گزارشگر:هانيهالسادات رجبي، دانشجوي دكتري فلسفة دين the_time('j F Y');?>
بخش چهارم/
آرنت در پی تفکری بود که بتوان به شکلی از عمل غیراضافی (شر) جلوگیری کند و بر همین مبنا سه مشخصه برای تفکرِ بازدارنده از شر یا به بیان دیگر سه سرخطِ مهم برای «ارتباط درونی میان توانایی [یا ناتوانی از] فکر کردن و مسأله شر پیشنهاد میدهد:
نخست) اگر چنین ارتباطی وجود داشته باشد، آنگاه دانش تفکر در تمایز با عطش دانش را باید به هر کسی نسبت داد. چنین چیزی نمیتواند امتیاز عدهیی معدود باشد.
دوم) اگر حق با کانت باشد و قوه تفکر نوعی «اکراه طبیعی» از پذیرفتن نتایج خودش به عنوان بدیهیات یا اصول «موضوعۀ صلب» داشته باشد، آنگاه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که هیچ گزاره یا فرمان اضافی یا هیچ مجموعه قوانین رفتاری از تفکر به دست آید؛ چه رسد به اینکه تصمیمی تازه و نهایی درباره اینکه «خیر چیست» و «شر چیست» از تفکر حاصل شود.
سوم) اگر صحیح باشد که تفکر به چیزهای نامریی میپردازد، پس نتیجه میگیریم که تفکر چیزی نابهجاست، چون ما معمولاً در جهان نمودها حرکت میکنیم که در آن ریشهییترین تجربه از نبودن و محو شدن مرگ است. استعداد پرداختن به چیزهایی که ظاهر نمیشوند، در بیشتر موارد به اعتقاد عموم بهایی دارد و بهای آن از دست دادن پیوند متفکر یا شاعر با جهان مریی است. برای مثال، به هومر فکر کنید که خدایانش این استعداد را با کور کردنش به او دادند یا به فایدون افلاطون فکر کنید که در آن کسانی که به فلسفه میپردازند، از دید مابقی افراد همچون جستوجوگرانِ مرگ به نظر میرسند یا به زنون (بنیانگذار فلسفه رواقی) فکر کنید آنگاه که از وخش دلفی پرسید چه باید بکند تا به بهترین زندهگی برسد؟ و پاسخ شنید که «رنگ مردهها را به خود بگیر.» (بردشا ۱۳۸۰، ۱۴۰)
شر و ضرورت گفتوگو
آرنت معتقد بود که شر بنیادی هنگامی پدید میآید که از گفتوگو با خویشتن خویش ناتوان باشیم. گرچه وی همیشه بر اهمیت تفکر تأکید فراوانی میکرد اما در بسیاری از موارد هم عقیده داشت که چه بسا تفکر توانایی کشاندنِ انسان به ورطه کجاندیشی و سردرگمی یا حتا به عرصه خطا را داشته باشد. حال چنین تفکری باید واجد چه مشخصهیی باشد؟ آرنت در این قسمت به مفهوم خیر از دیدگاه سقراط توجه کرده و از آن تأثیر پذیرفته است.
از نظر او آدمی تنها میتواند نیکی و زیبایی را دوست داشته باشد، پس تفکر محل نیکی و زیبایی است. انسانهایی که به شر تن در میدهند، اصولاً انسانهایی گمراه اند که درکی از نیکی و زیبایی ندارند. در نتیجه سقراط شر را چیزی قابل درکِ بشری و دارای شیئیت نمیدانست. البته آرنت بهطور کلی این موضع سقراط یعنی عدم شر را نمیپذیرفت؛ زیرا به این قائل نبود که قدرت تفکر تنها مختص به انسانها و نفوس شریف است. او در مورد نظر سقراط چنین بیان میکند: «…و این دقیقاً آن چیزی است که ما در جستوجویش نبودیم در آن هنگام که از خود پرسیدیم آیا محل اندیشیدن یا دقیقتر بگوییم پرداختن به آن ـ متمایز و مستقل از خصایلی که طبع انسان، یا روح انسان میتواند داشته باشد ـ او را بدانگونه مقید میسازد که دیگر نتواند بدی کند؟» (آرنت ۱۳۷۹، ۴۶)
او تحت تأثیر دیدگاه سقراط در باب محدوده نیکی و زیبایی تفکر و همچنین مفهوم چیستی و چرایی شر در مناسبات انسانی «مارتین بوبر»، مفهوم «دو تن در یک تن» را مطرح میکند که شاید بتوان آن را راهحلی برای پیشگیری از شر انسانی تلقی کرد.
