گزارشگر:نصرالله نیکفر - ۰۳ ثور ۱۳۹۸
بخش دوم/
خردستیزی
پس از آمدن اسلام بازار جدلهای کلامی گرم شد و کمکم بازار فلسفه رو به سردی گرایید. میتوان گفت که گفتوگوهای کلامی جای فلسفه را اشغال کرد. از سوییهم پسانها دیگر مجالی برای فلسفیدن نبود. اینجا بود که همه چیز را به کار میگرفتند تاکه باور خود را به اثبات برسانند و برداشت را تحمیل کنند. جدلهای کلامی راه را از یکسو برای جزمگرایی هموار کرد. چون جایی که چیزی را ثابت مطلق میانگاشت و حکم خود را در آن باره صادر میکرد دیگر بازنگریاش کفر بود و حکم کفر هم آشکار.
همیشه انسانها در مرز دید و باورهای خویش زیستهاند و از پرویزن ظرفیت خویش پیرامون خود را نگریستهاند. هر کس به باوری رسیده و چنان سنگی بر آن چسپیده است. گاهیهم در اندیشۀ این نرفته است که اشتباهی در دید و باورش پدیدار گشته است یا بوده باشد. اینجاست که هر کس در مرز و چهار دیواری باور خودش زیسته است و زمانی که این باورها و برداشتها با هم رو بهرو شدهاند کشمکش به میان آمده است، هر دو بر سر باور خویش ایستادهاند و گلیم خردی راکه نبوده است برچیدهاند. به گفتۀ پری دشتستانی «خرد ستیزی آنجا رخ می نماید که فرد برای خود حقیقت تثبیت شده درست کند، قالبی بیندیشد و از آموختن، بازآموزی و خودسازی وحشت داشته باشد.»۱۱ یک انسان خردگرا پیش از جبههگیری مفاهیم و موارد مطرح شده را پیش خودش سنجش و میزان میکند و سپس دیدگاه خود را بیان میکند.
جزماندیشان هر آن چیزی را که سازگار با باورهایشان نبود آن را چشم بسته رد میکنند. هر کس و هر گروه میتواند در معرض جزماندیشی قرار بگیرد. دیندار، بیدین، معنویتگرا، دانشمند، هنرمند و حتا فیلسوف و… ولی به نزد یک خردگرا، ابزار شناخت، خرد انسانی است. خردگرایی برابر است با نپذیرفتن حقایق بهگونۀ مطلق. فرد خردگرا همیشه خطا را در اندیشهاش پیشبین است. «خردگرا حتا به خودِ خردگرایی نیز با دیده خردگرایی مینگرد»۱۲ خردگراها دور از تعصب و بدبینی گام بر میدارند. راسل گفته است، «من حاضر نیستم برای عقایدم کشته شوم، زیرا ممکن است عقاید من اشتباه باشند» خود انتقادی میتواند جزمگرایی را به چالش بکشد که ما در باهمستان خود آن را کاستییی بزرگی میدانیم. وقتی روی باوری میایستی که برایت ثابت شده نیست و بر طبل آن تا دم مرگ میکوبی؛ بدان که جزماندیش هستی. بسیاریها با افتخار میگویند که من یک آدم ثابت هستم و هیچ چیزی باعث تغییر در باورهایم نمیشود. نا آگاه از این که او جزمگرا است و خرمن خرد را سوخته است. خردستیزی واکنشی است در برابر ناشناختهها. انسانی که در چاه ذهن میراثی و بدون استدلال خود سالها زیسته است حق دارد که از ناشناختهها بترسد و در برابر آن سنگر بگیرد. این وظیفۀ خردمندان است که آنها را خردمندانه به جرگۀ آشتی، آگاهی و شناخت بکشانند. اریشهان میگوید: «خردستیزی عبارت است از «یک نوع واکنش (واکنش ارتجاعی) علیه رشد دیالکتیکی تفکر انسانی»، بر ضد مسایل جدید واقعیت، علم و فلسفه.»۱۳ از سوییهم این انسان با گذشتۀ خود زندهگی کرده و انس گرفته است. او دید گذشتهگرایانه و نستالوژیک دارد به آن، پس نباید ناسنجیده و با تعجیل کوشش دور ساختن او را از گذشته و خاطرات او نمود. اگر چنین کرده شود باز این کار خردمندانه نیست.
