احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:والتر سینوت-آرمسترانگ/ برگردان: فرهاد نیکاندیش - ۲۶ حمل ۱۳۹۸
بسیاری از بهترین دوستانم فکر میکنند که بعضی از باورهای درونی و عمیق من در مورد مسایل مهم، مشخصاً نادرست یا حتا بی معنا هستند. گاهی، آنها این حرف ها را جلوی رویم میزنند. با این حال، چطور هنوز میتوانیم دوست باشیم؟ بخشی از آن به این علت است که من و دوستانم فیلسوف هستیم و فیلسوفان یاد میگیرند که با مسایل به طور منطقی کنار بیایند. علاوه بر این، من توضیح می دهم و استدلال هایی برای ادعاهایم مطرح میکنم و آنها صبورانه گوش میکنند و با استدلال هایی از طرف خودشان در مخالفت با استدلال های من و خودشان- پاسخ میدهند. با تبادل دلایل و براهین در قالب بحث، به طرف مقابل احترام میگذاریم و یکدیگر را بهتر می فهمیم.
فیلسوف ها عجیب وغریب اند، و این شکل از مخالفت مدنی در میان افراد معمولی ناممکن به نظر میرسد، اما بعضی از داستان ها امیدوارمان میکنند و نشان میدهند که چطور باید بر موانع سخت فایق آییم.
یکی از نمونه های مشهور، داستان آن آتواتِر و سی. پی. اِلیس در شهر محل زندهگی ام دورهام، واقع در ایالت کارولینای شمالی، رخ داد که در کتاب بهترین دشمنان (۱۹۹۶) اثر اُشا گری دیویدسون به آن پرداخته شده و قرار است فیلمی هم بر اساس آن بسازند. آتواتر مادری دستتن ها، فقیر و سیاهپوست بود که مه دکودکی را اداره میکرد و میخواست وضعیت محلۀ سیاه پوستان را بهبود بخشد. الیس، پدری سفیدپوست و به اندازۀ آتواتر کم بضاعت بود و به عضویت در سازمان نژادپرستانۀ کو کلاکس کلان افتخار میکرد. آنها حتا نمیتوانستند در کنار هم قرار بگیرند. یک بار الیس با خودش تفنگ و چند قلچماق به محل اجتماعات شهر در محلۀ سیاه پوستان برد. آتواتر هم یک بار با چاقو به سمت الیس هجوم برده بود اما دوستانش جلوی او را گرفتند.
به رغم نفرت متقابل این دو نفر، وقتی دیوان اداری به شهر دورهام دستور داد که مدارس عمومی را ادغام کنند، آتواتر و الیس مجبور شدند که میزگرد مشترکی در مورد چگونگی ادغام مدارس برپا کنند سلسلهبحثهایی که ده روز، و روزی هشت ساعت، طول کشید، در جنوری ۱۹۷۱٫ آنها برای برنامه ریزی در مورد این آزمون سخت، با یکدیگر ملاقات کردند، سوال پرسیدند، با دلیل و برهان حرف زدند و به صحبت های یکدیگر گوش کردند. آتواتر از الیس پرسید چرا مخالف ادغام است. او جواب داد که میخواهد فرزندانش تحصیلات خوبی را پشت سر بگذارند اما ادغام مدارس، موقعیت تحصیلی آنها را به خطر میاندازد. آتواتر احتمالاً وسوسه شده بود که سرش داد بزند، او را نژادپرست بنامد و با عصبانیت آنجا را ترک کند. اما این کار را نکرد. در عوض، به صحبت های الیس گوش کرد و پاسخ داد که او هم میخواهد فرزندان الیس- و همینطور فرزندان خودش- تحصیلات خوبی داشته باشند. سپس الیس از آتواتر پرسید چرا اینقدر سخت تلاش میکند تا شرایط سیاهپوستان را بهبود ببخشد و او جواب داد که میخواهد دوستانش خانه و شرایط زنده گی بهتری داشته باشند. او برای دوستان الیس هم چنین خواستهیی داشت.
وقتی هر کدام به دلایل دیگری گوش کردند، متوجه شدند که هر دو ارزشهای بنیادین مشابهی را ارج مینهند. هر دو به فرزندانشان عشق میورزند و خواستار زندهگی شرافتمندانه یی برای جوامع خود هستند. الیس بعدها گفت: «فکر میکردم که آن آتواتر بدجنس ترین زن سیاه پوستی باشد که تا به حال در زندهگیام دیده ام… اما خب، من و او یک روز کنار هم نشستیم و برای یکی دو ساعت با هم حرف زدیم. او سعی میکرد به آدم های مشابه خودش کمک کند، مثل من که میخواستم به آدم های مثل خودم کمک کنم.» پس از پی بردن به دغدغه های مشترکشان، آنها توانستند مدارس دورهام را در صلح و آرامش ادغام کنند و در انجام کار خود موفق شوند.
هیچ یک از این ها سریع و آسان اتفاق نیفتاد. بحث های داغ جلساتشان ده روز به طول انجامید. اگر کارفرماهایشان به آنها این چند روزِ طولانی را مرخصی – با حقوق- نمیدادند (از جمله دانشگاه دوک، جایی که الیس در آن کار میکرد) نمیتوانستند کار خود را ترک کنند. آنها افرادی استثنایی بودند و انگیزۀ قوی برای کار در کنار هم و همچنین فضایلی شخصی مثل هوش و صبر داشتند. چنین مواردی نشان میدهد که گاهی دشمنان قسمخورده میتوانند دوستان نزدیکی شوند و برای جوامع خود فواید بسیاری کسب کنند.
