احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:گفتوگوکننده: فرهاد فرامرز - ۲۷ حمل ۱۳۹۸
کریمه شبرنگ از شاعران مطرح افغانستان است که در دو دهۀ اخیر، با چاپ و نشر چهار مجموعۀ شعری، توانسته جایگاه خودش را در افغانستان و جغرافیای زبان فارسی تعریف کند.
با او گفتوگویی انجام دادهایم که میخوانید:
*کریمه شبرنگ کیست؟
کریمه شبرنگ هیچکسی نیست؛ هیچ مورد خاصی که بیانگر حال و اوضاع او باشد هم وجود ندارد، البته نمیشود از زمان و مکان مشخصی به دنیا آمدن انکار کرد. اما وقتی وارد مراحل زندهگیاش شوید فرو میرود در یک هیچی عمیق عمق به اندازۀ یک فریاد فریاد که همه شنیدند و خودشان را به نفهمی زدند. شبرنگ نهایتاً یک زنیست ایستاده بر دروازۀ نامریی تاریخ که شاید هیچگاه بر مراد ورق نخورد.
*چه وقت به شعر نوشتن رو آوردید؟
بر عکس دیگر عزیزان که میگویند از کودکی علاقهمند بودند، من قطعاً از کودکی به شعر علاقهیی نداشتم با آن که شبهای بلند زمستان در خانۀ ما شهنامهخوانی و مثنویخوانی بود، کتابهای زیادی داشتیم که من گاهگاهی سر میزدم. پیش از آن که وارد دانشگاه شوم بر علاوه مضامین مکتب، کتاب نیز میخواندم، اما بعد از ورود به دانشگاه با شعر جدی برخورد کردم و در همین دورۀ دانشگاه سالهای ۸۲ به اینسو وارد فضای شعرشدم، یا چه بدانم شاید شعر به من رو آورد.
*چرا شعر مینویسید؟
پرسش دشواریست که چرا شعر مینویسم، چون من شعر را انتخاب نکرده بودم به همین دلیل شعر نمینویسم، این شعر است که مرا مینویسد. با آنهم تلاش میکنم بتوانم پاسخ درست ارایه کنم. نوشتن و چرا نوشتن بحث کلانی است که در این نظر گذرا ممکن نگنجد؛ اما شعر جدا از تخلیهیی درونی، آدمی را به اوج برداشتها و نگرههای اطرافش میرساند، پدیدههای دور و بر آدمها جذابیت خاصی دارند که همه قادر به کشف آنها نیستند و کمال من همین است که کشف کنم و با چهره و بیان تازه به خواننده ارایه دهم.
*تعریف تان از شعر چیست؟
به تعریف ناپذیری شعر باورمندم و در ضمن معتقدم که شعر باید روایت روشن عصر خودش باشد هم از لحاظ تحول بیان و زبان و ساختار و هم از نظر خواست و اقتضای جامعه و روزگار.
*یکی از بحثهای مهمی که پس از فروغ بیشتر مطرح شد، بحث زنانگی در شعر بود، از نظر شما این مسأله چقدر مهم بوده میتواند؟
اصلاً نباید مرز کشید، مهم شعریت یک شعر است نه جنسیت، با آنهم هویت در شعر موضوع مهمی است و سالها زنان در بینشانی به سر میبردند، مسألۀ مهمی که فروغ به آن روح تازه بخشید و از خودش حرف زد، از زن بودن و… برای من حضور زن در شعر و روایت صادقانه از حس درونی بیآنکه تظاهر در کار باشد، بحث قابل تأمل است.
*از حال و احوال تان بگویید: با غربت چه حال دارید؟
انگار خیلی وقت است که من حال و احوالی ندارم، یادم هست وقتی نخستین کتابم چاپ شد و به صورت جدی وارد فضای شعری افغانستان شدم، دیگر آن آدم پیش از چاپ کتاب نبودم، من با غربت در همان سالها آشنا شدم. با آن که همه همدیار، همزبان و همشهری بودیم، اما غریبۀ بیش نبودم، وقتی به قول فروغ «همه در ذهن شان تناب دارم را میبافتند» درک کردم که چقدر غریبم و حالا تداوم همان روزها و سالها به گونۀ دیگر در من جاریست.
*شباهنگ؟
از شباهنگ که نپرسید، روزها مرا تا مرز جنون و سر نهادن به سینۀ صحرا میکشاند، این که شعر و کتاب و خواندن و نوشتنم را گرفته است بماند؛ اما این شکوه پُر از شور، عشق، لذت و شیرینی است که فقط خودم میدانم حتا نمیشود نوشت یا به تصویر کشید، خدا را شکر که «شباهنگ» و پدرش را دارم.
*اخیراً یکی از دانشجویان ایرانی پایاننامهاش را به «تحلیل، توصیف و تطبیق شعر شما با شعر فروغ فرخزاد» اختصاص داده است، چه فکر میکنید، چرا شما را از میان شاعر بانوان افغانستان انتخاب کردهاند؟
واقعاً پاسخ خاصی به این پرسش ندارم بهتر است از شخص ایشان پرسیده شود.
