در نسبتِ نسبت‌ها (دانایی، معنا و حقیـقت)

گزارشگر:یعقوب یسـنا - ۳۰ ثور ۱۳۹۸

بخش نخست/

mandegarحقیقت؛ ادعاهای دانایی
ما در دعوا کردن به‌سر می‌بریم؛ دعواکردن ارایۀ دانایی‌‌های پیش‌داورانه (دُگم) نسبت به رویدادها است، نه ارایۀ حقیقت. امر حقیقت در ارایۀ دعواها ثابت نمی‌شود، بلکه روایت‌کردنی می‌شود؛ زیرا حقیقت ایده و روایت است، وجود مشخص و ثابت نمی‌تواند داشته ‌باشد. دعواها از سویی حقیقت مطلق را به چالش می‌‌کَشند و از سویی هر جانب دعوا در ادعای خویش تصور حقیقت را در خود دارد؛ که این تصور از حقیقت می‌‌تواند دعوا را به خشونت بکشاند. درصورتی‌که بتوانیم دعواها را با منطق بازی به پیش ببریم، می‌توانیم با دعواها (هر دعوا پروندۀ نرم‌ابزاری برای ارایۀ دانایی) به دانایی بسیارگان دست یابیم که موازی باهم به پیش بروند بی‌‌آنکه یک‌دیگر را قطع کنند به امکان دانایی‌ یک‌دیگر می‌انجامند.
درصورتی‌که دعوا طرف نداشته‌باشد، دعوا بی‌معنا می‌‌شود؛ بنابراین در نبود دانایی‌‌های موازی، دانایی‌‌های بسیارگان برای دانایی ساده‌انگارانه و دست‌یافتن به امر مطلق (حقیقت ازلی و ابدی) سرکوب می‌شود. دانایی‌ها معمولًا منبع دیالکتیکی‌اش را از دانایی‌های طرفش یا طرف‌هایش می‌گیرد؛ با حرکت موازی دانایی‌هاست که طرح دانایی بسیارگان وارد عرصۀ بازی می‌‌شود، بی‌آنکه یکدیگر را قطع کنند به بازی با یک‌دیگر می‌پردازند و با بازی‌کردن است‌که دانایی‌ها امکانِ توسعه، ادامه، تحول و تغییر را می‌یابند.
اگر در پی این باشیم که دانایی را به ساده‌سازی تقلیل بدهیم تا همه‌گان بتوانند از این داناییِ ساده‌شده بهره‌مند شوند؛ فکر می‌کنم به این دانایی ساده‌شده دست نمی‌یابیم؛ برای این‌که جهان و دانایی‌های انسانی به دانایی ساده‌شده نمی‌تواند تقلیل یابند، زیرا تکوین دانایی‌های بشری و جهان، پیچیده-پیوسته است‌که امکان این پیچیده‌گی‌های پیوستۀ‌ معرفت‌های بشری و جهان نمی‌خواهد به دانایی ساده‌انگارانه تقلیل یابد و از آن شناخت ارایه شود.
بنابراین برای تعریف دانایی‌های بشری و جهان اگر با دانایی ساده‌انگاره اقدام کنیم و با دانایی ساده‌شده به معرفت هستی و جهان بپردازیم، دچار خشونت و اقتدار این دانایی ساده‌انگارانه از دانایی مطلق (حقیقت ازلی و ابدی) می‌شویم؛ برای این‌که می‌خواهیم دانایی‌های بشری و جهان را بی‌توجه به دانایی‌‌های متفاوت بشری و علوم بشری به دانایی خاص، که از نظر ما دانایی ساده است تقلیل بدهیم؛ با این تقلیل‌‌دهی از سویی بازی دانایی‌های بشری را سرکوب می‌‌کنیم و از سویی پیچیده‌گی‌های پیوستۀ دانایی‌های بشری و جهان را نادیده می‌گیریم، می‌‌خواهیم هستی و جهان را به فهم خاص یا همان دانایی ساده‌انگارانه که طرحش را ریخته‌ایم تقلیل بدهیم؛ این‌جاست که دچار اقتدار می‌شویم و می‌خواهیم از بازی خارج شویم و هیچ بازی و بازیگری در میان نباشد؛ تنها دانایی ساده‌انگارانه و مورد پسند خود ما باشد که دربارۀ جهان و هستی حکم می‌کند؛ بنابراین دانایی به حکم (مطلق-‌بودن و ساده‌انگاری) تقلیل می‌یابد.
