گزارشگر:بهـار چـوپان - ۱۶ ثور ۱۳۹۸
گلبدین حکمتیار، جنجالیترین و در عین حال پُر مدعاترین شخصیت سیاسی افغانستان است. او آمیزۀ تکبر، جاهطلبی و خودخواهی را در خود جمع دارد و کارنامۀ سیاسیاش پُر از شکست، ائتلاف و حیلهگری است. با آنکه در ظاهر امر از اصول و ارزشها صحبت میکند، در واقع اما به هیچ اصلی پابند نیست.
حکمتیار آرزو داشت پس از سقوط تخت و بخت نجیبالله که روسها او را فرزند مو طلایی ک.گ.ب لقب داده بودند، جای او را بگیرد و رییسجمهور و شخص اول کشور شود. وقتی به آرزوی دیرینهاش نرسید با دولت نوپای اسلامی از در جنگ و خصومت وارد شد و به هدف سرنگون ساختن آن دولت از فردای شکلگیری آن در اثر توافقنامۀ سیاسی میان رهبران تنظیمهای هفتگانه در پشاور، تا زمان ورود طالبان به کابل بارها با طرف دولت اسلامی جنگید، ولی هر بار شکست خورد و ناکام شد. تمایل او به قدرت در حدی بود که هر بار پس از شکست، شهر و شهروندان بیدفاع کابل را زیر باران خمپاره و گلوله قرار میداد و با ریختن خون مردم بیگناه انتقام میگرفت.
پس از آنکه آخرین تلاش او برای رسیدن به قدرت از راه جنگ نیز ناکام شد، حیله شیادانۀ دیگری بکار برد و سعی کرد شکست بزرگ سیاسی و نظامی خویش را جبران کند.
دولت ضعیف و چند پارچهیی که از درون و بیرون با توطئه و جنگ مواجه بود، برای جلوگیری از ادامۀ جنگ و خونریزی بیشتر، با گلبدین گفتوگو کرده و او را به عنوان نخست وزیر دولت اسلامی عز تقرر بخشیدند. اما حکمتیار که عادت به عهدشکنی و خوی برتری طلبی دارد، حضور حریف دیرینۀ خود احمدشاه مسعود، در قدرت را بهانه قرار داد و گفت تا مسعود وزیر دفاع و همه کاره دولت استاد ربانی باشد، من نه به کابل میآیم و نه هم صدراعظم دولت میشوم.
احمدشاه مسعود که از جنگهای پیوسته میان تنظیمها خسته و سرخورده بود، بیدرنگ از وزارت دفاع استعفا و شهر کابل را ترک کرده و در جبلالسراج مستقر شد. او با استعفا از همۀ وظایف دولتی و ترک شهر کابل عملاً نشان داد که حاضر است برای تأمین صلح و امنیت خود گذری و ایثارگری کند.
اما کنارهگیری بیقید و شرط مسعود نیز گلبدین را راضی نکرد؛ زیرا او تنها یک هدف را دنبال میکرد: غضب کامل قدرت به هر ترتیب و قیمت ممکن.
شاید در تاریخ سابقه نداشته باشد که نخست وزیری علیه دولت و مردم خودش جنگیده باشد. گلبدین اما پس از انتصاب به حیث صدراعظم باز با دولت جنگید و وقتی بار دیگر شکست خورد، یکی از فرماندهان تحت امرش بهنام استاد عبدالصبور فرید را به جانشینی خود به کابل فرستاد تا او عهدهدار وظیفه صدراعظم شود. استاد فرید به تاریخ ۸ ژوئیه ۱۹۹۲ رسماً آغاز به کار کرد، اما نتوانست بیشتر از دو ماه به کار ادامه دهد و در ۱۵ اوت ۱۹۹۲ بدون اینکه از مقام رسمی نخست وزیری استعفا داده باشد، زیر نام سفر رسمی خارجی از کشور بیرون شد و دیگر به وظیفه برنگشت. در جریان دو ماهی که او به نمایندهگی از حکمتیار، در صدارت نشسته بود، رهبرش حتا برای یک روز پرتاب راکت به کابل را قطع نکرد و به محاصره اقتصادی کابل پایان نداد. صدراعظم معرفی شده از سوی حکمتیار، از شدت جنگ و راکتباری کمترین فرصت برای انجام وظیفه نیافت. خنده آور این است که مقر صدارت و قرارگاه استاد فرید، در بسیاری از روزها آماج بیشترین تعداد راکتهای قرار میگرفت که از چهارآسیاب، یعنی محل استقرار گلبدین و نیروهای او بهسوی شهر کابل پرتاب میشدند.
