در آزمـون تاریـخ روایتی اروپایی از افغانسـتان قرن نوزدهم

- ۲۰ ثور ۱۳۹۸

تیودور فونتانه (Theodor Fontane)
برگردان به فارسی دری: رنگین دادفر سپنتا
کابل، ۲۷ اپریل ۲۰۱۹

mandegarتیودور فونتانه (۱۸۱۹- ۱۸۹۸) یکی از نماینده‌گان برجستۀ ادبیات ریالیستی آلمانی در قرن نُزدهم است. او به حیث داروساز، روزنامه‌نگار، نویسنده و شاعر فعال بوده است. شاعر در قطعۀ «نمایش حزن‌انگیز افغانستان» سرنوشت غم‌انگیز سپاهیان استعماری بریتانیا در افغانستان را به تصویر کشیده است. در جنوری ۱۸۴۲ مردم افغانستان علیه حضور استعمارگران انگلیسی در کابل قیام کردند. اردوی بریتانیا در برابر قیام مردم افغانستان راه دیگری به‌جز عقب‌نشینی از کابل نداشت. این اردو به تاریخ ششم جنوری از کابل شروع به عقب‌نشینی کرد. افراد این اردو در تلاشِ آن بودند تا خود را در مرحلۀ نخست به جلال‌آباد که در آن‌جا تعدادی از سربازان بریتانیایی زیر فرمان جنرال ربرت مستقر بودند، برسانند. مردم افغانستان از همان آغاز سربازان انگلیسی در حال عقب‌نشینی را مورد حمله قرار دادند. در نتیجۀ حمله‌های جنگ‌جویان افغانستان در هشتم جنوری، حدود سه‌هزار تن از این افراد کشته شدند. بقیۀ این نیرو‌ها در نتیجۀ حملات نیرو‌های مردمی افغانستان تا سیزدهم جنوری ۱۸۴۲ از پای در‌آمدند. تنها فردی که از این لشکر جان زنده به‌در برد، یک تن دکتور نظامی به نام ویلیام برایدن (William Brydon) بود. در تاریخ جنگ‌های استعماری بریتانیا این نخستین باری بود که اردوی این کشور بدین‌گونه با شکست روبه‌رو می‌شد.
شاعر نامدار آلمانی تیودور‌فونتانه بین سال‌های ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۹ در لندن زنده‌گی می‌کرد. وی در این زمان به مطالعۀ تاریخ و فرهنگ بریتانیا روی آورد. اگر چه مأموریت اصلی او که تأثیر بر رسانه‌ها و سیاست بریتانیا به سود حکومت پریوس آلمان بود به کدام نتیجۀ مطلوب نرسید، اما او با فرهنگ سیاسی این کشور در آن روز‌گار آشنایی خوب پیدا کرد. نابودی اردوی بریتانیا در افغانستان بر خاطره و روان‌جمعی مردم این جزیره تأثیر ماندگاری از خود بر جای نهاد.
فونتانه از ادیبان و شاعران بنام زبان آلمانی است. قطعۀ «نمایش حزن‌انگیز افغانستان» از جمله اشعار متعالی او پنداشته نمی‌شود اما اهمیتِ این شعر بیشتر از آن جهت است که هم از منظر مردم افغانستان و هم از منظر خواننده‌گان اروپایی به‌ویژه بریتانیایی، یکی از صحنه‌های دراماتیک و هولناک جنگ‌های ضداستعماری و استعماری را به تصویر کشیده است.
این قطعه توسط چندین تن از هنرمندان آلمانی از جمله آوازخوانان این کشور، شاید به منظور ایمای شکست کنونی نیرو‌های بین‌المللی و پیش‌بینی یک سرنوشت مشابه برای آنان در این سرزمین، به گونۀ ترنم (دیکلمه) و یا تصنیف با موسیقی خوانده شده است.
نمایش حزن‌انگیز افغانستان
برف‌دانه‌ها رقص‌کنان از آسمان فرو‌د می‌آیند
تک‌سواری زخمی بر‌ دروازۀ شهر جلال‌آباد
بر گردن کمیت از پا‌مانده‌اش آویخته است.
پاسداران بیدار بانگ بر‌می‌آورند:
«آنجا کیست؟»
و سوار زخمی با آخرین نیرو:
«منم؛ تک‌سواری مانده از لشکری عظیم؛
پیامی دارم از رفیقانم!»
«از کجا؟»
«از کابل»
گوییا با آخرین نفس بر زبان آورد نام کابل را
و در شهر همهمه‌یی پیچید.
سرلشکر انگلیس سپاهی را از اسپ به زیر آورد.
سرما با هزاران خنجر باد،
دریده بود تن زخمی‌اش را.

سربازان آن پیکر نیمه‌جان را فراز آوردند
درون حصار سنگی،
کنار آتشی که در بخاری دیواری زبانه می‌کشید.
و گرما به جان نیمۀ او رمقی بخشید
و نفس عمیقی و حکایتی:
«ما سیزده‌هزار مرد جنگی،
راهنمایان، زنان و کودکان،
و در کمین آنانی که قصد جان ما داشتند.
به ما شبیخون زدند، کشتند‌ بی‌شماری از ما را و سرما نیز بلای جان ما بود.
لشکریان تار و مار شدند و ره ناپیدا بود
و آنکه زنده ماند سرگردان در این سرما،
و خدا به من زنده‌گانی بخشید؛
شاید در دوردست‌ها ره‌گم‌کرده‌گانی باشند
و امید نجاتی.»
و سرلشکر انگلیس، سر ربرت
فراز باروی بلند آمد و
سربازان و افسران در قفایش.