از دید مارتین بوبر، اندیشمند و فیلسوف اتریشی، نخستین برخورد انسان با شر در دیدارِ او با درونِ خود اتفاق میافتد. بوبر شر را در جهان خارج تنها یک مفهوم عام و در تقابل با مفهوم خیر میانگارد و تنها واقعیت این مفهوم را در درونِ خود ممکن میداند. بوبر معتقد است انسان هنگامی به شناسایی شر نایل میشود که آن را در درون خود یافته باشد و در غیر این صورت آنچه که شر میپندارد توهمی بیش نیست. آنگاه که دیدار فرد با درونِ خود آغاز شود، این آغاز رودررویی فرد با شر تحقق خود را در واقعیت خارجی نمایان میکند. ضمن آنکه تنها در فرایند رودررویی انسان با خویشتن است که میتوان عنصر اختیار را در دست گرفت و میان سقوط به ورطه شر یا گام برداشتن به گستره خیر دست به انتخاب زد. بوبر وجدانِ انسانی را عاملی درونی میداند که یاریگر بشر در انتخاب مناسب است.
ویژهگی انسان در دست داشتن این قدرت درونی است که خردگرایان آن را «عقل»، روانشناسان آن را «فراخود»، اخلاقگرایان «وجدان» و جامعهشناسان «قرارداد اجتماعی» مینامند اما بوبر ترجیح میدهد که از واژه «وجدان» استفاده نماید و آن را چنین تعریف میکند: «آگاهی انسان به آنچه هست و آنچه از گذرگاه این هستی منحصر به فرد میتواند باشد. فروماندن در آنچه هست زمانی روی میدهد که فرد برای آنچه میتواند باشد از خود بیرون نرود و به مناسبات گفتوگوی من و تو وارد نشود. این ندا خواه خودآگاه استعلایی باشد و خواه خودآگاه اخلاقی ـ اجتماعی سکولار، به درجات در هر فرد انسانی وجود دارد اما همهگان به آن گوش فرا نمیدهند.» (دقیقیان ۱۳۸۹)
همین مفهوم بود که در فلسفه آرنت به صورت راهحلی برای مسأله شر پدیدار شد. گفتوگوی درونی میان من و خویشتن یا همان «دو تن در یک تن»؛ وجدانی که با کردار و اعمال به مبارزه تن به تن برمیخیزد. این را میتوان به نوعی ارتباط مستقیم زندهگی ذهنی پنهان و اعمال نیک و بدی که مرتکب میشویم، دانست. چنین خصیصهیی فاقد نمود ظاهری است؛ زیرا عنصر اصلی آن وابسته به ذهن میباشد که از نظر آرنت عنصری پنهانی محسوب میشود. شاید بتوان اهمیت این گفتوگوی درونی را در بحرانهای سیاسی دید؛ آنگاه که تفکر به نوعی عمل سیاسی مبدل میگردد. البته میتوان منظور آرنت را به این تعبیر کرد که این خصیصه زمانی نمود واقعی پیدا میکند که با عملی مرتبط باشد. عملی که تأثیر جمعی و مستقیمی بر زندهگی و حیات انسانهای کثیری داشته باشد.
Comments are closed.