احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:هانيهالسادات رجبي، دانشجوي دكتري فلسفة دين - ۲۱ ثور ۱۳۹۸
بخش دوم /
آیشمن و مفهوم شرِ انسانی
هانا آرنت با توجه به مشاهداتِ خود از دادگاه آیشمن (از افسران بلندپایه حزب نازی) به عنوان خبرنگار نیویورکر، درگیر موضوع مهمی شد و آن مفهوم شر در مناسبات انسانی یا همان شرِ اخلاقی بود. آدولف آیشمن (Adolf Otto Eichmann 1906 – ۱۹۶۲) که در جریان جنگ جهانی دوم دستور جنایات متعددی را صادر کرده بود و لقب «قصاب اروپا» را یدک میکشید، پس از شکست آلمان نازی موفق شد به همراه خانوادهاش به آرژانتین بگریزد اما توسط عوامل سرویس جاسوسی اسراییل (موساد) شناسایی و ربوده شد. آیشمن به اسراییل منتقل و در دادگاهی در اورشلیم به جرم «جنایت جنگی»، «جنایت علیه بشریت» و «جنایت علیه یهودیت» محاکمه شد. دادگاه پس از حدود یکسال حکم به اعدام آیشمن داد.
آرنت معتقد بود که او در آن دادگاه کارمند ساده و یا به عبارت دیگر انسان «مأمور و معذوری» را میدید که کارگزار دستگاه حکومتی توتالیتر بوده و تنها کاری که کرده، پیروی از دستورات مقامات بالاتر بدون هیچگونه تفکر و تأمل بوده است. در واقع آنچه در جریان محاکمه کشف کرد این بود که فقدان تفکر و اندیشه بسا بیش از نیتِ شرورانه برای بشر فاجعهآفرین باشد. البته وی معتقد بود که زیستن در فضای توتالیتر و ایدیولوژیک یا ابتلا به اختلالات روانی، هیچیک آیشمن را از ارتکاب جنایات دهشتناکی که انجام داده بود تبرئه نمیکند و همچنین مدعی بود که سرمنشایِ شر انسانی عدم استفادۀ قدرت تفکر و به بیان بهتر شکلی از «فلج وجدانی» است که آیشمن نمونه بارزِ این ادعا در آن زمان بود. او در مقاله «اندیشیدن و ملاحظات اخلاقی» فلج اندیشه را چنین تعریف میکند: «سقراط میگوید این اندیشههای منجمد شده آنچنان در دسترساند که در خواب هم میتوان از آنها سود برد اما اگر باد اندیشه که اکنون میخواهم در تو برخیزانم، تو را از خواب به در آورد و هُشیار و زنده کند، آنگاه خواهی دید که چیزی جز قید و بندها (مخدرات) نداری و بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که در آنها با هم شریک شویم. بدین سان فلج اندیشه دو وجه دارد:
یکی آنکه با قطع هر فعالیتی ملازم است؛ و دیگر آنکه ممکن است انسان از آن حال بیرون آید و دیگر به آنچه قطعی میپنداشته یقین نداشته باشد و با این وصف بدون تأمل به فعالیت بپردازد ولی تأثیر فلج در او باقی بماند. (آرنت ۱۳۷۹، ۴۰ – ۴۱).
آرنت در مقالۀ «حقیقت و سیاست» شرح میدهد که «جنایتکار خونسرد یا دروغگوی محاسبهگر خطر کمتری از کسانی دارد که از سر بیفکری یا جهل دست به جنایت میزنند زیرا آن اولی دستکم هنوز میفهمد که تفاوتی میان حقیقت و کذب، میان خیر و شر است؛ حال آنکه این دومی حتا همین موضوع را هم نمیفهمد. استدلالها در دفاع از این حکم که بهتر است به دیگران دروغ بگویی تا سر خود را کلاه بگذاری باید روشن کرده باشد که دروغگوی خونسرد بر تمایز میان حقیقت و کذب آگاه است. بنابراین حقیقتی که او از دیگران پنهان میکند، هنوز بهکلی از جهان بیرون رانده نشده است؛ این حقیقت پناه آخر خود را در آن شخص یافته است.» (Arendt 1993, 254-255)
او آیشمن را جزیی از پدیده سیاسی نو (توتالیتاریسم) میدانست که شامل گستره وسیعی از انواع جنایات علیه بشریت است. طرح جمعیِ او در بررسی شر بر سه محور گسترش یافته بود: الف) ویژهگیهای نظامهای توتالیتر و نمونههای نازیسم و استالینیسم ب) تجربه اردوگاههای مرگ نازی و اردوگاههای کار اجباری دوران استالین پ) محاکمه آیشمن
از نظر وی، اصولاً حکومتهای توتالیتر شامل سویههای بارزی هستند که این تفاوتها آنها را با حکومتهایی که تنها به دنبال قدرت هستند جدا میکند. یکی از آنها جذب حداکثری توده مردم از طریق دادن وعدههای دروغین و دادن امکانات و استفاده حداکثری از آنها به منظور قدرت بخشیدن خود است. وابستهگی و محدودیت تمامی جنبههای زندهگی فردی و اجتماعی توده مردم به یک ایدیولوژی خاص و از خود بیگانه کردن آنها، یکی دیگر از ویژهگیهای بارز نظامهای اینچنینی است. نظامهای توتالیتر از توده مردم گونهیی ماشین سرکوبگر میسازند و از خلال فرایند بیگانهسازی آنها از خویشتن، به بیشترین بازدهی ممکن میرسند که نمونه بارز آن را میتوان در متحدالشکل کردن پوشش توده مردم دید.
آرنت به این نتیجه رسیده بود که شر مطلقی بروز پیدا کرده که حاصل ساز و کار نظامهای توتالیتر است. بشری که در سطح در حال گسترش بود، به نوعی خود را در سلطه مطلق انسان بر انسان نمایان میکرد. او بیگانهگی انسان با طبیعت، ظهور پدیدههای تودهوار و کار کردن حیوانی را مشکلات اصلی دوران مدرن میدانست که باعث زایش شر انسانی میشدند. وی همچنین به صورت واضح به نقش اختیار انسان در زمینه اخلاق اعتقاد داشت و هیچ توجیه و بهانهیی را برای ارتکاب اعمال شریرانه نمیپذیرفت؛ زیرا اگر غیر از این باشد در هنگامیکه مجال داوری در میان میآید همهگان میتوانند ادعا کنند اوضاع و احوالِ زمانه و جوی که در آن میزیستند، مسبب سر زدن اعمال شریرانۀ انسانهاست یا به عبارت دیگر «مأمورند و معذور».
بر همین اساس آیشمن با اختیار کامل و با رغبت به اهداف نظام نازی خدمت کرده بود. آرنت عقیده داشت حتا در شرایط و فضای دولتهای توتالیتر نیز فرد دارای اختیار اخلاقی است و کارها و اعمالی که از وی سر میزند، دارای عواقب و پیامدهای سیاسی است (فولادوند ۱۳۸۵). اما پرسشی که شاید در اینجا مطرح میشود این است که با وجود اختیار کامل چه چیزی باعث میشود که فرد دست به این عمل بزند یا از انجـام آن خودداری کند؟
Comments are closed.