بانگی برآورد:
«شب تاریک و برفی سنگین می‌بارد
و آنانی که می‌جویند ما را،
نخواهد پیدای‌مان کنند.
در این سردی و سیاهی.
اگر بسیار نزدیک
بسان نابینایان در این سرما و سردی
نخواهندمان دید،
و شاید که بشنوند صدای ما را
بخوانیم سرودهای حماسی
با صدای بلند و شیپورها
تا برود به دوردست‌ها
تا فراخنای شب و سرما
و سرودهای میهنی یکی پی‌ دیگری
از گلوگاه‌های سربازان
در دل شب می‌پیچید.
نخستین‌ها سرودهای شادیانۀ انگلیسی،
و سرود‌های سبزه‌زاران کوهستان
و اما فرجامین ترانه‌ها،
سوگنامه‌های اندوه و ماتم.
شب تا روز و شبی دیگر
بر طبل‌ها کوبیدند و شیپور‌ها
بیهوده کوبیدند و نواختند
کسی نشنید صدایی و ندید نشانی.

کس نبود در آن سیاهی تاریک و تباه،
تا بشنود صدای طبل و شیپور و سرود را.

و تنها تک‌سوار مصدومی از افغانستان به آن «جزیره» رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افغانســتان
فریدریش انگلس (Friedrich Engels)
برگردان به فارسی: رنگین دادفر سپنتا

یاد‌داشت مترجم
کارل مارکس به یک جملۀ منسوب به هگل اشاره می‌کند که تا کنون بسیار نقل شده است و اما تکمله‌یی که خود او بر آن افزوده است، از لحاظ تاریخی بسیار آموزنده است:
«هگل در جایی می‌گوید که همۀ رویداد‌ها و شخصیت‌ها در تاریخ گویی دوبار رخ می‌دهند. وی فراموش می‌کند که اضافه کند: نخست به گونۀ تراژدی، بار دوم به گونۀ کمدی.»

در این‌جا متنی از یک گزارش فریدریش انگلس دربارۀ جنگ اول افغان و انگلیس و آزمایش بریتانیایی‌ها به منظور استقرار سلطه در این کشور را نقل می‌کنم. تا جایی که مربوط به خودم می‌شود به این باورم که تلاش کشور‌های غربی به منظور تغییر نظام سیاسی افغانستان از سال ۲۰۰۲ تا امروز، بر بنیاد یک برداشت نولیبرالی به شکست انجامیده است. دیگران را نمی‌دانم اما من به این باورم که تجربۀ دموکراسی تحمیلی و دموکراسی در غیبت دموکرات‌ها به گونۀ غم‌انگیزی در کشور ما شکست خورده است. و تاریخ در این سرزمین گوییا که نه به‌گونۀ کمیدی که به‌گونۀ یک تراژیدی عذاب‌آور تکرار شد.
این برگردان از روی متن آلمانی جلد چهاردهم آثار چاپ‌شدۀ مارکس و انگلس که تا کنون در ۴۶ کتاب انتشار یافته‌اند، انجام یافته است. کسانی که می‌خواهند متن را به زبان آلمانی بخوانند، می‌توانند به این مجلد رجوع کنند. این گزارش در صفحه‌های ۷۲ تا ۸۳ قابل دسترسی است. فریدریش انگلس این متن را به تاریخ دهم آگست ۱۸۷۵ به زبان انگلیسی نوشته است. وی گزارشش از این جنگ را با استفاده از گزارش‌های کارمندان و گزارش‌گران انگلیسی که در آن زمان در رسانه‌های چاپی لندن بازتاب می‌یافتند و یا در اسناد استعماری علنی قابل دسترس بودند، نگاشته است. این گزارش دچار برخی کمبود‌های اطلاعاتی است. تعریف نگارنده از افغانستانِ آن زمان بیشتر مبتنی است بر برداشت استعمارگران انگلیسی از این کشور در قرن نزدهم. کسانی که معاهدۀ گندمک (۲۶ می ۱۸۷۹) را خوانده‌اند، به یاد دارند که در آن‌جا نیز سخن از «افغانستان و ملحقات» آن است. برداشت فریدریش انگلس از ساحت افغانستان آن روز با برداشتی که گزارش‌گران انگلیسی از افغانستان آن روز دارند، همسانی دارد. برخی دیگر از برداشت‌های نگارنده از لحاظ تاریخی کاستی‌هایی دارند که به دلیل امانت‌داری در اصلاح آن اقدام نکردم. آن عده از خواننده‌گانی که روایت دقیق‌تر از این ماجرا را می‌خواهند داشته باشند، بهتر است به جلد نخست «افغانستان در مسیر تاریخ» نگارش زنده‌یاد میر‌غلام‌محمد غبار مراجعه کنند.

