانه فرصت گذشتن از مناطق خطرناک میدان وردک را انتظار میکشیدیم.
پلها و پلچکها، مکانهای خوبی برای ماینگذاری طالبان بود؛ آنها با استفاده از این خلاها، بمبهای قوی را در زیر این پلها جابه جا گرده و هنگام عبور کاروان نیروهای دولتی و حتا مسافران، آن را منفجر میسازند.
پارچههای اسفالت جاده و پلهای تخریب شده، سفر و عبور عابران را در این مسیر، با دشواریهایی مواجه میساخت و مردم ناچار مسیر سه را تا شش ساعت میپیمودند.
باغها و خانههای مسکونی در دو سوی شاهراه، کمینگاه طالبان و جنگجویان شده بود، با آن که سفر ما مصادف با نخستین روزهای ماه حمل و آغاز فصل بهار بود، اما در آنجا خبر از بهار و گل و بلبل نبود، فقط چند تا لالۀ سرخ بر زمین سوختۀ یک پاسگاه ارتش، به روی خاکسترها رویده بود و بس! آن هم گمان میرفت از خون سپاهیان منشأ گرفته باشد، فضای محیط مملو از رعب و وحشت بود، یأس، ناامیدی و درماندهگی از سر و صورت این دیار سوخته و زخم خورده، میبارید.
راننده میگفت: مسیری را که هم اکنون ما و شما طی میکنیم، به جادۀ مرگ مسما است، این روزها خطر طالب و تاختن بر مسافران در این مسیر کم است و احتمال موجویت ماینهای کنار جاده هم خیلی پایین، در گذشتهها جنگجویان طالب خیلی از کارمندان دولتی و عابران بیگناه را با خود برده و سر بریده اند، خیلیها را در این مناطق به رگبار بسته اند و شماری همین اکنون نیز احتمالاً در گرو ایشان استند.
در برخی نقاط شاهراه کابل – قندهار که مسیر عبور ما بود، نیروهای ارتش و پولیس، سنگر گرفته بودند و هدفشان تأمین امنیت همکارانشان و مسافران دو طرف شاهراه، از شر میزبانان شان گفته میشد.
از عقب شیشه موتر چشمم به چند گورستانی افتاد که اکثر گورهای آن تازه بودند. این گورها با پارچههای رنگارنگ و گلهای مصنوعی و طبیعی مزین شده و گفته میشود، متعلق به جنگجویانی بود که به گفتۀ مردم محل، در «جهاد علیه دولت کفری افغانستان به شهادت» رسیده اند!
سر انجام، راه سه ساعته را با همه بیم و خطرهای موجود، در پنج ساعت طی کرده و به سر منزل مقصود رسیدیم، حرکات قلب و جریان خون ما عادی گردید، نفسهای عمیق گرفتیم و استرس ما پایین آمد، اما این پایان کار نبود، چون برگشت از این مسیر را نیز در پیش داشتیم و یقیناً در باز گشت هم، باید از همین هفت خان رستم عبور میکردیم.
سفر ما به جنوب کشور با وجود همه خطراتی که حتا به بهای خون ما بود، یک سفر خوب و پُر خاطره برایم بود، چون درسهای خوبی از آن آموختم، حالا دیگر میتوانم جنوب افغانستان را با شمال آن خوب مقایسه کنم، چه از نگاه فرهنگ، مهماننوازی، انسانیت، جوانمردی و چه از نگاه مسایل دیگری. حالا به آسانی میتوانم اندیشۀ یک جوانی جنوب کشورم را با اندیشۀ یک جوان شمال وطنم مقایسه کنم، شاید دیگر مقایسه یک دهقان شمالی با دهقان دیگر میهنم برایم کار دشواری نباشد.
شهروندانی که از کابل به ولایتهای شمال کشور سفر کرده اند، آنها نیز به این تفاوت بزرگ پی برده باشند، به یقین که آنها پس از عبور از کوتل خیرخانه و خارج شدن از دروازۀ شمال کابل، از آب و هوای جانبخش، فضای آرام و محیط سبز و خرم شمالی مستفید شده اند، حتماً با اسقبال کودکان و جوانان گل فروش و میوه فروش در دو سوی شاهراه کابل – پروان مواجه شده باشند. حتماً این احساس برای شان دست داده است که جوان شمالی مانند جوان جنوبی، مسافران و مهمانان شان را با بم و ماینهای کنار جاده استقبال نمیکنند، بلکه مردم شمالی به جای ریختن خون هموطنان و مهمانان شان، گل و سبزه و انگور، فرش قدوم شان کرده و آنها را با آغوش گرم استقبال شان میکنند.