با خرد نقاد میتوان پلههای عقلانیت را در جامعه بلند برد و ذهنیتها را از چنگال توهم و مطلقگرایی رهایی بخشید. در تاریخ ما این همه زدنها و بستنها، ویران کردنها و به آتشکشیدنها ریشه در تعصب و بدبینیهای باور و تبار دارد. تعصب، آمیختهیی از خودخواهی، خرافهپرستی و جزماندیشی است. ما به چیزی که هستیم تمکین نمیکنیم و دیگران را به چیزی که هستند نمیتوانیم بپذیریم. سخن مشهوری داریم که میگوید «آنچه بر خود نمیپسندی بر دیگران مپسند» اما تاریخ ما همیشه نشاندهندۀ این است که هرچه بر خود نپسندیدیم بر دیگران پسندیدیم. همیشه چیزی که زمینهساز جزماندیشی شده است ثابت بودن در باورهای فردی و گروهی بوده است. جایی که تصادم آرا و اندیشهها نباشد انسان رشد نمیکند و جامعه به پویایی نمیرسد. گفتهاند، شک مقدمۀ یقین است. تا شک نکنی به یقین ولو نسبی نمیرسی. بار این شک خیلی سنگین است. هزینۀ زیادی باید برای شک کردن و پرسشگریهایت در باهمستان سنتی بپردازی. اگر از چیزی که هستی به چیز بهتری نرسی و مانند گنداب بسته و بیموج باشی باز همانند همان گنداب بوگرفته و متعفن خواهی بود. این تعفن باورهای گرداب شده در ذهن ما از باهمستان ما یک باغ وحش ساخته است. گندابی ساخته است که نه تنهاکه به درد خودش نمیخورد بلکه دیگران نیز از تاریکیهای او در رنج و چالش اند.
به گفتۀ ابن یمین:
آن کس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
بیشترینه آدمها مشکلشان تنها نادانی نیست، بلکه مشکل آنها این است که از نادانی خود نا آگاه اند و اینگونه نادانیستیزهای جبران ناپذیری را در باهمستان ما فراهم کرده و زمینهای سنگ شدۀ باورها را با خون جزم آبیاری کرده است. نشانههای جزمگرایی را چنین بر شمردهاند:
۱٫ پافشاری بیش از انداز بر سر باور و برداشت خود؛
۲٫ نبود دلیل و سند برای اثبات دیدگاه و باور؛
۳٫ نداشتن گوشی برای شنیدن رأی مخالف؛
۴٫ فرار از تغییر و نا سنجیدن دید و باور خود.
باهمستانیکه گامهایش را با خردمندی در پهنۀ زیست و زندهگی میگذارد زودتر به شگوفایی میرسد و مانند دانهیی هر روز جوانههای بیشتر و بهتر میزند. در میان مردمانی که خود انتقادی وجود نداشت و همیشه بر دیگران عیب میگرفتند باید دانست که نهال خرد نروییدهاست و اگر بودهاست آنرا شکستهاند. ما برای رهایی از جزمگرایی که جلو رشد و شگوفایی را مارا گرفته و میگیرد، به خود انتقادی پناه ببریم، چون خود انتقادی میتواند جزمگرایی را به چالش بکشد و مارا کشاده دل و دیگرپذیر بسازد. فردوسی میگوید:
همیشه بزی شاد و روشنروان
همیشه خرد پیر و دولت جوان
برای زیست روشنفکرانهیی که فردوسی میگوید، نخست باید از گرداب جزمگرایی بیرون شد. گردابی که هم ما را در خودش فرو بردهاست و هم خودش راه گم است و ره بهجایی نمیبرد. (فردوسی اینجا پای روشنروانی را به میان میکشد، روشن روان بودن ژرفتر از روشنفکر بودن است. از روان روشن میتواند اندیشۀ روشن بتراود و خرد هم از روان روشن میآید و سپس فکر و اندیشۀ روشن به میان میآید.) بینش ظاهری چیزی بسیار ژرف نیست، در حیطۀ تسلط عقل مطرح است اما اصل بنیادی دیدن درونی است که فردوسی آن را خرد میگوید که «خرد چشم جان است» دروننگری، خودسازی، خودیابی و سپس دیگریابی و دیگرسازی.