*چند کتاب دارید؟
به اندازۀ کتابهای آسمانی یعنی چهار کتاب:
۱- فراسوی بدنامی
۲- پلههای گناه آلود
۳- نگفتههای اهورایی
۴- عنکبوت دام میبافد من خیال
*آیا تا حالا جایزه گرفتهاید؟
جوایز خاصی نگرفتم، فقط «فراسویبدنامی» جایزۀ «کلک زری» را از آن خود کرده بود و «پلههایگناه آلود» برندۀ «قلمِ طلا» از نشانی تلویزیون «خورشید» به داوری آکادمی علوم افغانستان شده بود.
*تا حالا در جشنوارههای شعری اشتراک کردهاید؟ این جشنوارهها، تا چه اندازهیی از شفافیت و اعتبار ادبی برخوردار اند؟
همان گونه که با انتشار کتابهایم در ذهن جامعه عوام کوبیده شدم، در میان ادبیاتچیها نیز؛ شرکت در جشنوارهها نیاز به پشتیبانی قوی گروهی دارد که من محروم بودم. من آنقدر به انزوا کشانده شدم و آنقدر تنها بودم که حتا در زادگاهم وقتی جشنوارهیی برگزار میشود من نا آگاهم.
*سانسور چقدر میتواند «سیالیت» طبیعی شعر را لطمه بزند؟
شاعران پُر از تکنیک اند و خیلی مهارت دارند در بیان افکارشان و شعر، همچنان جریان روشن عقاید آدمی است، از اینرو اگر شعر بدون سانسور ارایه شود، خواننده به صداقت شعر و شاعر بیشتر باورمند میشود.
*پابند بودن یک شاعر به تابوها و هنجارهای اجتماعی چقدر منطقی به نظر میرسد و شما تا چه حد این مسایل را در نظر دارید؟
– وقتی رسالت شاعر در برابر اجتماع و اوضاعی که در آن زندهگی میکند مطرح باشد و شاعر باور به تغییر داشته باشد و در هیأت نجاتدهندۀ ظاهر شود، «ریسک» پذیری نیز امر مهم شمرده میشود، من تلاش کردم این مسأله را در نظر داشته باشم.
*از وضعیت نقد ادبی راضی هستید؟
من به نقد ادبی در افغانستان بی باورم، تا جایی که من متوجه شدم، به معمولیترین تعریف نقد که جدا کردن سره از ناسره است، برخود درست نشده، تا جایی که من میدانم هیچ اثری در افغانستان تا حال نقد نشده، در بسیاری موارد شاهد برخورد با صاحب اثر بودیم نه خود اثر. در کل قرض دادن و قرض گرفتن بوده، برای همین هم است که اوضاع فرهنگیما، برای چند نسل بعد تهی دست خواهد بود. شخصاً از وضعیت نقد ادبی راضی نیستم.
*وضعیتفرهنگی- ادبی امروز افغانستان را چگونه میبینید؟
پاسخ این پرسش با پاسخ قبلی مرتبط است، وضع فرهنگی و ادبی افغانستان به تغییر جدی نیازمند است، اگر به همین منوال پیش برویم نسل امروز برای نسل فردا رو سپید نخواهیم بود.
*دوتا شعرتان را که دوست دارید، اگر لطف بفرمایید خوشحال خواهیم شد!
دیگر
دختر سر به هوای مادرم نیستم
دیگر
شعرهایم بوی
سبزههای وحشی نمیدهد
حالا
زنی هستم غرق شده در تماشای زندهگی
در گیسوانم
عریانی یک جزیره پیداست
و گوشوارههایم
دیگر
به اسارت هیچ پروانهیی نمیاندیشد
خزیدهام در تنهایی یک اتاق
فقط ستارهها
میآیند به دیدارم
و شامگاهان
من به دیداری پرندههای خسته میروم
هر کدام
هیاهوی پنهانی داریم
و پیامهای خسته
در گلوگاهی که
محتاج بوسیدن است.
من تمام فصلها را مُردهام
بی آنکه به ارتفاع خوشبختی نگاه کرده باشم
یا
به وسعت پروازی اندیشیده باشم
ای رستم!
تو روح پهلوانی در شعرهایم دمیدهیی که
بوی سبزههای وحشی نمیدهند
یا شاید
تو خواستی دختر سر به هوای مادرم نباشم
و
مادری شوم
از تبار تهمینه…
۱۵/۵/۱۳۹۶
***
تو خیلی بزرگی
آنقدر که در جیبها و آستینهایم پنهان نمیشوی
یکبار گفتم
در واژهگان نا خلق شده پنهانت کنم دیدم که
مثل یک توفان سر از قلمم درآوردی
حتا
نشد که در انبوه سبزه زاران پنهانت کنم
تو
زنبورهای عسل را به صدا میآوری
اینجاست که
من میمانم و
قصههای کوچ ذهن گنجشکان
باید فرمان بدهم
تا
همهیی خاطراتت را از شاخچهها برچینند
و بخوانند
به گوش پرندههای وحشتزدهیی کابل
نمیخواهم
وقتی نیستی جادهها فراموشت کنند
تو خیلی بزرگی
آنچنان که
در هیچی نمیگنجی
الا
درون ویران من
تو ماندگاری
مثل
یک روایت تاریخی
مثل
یک شعر ناسروده
مثل
خاطرههای وحشی پنهان
در سکوت دریا
تو بزرگی
بزرگتر از دستهای ما…
Comments are closed.