افغانستان
افغانستان سرزمین گستردۀ آسیایی است ‌که در شمال غرب هند موقعیت دارد. این سرزمین میان فارس و هند و از سوی دیگر میان هندوکش و اقیانوس هند قرار دارد. در گذشته‌ این کشور شامل ولایت‌های خراسان و کوهستان فارس، هرات، بلوچستان کشمیر و همچنین بخش مهمی از پنجاب بود. در داخل مرز‌های امروزی افغانستان بیشتر از چهار میلیون تن زنده‌گی می‌کنند. سرزمین این کشور بسیار متنوع است که شامل وادی‌های گسترده، کوه‌های شامخ، دره‌های ژرف و تنگه‌های بسیار می‌شود. مانند همۀ کشور‌هایی که دارای موقعیت جغرافیایی مانند افغانستان اند، این کشور نیز دارای آب‌وهوای بسیار متفاوت است. در مناطق هموار و فرورفته درجۀ حرارت تا ۵۴ درجۀ سانتی‌گراد می‌رسد، درحالی‌که قله‌های هندوکش تمام سال پوشیده از برف اند. قسمت‌های شرقی این سرزمین نسبت به بخش‌های غربی آن آب و هوای گرم‌تر دارند، اما در مجموع این کشور نسبت به هند هوای سردتری دارد. با این‌ تفاوت که دمای هوا میان تابستان و زمستان و هم‌چنین میان شب ‌و روز بسیار متفاوت می‌باشد؛ با این‌هم این سرزمین آب و هوای شفابخشی دارد. بیشتر بیماری‌هایی که در این سرزمین وجود دارند، تب، سرماخورده‌گی و التهاب‌های چشم اند و گاهی هم آبله به گونۀ کشنده دیده می‌شود. سرزمین افغانستان حاصل‌خیز است. درخت‌های خرما در واحه‌‌های شنی و نیشکر و پنبه در وادی‌های گرم آن حاصل می‌دهند. انواع میوه‌های اروپایی به فراوانی در مناطقی تا ارتفاع‌های دو تا سه‌هزار متر به‌دست می‌آیند. در جا‌هایی که برای زنده‎گی شیر و پلنگ مساعد است، این حیوانات می زیند و در جنگل‌های این کشور خرس، گرگ و روباه وجود دارند. حیوان‌های مورد نیاز انسان نیز در کشور پیدا می‌شوند. گوسپندان دنبه‌دار و قره‌قل نیز به فراوانی در این کشور وجود دارند. اسپ‌های این کشور رشید و از نژاد خوب اند. از شتر و خر برای باربری استفاده می‌کنند؛ بز، سگ و گربه نیز به فراوانی پیدا می‌شود. افزون بر این، از ادامۀ سلسله‌کوه‌های همالیا به جانب جنوب غرب کوه‌های سلیمان میان افغانستان و بلخ کوه‌های پاراپامیرا ادامه یافته است که در اروپا راجع به آن معلومات اندکی در دست است. مهم‌ترین رودبار‌های این سرزمین هلمند و رود کابل است. این دریا‌ها از هندوکش سرچشمه می‌گیرند؛ رود ‌کابل به جانب شرق ادامه می‌یابد و در اتک با سند یک‌جا می‌شود؛ هلمند جانب مغرب جاری می‌شود و پس از گذشتن از منطقۀ سیستان به هامون زاریح می‌ریزد. هلمند مانند نیل در دوران آب‌خیزی که آب از کناره‌هایش سرازیر می‌شود، زمین های اطرافش را حاصل‌خیز می‌سازد. این بخش‌های حاصل‌خیز برون از کرانه‌های رود، شامل مناطق جنوب‌غرب می‌شود. مهم‌ترین شهر‌های افغانستان پایتخت کابل، غزنی، پشاور و قندهار اند. کابل شهر زیبایی است که در مدار ۳۴.۱۰ درجۀ شمالی و ۶۰.۴۳ درجه شرقی قرار دارد، دریای کابل از آن می‌گذرد. خانه‌های کابل باصفا و چوبی اند. باغ‌های فراون این شهر، کابل را دارای منظرۀ دل‌انگیزی می‌سازند. کابل در میان روستا‌هایی در محاصرۀ کوه‌های کم‌ارتفاع موقعیت دارد. مهم‌ترین بنای معماری کابل مزار شاهنشاه بابر است. پشاور شهر بزرگی است که شمار باشنده‌گان آن حدود صد‌هزار نفر تخمین می‌شود. غزنی شهری با گذشتۀ مهم که روزگاری پایتخت پادشاه نامدار سلطان محمود بود، شکوه گذشته را از دست داده و امروز بیشتر یک شهر ویران است که در نزدیکی‌های آن مزار سلطان محمود قرار دارد. قندهار در سال ۱۷۵۴ بر یک شهر قدیمی بنا یافت. این شهر تا سال ۱۷۷۴ زمانی که مرکز حکومت به کابل انتقال یافت، پایتخت افغانستان بود. قندهار حدود ۱۰۰ هزار نفوس دارد. در این شهر مزار احمدشاه بنیان‌گذار آن در یک محوطه‌ با دیوار‌های بلند و یک بنای مقدس قرار دارد که حتا پادشاه نیز نمی‌تواند وقتی جنایت‌کاران به آن پناه ببرند، آن‌ها را از آن‌جا برون آورد. موقعیت جغرافیایی افغانستان و خصوصیت مردم آن اهمیت ویژه‌یی به این کشور در رابطه با آیندۀ آسیای میانه می‌دهد. نظام حکومتی این کشور سلطنتی است اما قدرت پادشاه در ادارۀ رعایای مغرور آن اقتدارگرایانه ناپایدار است. این کشور پادشاهی توسط والیان اداره می‌شود که مالیات را به نماینده‌گی از مرکز جمع‌آوری نموده و به پایتخت انتقال می‌دهند.