گلبدین حکمتیار، دلیل ابا ورزیدن از رفتن به صدارت و معرفی استاد فرید، به آن مقام را در گفتوگویی چنین بیان میکند: «برای احراز پست صدارت عظمی، استاد فرید را معرفی کردیم. شورای اجرایی حزب اسلامی فیصله خویش را در این مورد قبل از رفتن مجددی به کابل ابلاغ نمود. استاد فرید از قوم تاجیک مسکونۀ ولایت کاپیسا و امیر جهاد حزب اسلامی در آن ولایت بود. مسعود پس از معاهدۀ آتشبس با روسها چندین بار بر محلات تحت ادارۀ او واقع در همسایگی پنجشیر هجوم برد. اما در هر بار با شکست مواجه گردید. مسعود هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ جهاد عملی در برابر استاد فرید احساس حقارت میکرد و حاضر نبود او را به حیث صدراعظم بپذیرد، با آمدن او به کابل مخالف بود.
حزب اسلامی به این دلیل استاد فرید را به صفت صدراعظم معرفی کرد که با این کار توطئه خطرناک کمونیستها مبنی بر دامن زدن تعصبات قومی و زبانی، در میان پشتون و غیر پشتون و به دنبال آن اشتعال جنگهای قومی بیشتر خنثا شود.»
در حالی که او از فرستادن استاد عبدالصبور فرید، به صدارت اهداف دیگری داشت:
*گلبدین مثل همیشه خلاف آنچه میگفت با فرستادن استاد فرید به صدارت سعی کرد به عام مردم پشتون که در حال روگشتاندن از او بودند، نشان دهد که تاجیکها قدرت را به صورت کامل در اختیار گرفته اند و حاضر به تقسیم آن نیستند. حکمتیار تصور میکرد که با ورود استاد فرید به دولتی که رهبری آن را همتباران او در دست داشتند، وجهه قومی دولت برجستهتر شده و این امر اسباب نارضایتی آن عده از سران قوم پشتون که در دولت حضور داشتند، را فراهم میکند نتیجتاً آنها را وادار به پیوستن به حزب اسلامی و موضعگیری علیه دولت اسلامی میسازد.
*گلبدین که تصور میکرد مسعود، شرط او برای کنارهگیری از وزارت دفاع و معاونت رییسجمهور را نخواهد پذیرفت، استاد فرید را کاندیدای صدارت کرد تا او را در برابر احمدشاه مسعود، قرار دهد و یکی را به دست دیگری از راه بردارد. آنهم طوری که نقش بسیار ویرانگرانه خودش در افروختن آتش جنگ میان دو همتبار و هم سرنوشت پنهان بماند و او مسعود را متهم بسازد.
*حکمتیار با فرستادن استاد فرید به صدارت به این تصور نادرست تاریخی که در میان جامعه پشتون مقبول افتاده است، مُهر تایید گذاشت که نفر اول و رییس دولت در افغانستان باید پشتون باشد. گلبدین با فرستادن فرید به صدارت، به مردم و بهویژه به غیر پشتونهایی که رهبری دولت را در اختیار داشتند، پیام داد که او نخست وزیری و شخص دوم کشور بودن را کسر شأن خود میداند. زیرا از نظر قومی پشتون است و این پشتونها بوده اند که در سه سده و اندی اخیر رهبری و قدرت را در اختیار داشتند و آنها صدراعظم تعین میکردند و اینک من [گلبدین] میراثدار و حقدار اصلی قدرت هستم و من باید صدراعظم معرفی کنم.