کسانی که به شمالی زیبا، به سیر و سیاحت و مهمانی رفته است، شاید دیده باشند که دهقان شمالی سالانه زحمت زیادی میکشد تا لقمه نان حلال به دست بیاورد، گندم گشت میکند، تاک پرورش میدهد و انواع سبزی و ترکاری کشت میکند تا نان کم، اما حلال و پاکیزه به درست بیارد.
در کنار این، سنت دامداری نیز یکی از راههای تأمین اقتصاد خانواده در این سرزمین به شمار میرود. شمالی بزرگ بیشتر از هر زمان دیگر، در دو فصل بهار و تابستان، میزبان مهربان و جوان مرد همه شهروندان کشور و بهویژه شهرنشینان کابل میباشد.
ویژهگی اصلی شمالی بزرگ در دو مسأله جمع شده است: یکی طراوت و زیبایی آن است که در هر فصل سال جاذبۀ ویژه دارد. دو، شجاعت، عیاری و جوانمردی باشندهگان اصلی آن است که از دیر باز در میان مردم ما شهره است.
به استثنای چندتن از سیاسیون این سرزمین، خصلت همه باغداران شمالی این است که هیچگاه طوق بردهگی و اسارت به گردن نمیاندازند، هیچ زمانی در برابر زور سر تسلیم فرو نمیکنند و هیچ وقت به غدر و خیانت هم دست نمیبرند. اهالی شمالی، با حفظ این که اهل ده و روستا اند، اما روح شهری و روان مدنی دارند، مردم صادق، متعهد، عیار و مهماننواز اند.
همه میدانند که مردم شمالی، هرگز دوست نداشته اند که به کاشانه وحریم هموطنان شان یوزش ببرند و ولسوالیهای دیگران را تاراج کنند، برعکس در برابر دشمنان بیگانه با چنگال و دندان مقاومت میکنند و هرگز حاضر نیستند منافع جمعی و آسایش مردم شان را در برابر منافع بیگانهها معامله کنند.
از نگاه امنیت نیز، پس از سقوط رژیم سیاه طالبان، برخی ولایتهای کشور ناامن و ناگوار برخی امنیت نسبی داشتند، شمالی هم گاهی امن و گهگاهی در برخی موارد نا امن و روز گاری هم موافق میل مردمش بوده، اما در تناسب به اکثر مناطق کشور – به نسبت دل بستهگی اهالی آن به امنیت، آموزش، کار و زندهگی مرفع، امنیت خوبی داشته که این بر میگردد به درک خوب این مردم از وضعیت سیاسی و استخباراتی در منطقه و جهان.
سایر هموطنان گواه اند که جوانان و نو جوانان شمالی، مصروف آموزش و فراگیری دانش اند و اصلاً گوشی برای شیندن تبلیغات سوء دشمن ندارند. جوانان شمالی درس میخوانند، کار میکنند و به زندهگی عشق میورزند حتا اگر برایش زمینه کار هم فراهم نشد، دست به تخریب و انهدام، ترور و انتحار نمیزنند چون میدانند که سود آن به دخل کیها میریزد!
در هجده سال پسین که افغانستان به عنوان کشور پیشتاز در کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر در سطح جهان نشاخته شد، اما در شمالی فرهنگ خوب بذر و فروش گل رونق بیسابقه یافت.
دهقان شمالی میداند که کشت و کار باید حلال باشد و آبرومندانه، کشاورز برهنه پای این دیار در یافته است که به جای تخریب مغز و نیروهای درونی انسان از طریق کشت کوکنار، باید روان آدمی شاد باشد تا خوب بیندیشد و خوب کار کند، خوب بیاموزد و خوب خدمت کند، یعنی هر چه از آبلۀ دست دهقان شمالی تولید شود، صحت و سلامت و لذتبخش است.
در کنار این، باغبان زادهگان شمالی، به جای اینکه هموطنان مسافرشان را در بدل آزاد ساختن هیولای وحشی گروگان بگیرند، توت و انگور زبیایی و شادابی باغستانهای شان را در ایام تعطیل سخاوتمندانه نثار قدوم هموطنان مهمان و مسافر خود میکنند. اهالی باغ دوست دارند خاطر آزاده و دماغ خسته شهروندان شان را معطر از بوی باغ کرده و چهرۀ غمزدۀ کودک یتیم را که بلای انتحار سایه پدر را از سرش کم کرده است، با آب گوارا چشمه سار زلال بشوید.
وطنداران عزیزم در آن بخش افغانستان قربانی شماری از انسانهای خود فروخته و انتحارپسند مانده اند که این کار باعث دوری آنان از آموزش و پرورش شده و افغانستان را با نسلی از انسانهایی که با علم و وطنسازی بیگانه اند، مواجه کرده است.
Comments are closed.