افغان‌ها مردم شجاع، سرسخت و آزادی‌خواه می‌باشند؛ مردم افغان تنها به مال‌داری و زراعت می‌پردازند و به تجارت و پیشه‌وری به دیدۀ حقارت می‌نگرند و آن‌ها را به هندوان و سایر باشنده‌گان شهرنشین می‌گذارند. اشتغال در جنگ برای آنان حادثۀ هیجان‌آوری است که موجب نجات آن‌ها از زنده‌گی ملال‌آور و کار روزانه می‌شود. افغان‌ها به شاخه‌های قومی تقسیم شده‌اند که بر هر‌شاخۀ آن رؤسای قبیله یک نوعی از حاکمیت فیودالی را اعمال می‌کنند. نفرت پایان‌ناپذیر آن‌ها نسبت به هر‌نوع حاکمیت و دلبستگی‌شان به عدم وابستگی فردی مانع از آن می‌شود تا یک ملت نیرومند شوند؛ اما به ویژه همین خصوصیت نداشتن هدف و ناپایداری در کنش موجب می‌شود تا همسایه‌های خطرناکی باشند، بدین‌گونه که افغان‌ها به‌آسانی به هیجان می‌آیند و می‌توانند به‌آسانی مورد استفادۀ سیاست‌بازانی قرار بگیرند که هوشیارانه می‌توانند با دامن‌ زدن به هیجان‌های آن‌ها، موجب تحریک‌شان شوند. دو قبیلۀ اصلی افغان ها عبارت اند از درانی‌ها و غلجایی‌ها که در رقابت همیشگی با یک‌دیگر قرار دارند. تیرۀ درانی نیرومندتر است به همین دلیل هم است که امیر و یا خانِ ایشان خود را پادشاه افغانستان اعلام کرد. درآمد پادشاه سالانه در حدود ده میلیون دالر است. وی تنها در قبیلۀ خودش دارای قدرت نامحدود است. نیرو‌های منظم عسکری بیشتر مرکب از درانی‌ها، بقیۀ افراد اردو یا از اعضای قبایل دیگر اند و یا از ماجراجویان جنگی‌یی که به آرزوی کسب معاش و یا تاراج به خدمت نظامی درمی‌آیند. نظام دادستانی در شهر‌ها اغلب توسط قاضیان عملی می‌شود، اما افغان‌ها به ندرت برای حل مشکل‌های‌شان به قانون توسل می‌جویند. خان‌ّهای آن‌ها دارای صلاحیت مجازات حتا حق تصمیم‌گیری بر مرگ و زنده‌گی می‌باشند. گرفتن انتقام خون در میان افغان‌ها مسؤولیت خانوادۀ بزرگ است؛ اما با این هم افغان‌ها اگر تحریک نشوند، مردم دارای وسعت‌نظر و خوش‌نیت اند و حق مهمان چنان در میان آن‌ها مقدس است که اگر دشمن خونیِ آن‌ها هم نان و نمک‌شان را خورده باشد و حتا اگر با حیله به نان و نمک دست‌ یافته باشد، از تهدید انتقام در امان است تا جایی که چنین فردی می‌تواند از حمایت مهمان‌دارش در برابر تهدید‌های دیگران برخوردار گردد. از لحاظ دینی، افغان‌ها مسلمان و سنی‌مذهب اند؛ اما مبتلا به تعصب کور‌کورانه نیستند و پیوندهای خویشاوندی میان سنیان و شیعیان امرِ غیر‌عادی نیست. افغانستان در دوران‌های گوناگون زیر حاکمیت مغول‌ها و فارس‌ها قرار داشته است. پیش از رسیدن بریتانیایی‌ها به کناره‌های هندوستان، تهاجم‌های ستیزه‌جویانه به وادی‌های هندوستان همواره از افغانستان صورت گرفته است. سلطان محمود کبیر، چنگیز‌خان، تیمور لنگ و نادر‌شاه همه از این مسیر وارد هندوستان شده‌اند. در سال ۱۷۴۷ پس از مرگ نادر، احمد‌شاه که هنر جنگ را زیر رهبری او آموخته بود، تصمیم می‌گیرد که خودش را از سلطۀ فارس برهاند. در دوران زمام‌داری وی افغانستان به اوج خود از لحاظ وسعت و رفاه دست یافت. وی متعلق به قبیلۀ سدوزایی بود و نخستین عملی که انجام داد این بود که غنایمی را که ولی‌نعمت متوفای او از هندوستان به تاراج برده بود، صاحب شود. وی قادر شد که در سال ۱۷۴۸ والیان مغولی کابل و پشاور را بتاراند و پس از گذر از سند با سرعت زیاد پنجاب را فتح کند. قلمرو او از خراسان تا دهلی گسترده بود؛ وی حتا با دولت‌های مرهته‌ها درگیر جنگ شد. این حرکت‌های نظامی مانع از آن نشدند تا وی به هنر‌های صلح‌آمیز نیز نپردازد. وی [همچنین] به عنوان شاعر و تاریخ‌دان شناخته می‌شود. او در سال ۱۷۷۳ در‌گذشت و پسرش تیمور که توانایی انجام وظایف دشوار را نداشت، بر مسندش نشست. تیمور پایتخت را از قندهار که توسط پدرش بنا نهاده شده و طی سالیان کوتاه به یک مرکز پرجمعیت و آبادان تبدیل شده بود، دوباره به کابل انتقال داد. در دوران حکمرانی او جدایی‌های قبیله‌یی که پدرش آن‌ها را با توانایی سرکوب کرده بود، مجدداً زنده شدند. تیمور در سال ۱۷۹۳ درگذشت و پسرش شاه‌زمان جا‌نشین او شد. شاه زمان می‌خواست قدرت مسلمانان هند را تحکیم بخشد. این اقدام او می‌توانست به تهدید بزرگی برای حاکمیت بریتانیا تبدیل شود، این امر تا جایی جدی تلقی شد که سر جان ملکم (Sir John Malcolm) به مناطق مرزی گسیل شد تا اگر افغان‌ها دست به کدام اقدامی بزنند، مانع آن‌ها شود. هم‌زمان با این، بریتانیایی ها گفت‌وگوها را با فارس‌ها شروع کردند تا به کمک آن‌ها افغان ها را میان دو آتش قرار دهند. این اقدام‌ها غیر‌ضروری بودند چرا که زمان‌شاه با توطیه‌ها و شورش‌ها در داخل کشور خودش گرفتار بود و برنامه‌های بزرگ او در نطفه خفه شدند. برادر او محمود به امید این‌که بتواند حکومتی را در هرات ایجاد کند، به این شهر حمله کرد. پس از این‌که برنامۀ فتح هرات شکست خورد، محمود متواری فارس شد. شاه ‌زمان به کمک قبیلۀ ‌بارکزایی که در رأس آن سرفراز خان قرار داشت به تخت سلطنت رسید. تعیین یک شخص نامحبوب به حیث وزیر موجب ناراحتی میان حامیان شاه‌زمان شد و آن‌ها توطیه‌یی را علیه وی سازماندهی کردند. این توطیه کشف شد و شاه‌زمان سرفراز خان را اعدام کرد. توطیه‌گران از محمود دعوت کردند تا از فارس به افغانستان بیاید. شاه زمان اسیر و به دست محمود کور شد. در برابر شاه‌محمود که مورد حمایت درانی‌ها بود، شاه‌شجاع مورد حمایت غلجایی‌ها قرار گرفت. وی مدتی بر اریکۀ سلطنت تکیه کرد اما در نهایت بیشتر به دلیل خیانت حامیان خودش شکست خورد و به سیک‌ها پناهنده شد.