در صورتی‌که حقیقت ازلی و ابدی و دانایی مطلق وجود ندارد؛ دانایی‌ها به کجا می‌رسند و دانایی یا دانایی‌ها چگونه می‌‌توانند وجود داشته‌باشند یا چگونه دوام می‌آورند و اهمیت می‌یابند؟ اگر حقیقت ازلی و ابدی وجود داشته ‌باشد، بایستی دانایی‌ها از عرصه حذف شوند و فقط یک دانایی بماند؛ دانایی‌یی‌که حقیقت ازلی و ابدی را کشف می‌کند و درستی این دانایی با ثابت‌شدن حقیقت، پذیرفتنی می‌شود؛ پرونده‌ی دانایی‌ بسته‌می‌شود. زیرا حقیقت کشف می‌شود، دیگر نیاز به دعواها و دانایی‌های موازی نیست. همه می‌توانند با حقیقتِ آشکار در تماس باشند.
متأسفانه چنین حقیقتی وجود ندارد. تصور از چنین حقیقتی اساطیری است با وصفی که علوم، ادیان، اساطیر، فرهنگ‌ها و دانایی‌های بشری در پی ارایۀ غایتی است‌که انگار به حقیقت دست می‌یابند؛ اما حقیقتی‌که دانایی‌ها به آن برسند یا آن حقیقت را کشف کنند وجود ندارد. دانایی‌ها دستگاه‌هایی استند، حقیقت یا تصور از حقیقت را هنگام ارایۀشان به‌ عنوان یک دستگاه خلق می‌کنند و می‌سازند که به مفاهیم‌سازی و ایده‌سازی می‌انجامند.
پس حقیقتی‌که در کار نیست، غایتی وجود ندارد؛ دانایی یا دانایی‌ها برای چه هست و چرا هست؟ ذات دانایی بر چه استوار است و دانایی با چه اصالت و جوهری به گسترش و تداومش می‌پردازد؟ هنگامی‌که می‌گوییم حقیقتی در کار نیست و به غایتی نیز نمی‌توان دل بست؛ چون حقیقت و غایت، دلخوشی‌های فرجام‌‌شناسانه و اساطیری است‌که فقط به عنوان ایدۀ دل‌خوشانه می‌تواند به ما درگیری ذهنی و روانی ببخشد. بیشتر از این دل‌خوشی منزلی برای غایت و حقیقت وجود ندارد. حقیقت و غایت، ایده‌ی دلبسته‌گی است.
بنابراین ذات، جوهر و اصالت نیز ایده استند؛ چون هیچ نمونه‌یی اصلی‌که بر ذات و جوهر خاص استوار باشد وجود ندارد تا ما از آن نمونه، اصلی و بدلی را شناسایی کنیم. هیچ چیز از روی نمونۀ اصلی‌اش (که به حقیقت برسد یا به حقیقت نزدیک باشد) ارایه نمی‌شود. هر چیز وانموده و رونوشت است نه رونوشت از حقیقت، بلکه وانموده و رونوشت ناب از خودش است‌که حقیقت خودش را می‌سازد اما این حقیقت، ابداع و جعل است؛ ساخته شده‌، اهمیت ابتکاری‌‌اش در ساخته‌شدنش است.
ما در جهان وانموده‌های ناب قرار داریم؛ نه‌تنها چیزها بلکه دانایی‌ها نیز وانموده‌های ناب از خود است. پس چگونه این‌همه وانموده بی‌هیچ نمونۀ حقیقی به تداومش ادامه می‌دهد؟ وَ ما چگونه فریفتۀ حقیقی‌بودن دانایی‌ها یا درگیرِ پیداکردن حقیقت در دانایی‌ها یا توسط دانایی‌ها می‌شویم؟ از آن‌جایی‌که در زنده‌گی انسان و جهان حقیقت ازلی و ابدی نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد؛ شاید برای همین وجود نداشتن حقیقت است‌که انسان می‌خواهد با دانایی‌ها و با وانموده‌های ناب (گویا رونوشت حقیقت‌اند) آنچه را که ندارد، کتمان کند.
بنابراین ما همیشه در غیبت حقیقت اما برای ارایۀ حقیقت به حقیقت‌نمایی پرداخته‌ایم و از حقیقت نقاب ساخته‌ایم، چهره‌های‌مان را با نقاب حقیقت پوشانده‌ایم و خودمان را فریفتۀ حقیقت وانمود کرده‌ایم که گویا همه، سالکان راه‌ حقیقتیم و تنهاترین راهروان حقیقت در این جهان ما ایم. درحالی‌که هر فرهنگ و دین و دانشی، این تصور را از خود دارد.