چرا خرد ستیزی؟
در گذشتهها ما و سر زمین ما به خردگرایی نزدیکتر بودیم، ولی امروز که میبینیم از خیابان خردگرایی یا نمیگذریم یا هم کمتر میگذریم. وقتی در گذشتهها به خردگرایی نزدیک بودیم و امروز دور شدهایم، چه چیزی زمینهساز این دوری شده است؟ شاید در نخست بتوان تسلط فرهنگی بیگانهها را بر این سرزمین پیش کشید، سپس تغییر جبری آموزهها و باورها تا از خود بیگانگی و از خود رفتگی/ دور شدن از اصل و آغاز بیگانه پرستی/ تعبیۀ جبر و اختناق در ذهن و ضمیر مردم ما/ بند ساختن مردم در قرائتهای ناقص فردی/ پافشاری روی یک قرائت/ نپذیرفتن دستآوردهای امروز بشر و تکیه بر جهان دیگر/ ایستایی و وارفتگی و افسونزدهگی. این همه زمینه را برای خردستیزی فراهم کردهاست. شماری که نا آگاهانه در برابر خرد قرار میگیرند زیاد اند ولی شماری انگشتشماری هم هستند که آگاهانه خردستیزی میکنند. اینها برای تسلط و تحکیم حاکمیت خویش کوشش میکنند تودهها را در غیاب خرد نگاه دارند تا مانع حاکمیت، خورد و برد و… شان نشوند.
وقتی تو با پای دیگری راه بروی و با عقل و ذهن دیگری اندیشه کنی سرانجامش خود فراموشی و جزمگرایی و خردستیزی است. وقتی ما از خود دور شدیم از عصر و زمانۀ خودهم دور شدیم. ما درگیر گذشته شدیم و زمان را در نیافتیم. برای همین گوستاولوبون عامل پسماندهگی جهان اسلام را جزمگرایی و ناسازگاری با دستآوردها و ایجابات دنیای جدید میداند. ما هم که در دل همین فرهنگ داریم زندهگی میکنیم و با همین فرهنگ خو گرفتهایم و بزرگ شدهایم ناسازگار و آشتیناپذیر هستیم با فراوردههای امروزین و یافتههای نو. آری در جامعۀ ما مطلقگرایی گفتمان غالب و معافیت حاصل کرده میباشد. از بس کاربرد داشته، قباحتزدایی شده است. یاهم ما با آن خو گرفتهایم و در نگاهمان بد نمینماید، برای همین نسبی انگاری یا هم تحمل یافتههای دیگران برایمان سخت است و آشتیناپذیر.
استدلال کردن و استدلال پذیرفتن، جرأت میخواهد. این جرأت اخلاقی را کسانی دارند که پُر باشند از دانش و دلسوزی. نه که پر باشند از نفرت، خشونت، باورهای شخصی و من درآوردی. وقتی با احترام به باور کسی استدلال میکنی، به معنای این نیست که باور و اعتقاد او معیار و سنجه است، بلکه معیار همان چیزی است که بین من و او است و ما بر گرد او میچرخیم یا هم نیمی پیش ما و نیمی پیش او است؛ یاهم هر دو اشتباه میکنیم. یا میتوان گفت معیار همان چیزی است که بتواند اثبات شود. در جریان گفتوگو باید کوشید تا خویشتن را به چیز درست رساند نه به نادرستِ ذهنی خویش. توجیه باورهای ذهنی و کوشش تحمیل آن بر دیگران از ویژهگیهای انسانهای باهمستان سنتی است.
پایه اگر باورها و برداشتهای ذهنی ما باشد گپی نیست اما باید هدفمان رسیدن به مفاهیم و چیزهای درست و انسانی باشد. چیزهایی که در دانشنامۀ خرد تعریفپذیر باشند و قابل شناخت. بسیاری چیزهای استدلالپذیر را بر پایۀ باورهای ذهنی، ناقص و تلقین شده رد میکنند و حتا از انبان خالی ذهنشان به بسیار سادهگی و تبختر سنگ جهالت پرتاب میکنند و دشنامها میدهند. چنان حکیم حاکم به تیر دشنام، اتهام و تکفیر میبندند طرف را که گویی همین دم چیزی از آسمان بر او آمدهاست.
Comments are closed.