در سال ۱۸۰۹ ناپلیون، جنرال ژوردان (Gardane) را به منظور تشویق فتح‌علی‌خان (پادشاه فارس) برای حمله به هند به فارس فرستاد. هم‌زمان با این، حکومت بریتانیا نمایندۀ خود الفنستون را به دربار شاه‌شجاع گسیل داشت تا او را علیه فارس تحریک کند. در این زمان رنجیت‌سنگ به قدرت و شهرت رسید. او از رهبران سیک‌ها بود که با استفاده از توانایی‌های بسیار خود سرزمینش را از دست افغان‌ها آزاد ساخته و پاد‌شاهی خودش را در پنجاب ایجاد کرد. بدین‌وسیله او توانست تا مورد احترام بخشی از مهاراجاها و بریتانیایی‌ها قرار گیرد. برای محمود میسر نشد تا برای مدت طولانی تختش را نگه ‌دارد. فتح‌خان که متناسب با ایجابات منافعش میان محمود و شاه‌شجاع در نوسان بود توسط کامران پسر محمود دستگیر، نخست نابینا و بعداً به گونۀ بی‌رحمانه به قتل رسید. قبیلۀ نیرومند این وزیر در پی گرفتن انتقام خون او شد، محمود متواری و شاه‌شجاع به عنوان دست‌نشانده مجدداً به قدرت رسید. به دلیل این‌که شاه شجاع موجب ناراحتی می‌شد، از قدرت کنار ‌زده شد و به جایش یکی از برادرانش به قدرت رسید. محمود پس از سقوط به هرات رفت و این شهر را تا درگذشتش در سال ۱۸۲۹ در اختیار داشت. پس از مرگ او پسرش کامران جانشین او شد. قبیلۀ بارکزایی وقتی به پیروزی دست یافت، کشور را بین خود تقسیم کرد؛ همان‌گونه که در این سرزمین معمول است این قبیله نیز دچار افتراق شد چرا که وحدت این مردم تنها در برابر دشمنِ مشترک ممکن است. یکی از برادران دوست‌محمد خان پشاور را در کنترول داشت و به رنجیت‌سنگ مالیه می‌پرداخت؛ برادر دیگر غزنی را، برادر سوم قندهار را. هم‌زمان با این دوست‌محمد خان برادر نیرومندتر در کابل به اعمال قدرت می‌پرداخت.
زمانی ‌که روسیه و بریتانیا در سال ۱۸۳۵ در فارس و آسیای میانه علیه همدیگر مصروف توطیه بودند، بریتانیایی‌ها الکساندر برنس (Alexander Burnes) را به نزد امیر‌دوست‌محمد فرستادند. وی پیشنهاد اتحاد با انگلیس را با امیر دوست‌محمد مطرح کرد که با توافق او روبه‌رو شد. حکومت هند بریتانیایی خواهان یک اتحاد کامل با وی بود اما در برابر آن در واقعیت به او چیزی نمی‌داد. در همین زمان، در سال ۱۸۳۸ فارس‌ها به کمک مستشاران و تشویق روس‌ها دست به محاصرۀ هرات که در واقعیت کلید …

افغانستان و هند پنداشته می‌شد، زده و هم‌زمان با آن یک تن از جاسوسان روسی و یک تن از جاسوسان فارس نیز وارد کابل شدند. در نهایت امیر‌دوست‌محمد خان ناگزیر شد به دلیل این‌که تقاضا‌های او را بریتانیایی ها پیوسته رد می‌کردند، به تقاضا‌های جانب مقابل تن دردهد. برنس از کابل روانۀ هند شد. گورنر جنرال بریتانیا در هند زیر تأثیر سکرترش مکناتن (W. Macnaghten) در پی آن شد تا امیر دوست ‌محمد‌خان را به خاطر این تصمیمش که در واقع خود آن‌ها مجبورش کرده بود، مجازات کند. او تصمیم گرفت تا او را از قدرت به زیر بکشد و شاه‌شجاع را که در آن زمان حقوق‌بگیر حکومت هند بریتانیایی بود، به جای او به قدرت برساند. میان حکومت هند بریتانیایی، حکومت سیک‌ها و شاه‌شجاع یک قرارداد به امضا رسید و شاه شجاع به جمع‌آوری سرباز شروع کرد. مصارف این اردو از جانب بریتانیایی‌ها پرداخته می‌شد و افسران بریتانیایی آن‌را رهبری می‌کردند و هم‌زمان با این یک اردوی هندی-بریتانیایی نیز تشکیل شد. آلکساندر برنس به مثابۀ سفیر بریتانیا نیز مکناتن را در این سفر همراهی می‌کرد. در این اوضاع فارس‌ها از محاصرۀ هرات دست‌کشیدند و بدین‌‌گونه یگانه بهانۀ بریتانیایی‌ها برای حمله به افغانستان نیز منتفی شد. با این‌هم اردوی بریتانیایی در دسمبر۱۸۳۸ وارد سند شد و این منطقه را وادار کرد تا به سیک‌ها و شاه شجاع مالیه بپردازد. به تاریخ بیستم فبروری ۱۸۳۹ اردوی بریتانیایی مرکب از دوازده‌هزار تن با چهل هزار نفر افراد شاه‌شجاع از سند عبور کرد. در ماه مارچ این سربازان از گذرگاه بولان عبور کردند؛ اما به زودی کمبود اکمالات و علوفه آشکار شد؛ این امر موجب در جا ‌زدن صد‌ها شتر‌ باربری و از دست دادن مقدار زیادی از وسایل ارتش شد. به تاریخ هفتم اپریل این اردو از گذرگاه خوژاک بدون آن که با مقاومتی روبه‌رو شود عبور کرده و به تاریخ ۲۵ اپریل شهر قند‌هار را که برادران دوست محمد آن‌ را