چرا امروز لیبرالها و محافظهکارها چنین کاری نمیکنند؟ مسلماً تندروهای همۀ جناحهای سیاسی در میان همفکران و محدودۀ امن خود پنهان میشوند. آنها هیچ وقت حرفهای طرف مقابل را گوش نمیکنند. وقتی هم که خود را نمایان میکنند، سطح حرفهایشان در انترنت بسیار پایین است. صحبت ها به شعار، تهمت و شوخی ختم میشود. اگر هم به خود زحمت بدهند که استدلال بیاورند، دلایل و براهینشان صرفاً توجیه کنندۀ همان چیزی است که با اهدافشان مطابقت دارد و تنها منافع نزدیکان خودشان را در نظر میگیرند.
به کارگیری استدلال های نادرست انکارناپذیر است اما اجتناب ناپذیر نیست. نمونه های نادر و در عین حال ارزشمندی مثل آتواتر و الیس نشان میدهند که چطور میتوان از فلسفه برای کاستن از تضادهای سیاسی استفاده کرد.
اولین قدم، نزدیکشدن است. فیلسوف ها به کنفرانس میروند تا منتقدانی پیدا کنند که بتوانند به آن ها در ارتقای نظریه هایشان کمک کنند. به شکلی مشابه، آتواتر و الیس با یکدیگر دیدار کردند تا بفهمند چطور در کنار هم و با هم کار کنند. همۀ ما باید اهمیتِ به دقت گوش کردن به مخالفان را بیاموزیم. همچنین باید سختیِ گفتوگو با مخالفان را به جان بخریم، حتا اگر به معنای بیرون رفتن از محدودۀ امن خود یا دل کندن از وبسایت های محبوبمان باشد.
دوم، باید سوال بپرسیم: از زمان سقراط، فیلسوفان بیشتر به خاطر سوالهایشان شناخته شدهاند تا پاسخ هایشان. و اگر آتواتر و الیس از یکدیگر سوال نپرسیده بودند، هرگز متوجه نمیشدند که آنچه هر دو به آن اهمیت میدادند، فرزندانشان و کاستن از مشکلات ناشی از فقر است. با طرح پرسشهای درست به شیوۀ درست، در بیشتر اوقات میتوانیم به ارزشهای مشترک پیبریم یا دستکم از بدفهمیِ طرف مقابل جلوگیری کنیم.
سوم، بهتر است صبور باشیم. فیلسوفان ماهها در مورد یک مسأله درس میدهند. به همین شکل، آتواتر و الیس ۱۰ روز را به بحث و تبادلنظر گذراندند تا در نهایت به درکی متقابل از یکدیگر دست یابند. آنها همچنین از دیگر اعضای جوامع خود خواستند تا هر قدر که میخواهند صحبت کنند، همانگونه که معلمان خوب دیدگاه های متضاد را مطرح و دانشآموزان را وارد بحث میکنند. امروز نیاز داریم که آرام باشیم، دیدگاههای مخالف را پس نزنیم، یا بحث را نیمه تمام نگذاریم، جواب متقابل ندهیم و مخالفانمان را با اعتراض و فریاد تحقیر نکنیم.
چهارم، باید استدلال بیاوریم. فیلسوفان بهطور معمول میدانند که برای ادعاهایشان به استدلال وابستهاند. به همین شکل، آتواتر و الیس صرفاً خواستههایشان را اعلام نکردند. آنها برای توضیح علت مخالفت خود به نیازهای اساسی فرزندان و جوامعشان اشاره کردند. در مسایل بحثبرانگیز، وضعیت هیچ کدام از طرفین آنقدر آشکار نیست که بخواهند از ارایۀ دلایل فرار کنند، و در نتیجه باید به استدلال بپردازند.
هیچ کدام از این مراحل سریع و ساده اتفاق نمیافتد، اما کتابها و دورههای آنلاینی در مورد ارایۀ استدلال -به ویژه در فلسفه- وجود دارد که به ما یاد میدهد چطور استدلال کنیم و به استدلال متکی باشیم. همچنین میتوانیم این مراحل را در زندهگی روزمرهمان پیاده کنیم: با نزدیکشدن به افراد، پرسش کردن، صبور بودن و استدلال آوردن.
با وجود این، با همه نمیتوان به چنین وضعیتی دست یافت. گاهی حتا برای بهترین استدلالها گوش شنوایی نیست. اما نباید فوراً نتیجهگیری کنیم که استدلال ها همیشه شکست میخورند. میانهروها معمولاً در هر دو سمت بحث به استدلال های دو طرف گوش میکنند. افراد بسیار نادری هم وجود دارند که تصدیق میکنند آنها هم (مثل بیشتر ما) به درستی نمیدانند در مورد مسایل پیچیدۀ اخلاقی و سیاسی چه موضعی اتخاذ کنند.
از این صحبت ها میتوانیم دو درس بیاموزیم. اول این که نباید از تلاش برای گفتوگو با تندروها ناامید شویم، مثل مورد آتواتر و الیس، هرچند کار بسیار سختی است. دوم این که سادهتر است که با میانهروها صحبت کنیم، پس منطقی است که ابتدا با آنها وارد گفتوگو شویم. تمرین با مخاطبِ وسیعالنظرتر به ما کمک کند که استدلالها و مهارت ارایۀ استدلالها را بهبود بخشیم. این درس ها به ما اجازه میدهند که وظیفۀ خود مبنی بر کاهش تضاد را-که از رشد جوامع و زندهگیمان جلوگیری میکند- به خوبی انجام دهیم.
Comments are closed.