*هدف دیگر گلبدین از معرفی استاد فرید، به عنوان نخست وزیر نمایش قدرت بود. او میخواست به مردم بگویید که من در لشکر پیروان و همراهانم صدراعظم بسیار دارم و اگر اراده کنم هر کسی از میان آنها را به صدراعظمی و وزارت و مقام میرسانم.
*گلبدین با فرستادن استاد فرید به صدارت خواست تظاهر به بیعلاقگی به قدرت کند و با زبان دراز بگوید که اگر من علاقهمند قدرت میبودم کس دیگری را به صدارت معرفی نمیکردم.
در پایان اما کنار رفتن استاد فرید از آن مقام و استعفا و استغنا دورنگرانۀ احمدشاه مسعود، برنامۀ شیادانۀ حکمتیار را ناکام ساخت و او که مثل همیشه شکست خورده بود، با جبونی شهر و شهروندان را موشک باران کرد.
اما همراه با استاد فرید عدهیی زیادی از افراد مسلح او که بیشترشان جوانان کهدامن زمین و تاجیکتبار بودند، نیز وارد کابل شده بودند. آن افراد پس از رفتن استاد فرید به خارج بیسرنوشت در کابل بهسر میبردند. گلبدین که میدانست حضور آن عده از افراد مسلح مربوط به تنظیم او در درون کابل یا پشت جبهه احمدشاه مسعود، برای او حیثیت آخرین حربۀ موثر علیه دولت اسلامی و بهویژه مسعود را دارد سعی کرد به هر نوع ممکن میان افراد مربوط به استاد فرید، و نیروهای تحت فرمان مسعود، جنگ در بگیرد.
اما شهید مسعود که حکمتیار را به خوبی میشناخت با ضد عمل تدبیرگرانه کاری کرد نه تنها جنگی میان دو طرف رُخ نداد، بلکه افراد استاد فرید با رضایت از شهر کابل خارج و به پشت کمربند امنیتی شمال شهر یا به خانههای خود رفتند.
احمدشاه مسعود در حالی که از سوی حزب اسلامی مورد شدیدترین حملات قرار داشت، شخصاً به دیدن محافظان استاد فرید رفته از آنها دلجویی کرده و میپرسد که چه تصمیم دارید؟ بر میگردید نزد حکمتیار صاحب یا در کابل میمانید. اگر تصمیم دارید در کابل بمانید که شما را در چارچوب قطعات وزارت دفاع تنظیم کنیم، ولی در صورتی که نخواسته باشید به وزارت دفاع بپیوندید، میتوانید به خانههایتان برگردید و به دهقانی و کشت و کار مشغول شوید.
محافظان استاد فرید تصمیم میگیرند به خانههایشان برگردند و مسعود هدایت میدهد برابر دو ساله معاش سربازی برای یک یک آنها با دو دست لباس توزیع شود و آنها را مرخص میکند. محاسبۀ گلبدین این بود که اقدام مسعود به خلع سلاح محافظان استاد فرید، سبب شعلهور شدن جنگ میان دو طرف و در نتیجه دشمنی مردم کوهستان و کاپیسا با مسعود خواهد شد؛ اما بار دیگر از حریف سیاستورز و پُختۀ چون مسعود، رو دست خورد.
وقتی طالبان پس از اشغال کابل به شمالی رسیدند، همین افراد یکی از کارآمدترین هستههای مقاومت در برابر طالبان را در کوهستان -کاپیسا تا تگاب و نجراب تشکیل دادند و تا اخیر تحت فرمان آمرصاحب با طالبان جنگیدند.
مثال گلبدین مثال آن چاه کن است که در چاهی که به دست خود کنده بارها بیفتد و سرش بشکند. مایۀ حیرت و ناراحتی اینست که میبینیم هنوز کسانی بهنام بچۀ شمالی و نمایندۀ مردم کوهدامن به حکمتیار، عرض ارادت میکنند و حاضر به فرمانبری از او هستند.
یاددهانی ضروری: در مورد محافظان استاد فرید و رفتار جوانمردانۀ آمرصاحب با آنها از حافظه یاری جسته و نوشتم به این امید که دوستانی که در این باره دقیقتر و با جزییات میدانند، دانستههایشان را بنویسند.
Comments are closed.