تخلیه کرده بودند، به تصرف در‌آورد. پس از یک توقف دوماهه هستۀ اصلی اردو زیر فرمان سرجان‌کین (Sir John Keane) طرف کابل حرکت کرد و یک کندک از نیرو‌هایش را بدون تجهیزات لازم در قندهار گذاشتند. غزنی که سنگر مستحکم افغان‌ها تلقی می‌شد، به تاریخ ۲۲ جولای پس از گزارش فرد وابسته به انگلیس در مورد این که دروازۀ حصار که به طرف کابل است استحکام نیافته است، بریتانیایی‌ها این دروازه را انفجار دادند و بالاحصار غزنی را فتح کردند. پس از این فاجعه، سربازان اردوی دوست‌محمد پراکنده و اردوی بریتانیا به تاریخ ششم آگست وارد کابل شدند. شاه‌شجاع طی مراسمی بر اریکۀ قدرت تکیه زد اما قدرت اصلی در دست‌ مکناتن بود؛ کسی که تمام مصارف شاه را از خزانۀ هند بریتانیایی پرداخت می‌کرد.
گمان بر این بود که اشغال افغانستان تکمیل شده باشد، بنا بر این بخش مهمی از نیرو‌های بریتانیایی عقب کشیده شدند. اما افغان‌ها هرگز حاضر نبودند که کافران فرنگی (اروپایی‌های بی‌دین) بر آن‌ها حکومت کنند. از این رو در سال‌های ۱۸۴۰ و ۱۸۴۱ این کشور شاهد قیام‌های پی‌همِ مردم بود. این امر موجب می‌شد که نیرو‌های هندی-بریتانیایی پیوسته در حرکت باشند. اما مکناتن این حالت را به مثابۀ وضعیت نورمال افغانستان تلقی کرده و در گزارش‌هایش می‌نوشت که همه چیز زیر کنترول است و قدرت شاه‌شجاع در حال تحکیم است. تمام هشدار‌‌های جاسوسان و افسران انگلیسی بر وی تأثیری بر جای نگذاشتند. امیر‌ دوست‌محمد خودش را در تابستان ۱۸۴۰ به نیرو‌های بریتانیایی تسلیم کرد و آنان نیز او را به هندوستان فرستادند؛ تمام قیام‌ها در تابستان سال ۱۸۴۱ سرکوب شدند؛ مکناتن به این فکر بود که در اکتبر همین سال به جانب بمبی که وی به حیث والی آن‌جا تعیین شده بود، حرکت کند. اما [به‌زودی] توفان به وقوع پیوست. بهای اشغال افغانستان برای ادارۀ هند بریتانوی سالانه ۱.۲۵۰۰۰۰ پوند سترلینگ بود و در ضمن حقوق شانزده‌هزار سرباز هندی-انگلیسی و نیرو‌های شاه‌شجاع باید از جانب بریتانیایی‌ها پرداخته می‌شد؛ حقوق سه‌هزار سرباز دیگر که در سند و گذرگاه بولان مستقر بودند نیز باید پرداخته می‌شد؛ مصارف ‌گزاف دربار شاه‌شجاع، معاش کارمندان او و سایر هزینه‌های حکومت او نیز باید از بودجۀ هند-بریتانیایی پرداخته می‌شد؛ افزون بر این به بزرگان و سران قبایل افغان نیز از همین منبع کمک می‌شد و یا رشوه پرداخته می‌شد تا از شرِ آن ها در امان بمانند. به مکناتن اطلاع داده شد که هزینه‌یی به این بزرگی را نمی‌توان از این بیشتر پرداخت کرد. او در پی آن شد تا این مصارف را کاهش دهد؛ تنها راه برای کاهش این مصارف این بود که کمک‌ها و مستمری‌هایی را که به سران قبایل می‌پرداخت، قطع کند. هم‌زمان با این اقدام‌های مکناتن سران افغان در پی آن شدند تا ریشۀ بریتانیایی‌ها را از افغانستان برکنند؛ مکناتن خود موجب اتحاد نیرو‌های پراکندۀ افغان که تا آن‌زمان به گونۀ پراکنده و بدون اتحاد علیه مهاجمان بریتانیایی می‌جنگیدند، شده بود؛ افزون بر این آشکار بود که نفرت افغان‌ها در برابر حاکمیت بریتانیایی‌‌ّها در آن زمان به اوج خود رسیده بود. نیرو‌های انگلیسی در این زمان زیر فرمان جنرال کهن‌سال و ناتوان بریتانیایی آلفنستون (Elphinstone) قرار داشتند. این مرد نیز پیوسته به صدور اوامر متضاد ‌پرداخته و عدم قاطعیتِ خود را به نمایش می‌گذاشت. نیروهای تحت فرمان او یک قرار‌گاه بزرگ نظامی را در اختیار داشتند، اما تعداد سربازان او حتا برای تأمین امنیت دیوار‌های محافظتی این قرار‌گاه کافی نبودند، چه رسد به این‌که بتوانند واحد‌های جنگی را برای مقابله با شورشیان به میدان بفرستند. سنگر‌بندی‌ها تا اندازه‌یی سست و قابل نفوذ بودند که حتا با اسپ می‌شد از آن‌ها گذر کرد. کاستی دیگر این بود که این قرار‌گاه نظامی را می‌شد از بلندایی که در تیر‌رس آن قرار داشت، مورد حمله قرار داد؛ اوج بی‌تدبیری هم در این بود که تمام اکمالات و تجهیزات و داروهای مورد نیاز در دو گدام جداگانه قرار داشتند که توسط باغی که در اختیار انگلیس‌ها قرار نداشت، از هم جدا می‌شدند. قلعۀ بالاحصار کابل که می‌توانست یک قرارگاه مستحکم زمستانی برای سربازان باشد، به‌خاطر خدمت به شاه‌شجاع در اختیار او قرار داده شده بود.
قیام مردم افغانستان به تاریخ دوم نوامبر ۱۸۴۱ در برابر بریتانیایی‌ها به وقوع پیوست. مردم به خانۀ الکساندر برنس حمله کردند، او را کشتند و خانه‌اش را به آتش کشیدند. جنرال انگلیسی در برابر این شورشیان دست به هیچ اقدامی نزد؛ در نتیجه قیام مردم به دلیل این‌که با مقاومتی روبه‌رو نگردید، بیشتر شدت گرفت. جنرال آلفنستون با کمال ناتوانی به دلیل صدور اوامر متضاد موجب آشفتگی بسیار شد؛ به سخن ناپلیون می‌توان گفت که وی با صدور: امر، ضدامر، موجب آشفتگی شد. حتا در این شرایط نیز قلعۀ‌ بالاحصار را اشغال نکرد. وقتی برای مقابله با چندهزار قیام‌کننده، چند دسته از سربازان فرستاده شدند، طبیعی بود که شکست بخورند. این شکست افغان‌ها را بیشتر تشجیع کرد. به تاریخ سوم نوامبر دروازۀ اکمالاتی قرار‌گاه که صرفاً با هشتاد پاسبان محافظت می‌شد، توسط قیام‌کننده‌گان اشغال شد. و بدین‌گونه بریتانیایی‌ها در معرض تهدید گرسنگی قرار گرفتند. به تاریخ پنجم نوامبر الفنستون در پی آن شد تا به او و سربازانش اجازه داده شود در بدل پرداخت پول، از افغانستان برون شوند. عدم قاطعیت وی عملاً چنان روحیۀ سربازان را آسیب رسانده بود که نه اعضای اروپایی آن‌ها و نه هم ملیشه‌های هندی این توان را در خود می‌دیدند، در مصاف با افغان‌ها قرار بگیرند. گفت‌و‌گوها میان افغان‌ها و بریتانیایی‌ها بر سر خروج سربازان بریتانیایی از افغانستان آغاز شده بود؛ در جریان یکی از همین گفت‌وگو ها مکناتن توسط رهبران افغان [وزیر اکبر‌خان] به قتل رسید. فصل برف‌باری شروع شده بود و آذوقۀ سربازان نیز اندک بود. به تاریخ اول جنوری پیمان تسلیمی با افغان‌ها امضا شد. بر مبنای این توافق، ۱۹۰.۰۰۰ پوند به افغان‌ها پرداخت شد و توافق شد تا ۱۴۰.۰۰۰ پوند دیگر نیز در بازار افغانستان تبدیل شود. به استثنای شش تفنگ و سه توپ ‌کوهی، بریتانیایی‌ها باید مجموعۀ توپ‌خانه و مهمات خود را برجای می‌گذاشتند. بریتانیایی‌ها باید سراسر افغانستان را تخلیه می‌کردند؛ در برابر رهبران افغان وعده دادند که به آن‌ها اجازۀ خروج آزادانه از افغانستان را بدهند و همچنین به آن‌ها آذوقه و برای انتقال آن‌ حیوان‌های باربری را بفروشند.
به تاریخ پنجم جنوری، خروج بریتانیایی‌ها مرکب از ۴۵۰۰ سرباز و کاروانی به شمار ۱۲۰۰۰ نفر همراه آغاز شد. فقط یک روز دیگر کافی بود تا بتوان ته‌ماندۀ نظم آن‌ها را برهم‌ریخت و موجب تار‌و مار شدن سربازان و کاروان آن‌ها شد تا جایی که زمینۀ هر مقاومتی نابود شود. برف، سرما و کمبود آذوقه تأثیر مشابهی مانند زمان عقب‌نشینی ناپلیون از مسکو از خود بر‌جای گذاشتند. با این تفاوت که کوزاک‌ها [سربازان روسی] از سپاهیان در حال عقب‌نشینی ناپلیون در یک فاصلۀ قابل قبول دور می‌ماندند، در حالی که تک تیر‌اندازانِ افغان که در لهیب سوزان انتقام از بریتانیایی‌ها می‌سوختند، با تفنگ‌های دهن‌پر خود بلندی‌های مشرف بر مسیر عقب‌نشینی بریتانیایی‌ها را اشغال کرده بودند و بر آن‌ها آتش می‌کردند. رهبرانی که توافق‌نامۀ عقب‌نشینی آزاد را با انگلیسی‌ها امضا کرده بودند نه توانایی آن را داشتند تا قبایل کوهستان‌ها را از حمله بر بریتانیایی ها باز دارند و نه خواهان چنین امری بودند. گذرگاه خرد‌کابل در واقعیت به گورستان سربازان در حال عقب نشینی تبدیل شد. به تعداد کمتر از دوصد تن از سربازان اروپایی که زنده بودند، در گذرگاه جگدلک از پای درآورده شدند. تنها یک تن، داکتر برایدن (Dr. Brydon) توانست به جلال‌آباد برسد و آنچه را که به وقوع پیوسته بود گزارش بدهد. اما تعداد زیادی از افسران توسط افغان‌ها دستگیر و به اسارت گرفته شده بودند. جلال آباد توسط واحد‌های زیر فرماندهی سلس (Sales) محافظت می‌شد. سلس تقاضای تسلیمی را رد کرده و حاضر نشد شهر را تخلیه کند. در شرایطی که فرمانده بریتانیایی نوت (Nott) تخلیۀ قندهار را رد کرد، غزنی به دست افغان‌ها سقوط کرد. در غزنی حتا یک‌‌تن هم که بتواند آگاهی استفاده از توپ‌خانه را داشته باشد، وجود نداشت. سربازان هندی اردوی انگلیس از شدت سرما از پای در‌آمدند.
با رسیدن اخبار فاجعۀ کابل، بریتانیایی‌ها در پشاور به جمع‌آوری و تمرکز سربازان‌شان به منظور اعزام به افغانستان، پرداختند. اما آنان وسایل کافی ترانسپورتی در اختیار نداشتند و تعداد زیادی از سربازان هندی اردوی بریتانیا نیز بیمار شدند. در ماه فبروری جنرال پالک فرماندهی این نیرو‌ها را برعهده گرفت و در اواخر ماه مارچ ۱۸۴۲ قوای تقویتی نیز در اختیار او گذاشته شد. وی از گذرگاه خیبر عبور کرده و در جلال‌آباد با نیرو‌های سلس که چند روز پیش از آن نیرو‌های محاصره‌کنندۀ افغان را شکست داده بودند، یک‌جا شد. لورد ایلنبروغ (Ellenborough) والی‌عمومی جدید هند امر عقب‌نشینی کامل نیرو‌های بریتانیایی از افغانستان را صادر کرد اما نوت و پالک نداشتن وسایل کافی ترانسپورتی را بهانه کردند. در اوایل جولای لورد الینبورغ زیر فشار افکار عامه که خواهان احیای غرور و عزت ارتش بریتانیا بودند، مجبور شد دست به اقدام بزند. بدین مبنا وی حرکت نیرو‌های انگلیسی از قندهار و جلال‌آباد به جانب کابل را مورد تأیید قرار داد. در میانه‌های ماه آگست پالک و نوت دربارۀ نحوۀ حرکت‌شان به جانب کابل به توافق رسیدند و به تاریخ بیستم آگست پالک جانب کابل حرکت کرد و به تاریخ ۲۳ آگست در گندمک یک واحد افغان را شکست داد و به تاریخ هشتم سپتامبر از معبر جکدلک گذر کرده، نیرو‌های افغان را شکست داده و به تاریخ سیزدهم همین ماه از پسین گذر کرده و به تاریخ پانزدهم آگست در کنار دیوار‌های کابل اردوگاهش را برپا داشت. جنرال نوت نیز به تاریخ هفتم آگست با تمام نیرو‌هایش از کندهار جانب غزنی حرکت کرد. پس از درگیری‌های پراکنده به تاریخ سی‌ام آگست نیرو‌های افغان را شکست داده و شهر غزنی را به تاریخ ششم سپتامبر به اشغال خود درآورد. وی بالاحصار و شهر غزنی را ویران کرده و جانب کابل حرکت کرد. و در منطقۀ علی‌مردان بار دیگر نیرو‌های افغان را با شکست مواجهه کرده و به تاریخ هفدهم سپتامبر به نزدیکی‌های کابل رسید و جنرال پالک با وی رابطه برقرار کرد. شاه‌شجاع مدتی پیش از آن توسط یکی از سران افغان کشته شده بود و پسر او فتح‌جنگ ظاهراً پادشاه بود اما در واقعیت در افغانستان حکومتی به مفهوم متداول آن وجود نداشت. پالک یک واحد سواره را به منظور آزادی زندانیان فرستاده بود اما آن‌ها پیش از رسیدن این واحد با دادن رشوه به پاسبانان خود را آزاد کرده بودند و در میانۀ راه با سربازان اعزامی روبه‌رو شدند. در انتقام از مردم افغانستان سربازان به کشتار تعداد زیادی از مردم شهر و غارت بخشی از بازار پرداخته و بازار کابل [چار چته و بالاحصار] را ویران کردند. به تاریخ دوازدهم اکتبر بریتانیایی‌ها از کابل خارج و از طریق جلال‌آباد عازم پشاور شدند. فتح جنگ که خودش را در یک موقعیت بد می‌دید، به دنبال آن‌ها از کابل برون شد. دوست‌محمد‌خان از زندان بریتانیایی‌ها رها و به سرزمینش باز‌گشت. بدین‌گونه تلاش بریتانیایی‌ها به منظور به قدرت رساندن یکی از دست‌نشانده‌های‌شان به شکست روبه‌رو شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.