دانایی؛ اغوا‌ی بازی
انسان اغواشدۀ ایدۀ حقیقت است و با این اغوا می‌خواهد نداشتن حقیقت غایی را برای خود کتمان کند و در این اغوا درگیر باشد و به‌سر ببرد. اما این حقیقت‌ها که از آن در این جستار دانایی یا دانایی‌ها یاد می‌شود، چگونه به تولید خویش می‌پردازند و با چه اعتباری خود را تولید می‌کنند؟ اعتباری‌که می‌توانیم برای تولید دانایی در نظر بگیریم «بازی» است؛ ما با همۀ جدیتی‌که داریم با جهان، با دانایی، با فرهنگ و تاریخ در بازی به‌سر می‌بریم. شاید در امر دانایی نسبت به فلسفه، دانایی‌یی مهم و جدی وجود نداشته ‌باشد؛ شاید در تاریخ کرداری مهم و جدی‌تر نسبت به جنگ وجود نداشته باشد؛ شاید در ادیان ارایه‌یی مهم‌تر از ایدۀ‌ خدا وجود نداشته ‌باشد؛ و… اما این‌همه به غایتی یا به حقیقت مطلق دست نمی‌یابد؛ فقط در درگیری به‌سر می‌برند که غایت این درگیری بازی است.
بازی خود نمونۀ خود است، به بیرون از قاعده‌‌های خود رجعت نمی‌کند؛ با مناسبات درونی خود و با تفاوت شکلی و قاعده‌هاش نسبت به بازی‌های دیگر، می‌تواند وجود داشته ‌باشد. بازی غایت خویش است؛ بنا به این غایت خویش‌بودن‌ است که جدی گرفته می‌شود، و به تولید شیوه‌ها، رویکردها، دانایی‌ها و… در جهان و زنده‌گی انسانی می‌‌انجامد.
بازی تصرف‌ناشدنی ا‌ست. بازی ما و جهان را در درونش دارد؛ جهان اگرنه حداقل ما با بازی به بازی گرفته می‌شویم. اگرچه تصور می‌کنیم که بازیگر ماییم، داریم بازی را انجام می‌دهیم؛ شاید واقعیت این باشد که ما نشانه‌های کوچکی‌ایم که بازی با این نشانه‌های کوچک به پیش می‌رود. بازی قاعده‌های خود را برای ما افشا نمی‌کند؛ ممکن قاعده‌های بازی مطلق نباشد زیرا بازی با قاعده‌های نسبی، با امکان‌های عدم قطعیت و با رویکردها و شیوه‌های متکثیر و بسیارگان به بازی می‌پردازد و برای خود بسترسازی، عرصه‌سازی و فضاسازی می‌کند تا ما نتوانیم به بازی پی ببریم، چون بازی فراگیرتر از جهان انسانی ما است، این فراگیری بازی است‌که در درون بازی تصور همیشه‌گی ما این است‌که در زمینۀ واقعی با واقعیت‌های ثابت و مشخص و نسبتاً از قبل مشخص‌شده، زنده‌گی می‌کنیم. درحالی‌که هیچ واقعیت ثابت و از قبل تعیین‌شده وجود ندارد. همه ‌چیز امکان-هایی استند که از مرز هزاران احتمال گذشته‌اند و در مرز احتمال‌های ممکن به‌سر می‌برند که نمی‌شود به سوی آن‌ها به عنوان چیزهای مشخص و ثابت نگاه کرد.
حداقل می‌‌توان دو دایرۀ بازی را در نظر گرفت: بازی بزرگ کیهانی که کیهان را می‌چرخاند؛ در درون این دستگاه‌ی بازی نظام ‌شمسی ما، حتا کهکشان ما (همین‌که نظام شمسی ما و کهکشان ما می‌گوییم در این از «ما» گفتن میلی برای دل‌خوشی تصرف وجود دارد، درحالی‌که هیچ چیز از ما نیست) عنصر چندان مهم و جدی و سرنوشت‌ساز برای بازی کیهانی نباشد. دیگر دایرۀ بازی انسانی است در محدودۀ زنده‌گی بشری در این زمین (طبعاً که این بازی نیز نتیجۀ عبورکرده از هزاران احتمال بازی کیهانی است در یک نشانۀ بسیار بسیار کوچک کیهانی‌که زمین باشد) که مناسبات انسان با انسان، مناسبات انسان با موجودات دیگر، مناسبات انسان با زمین و ساحت‌های کیهانی دور و برش به این بازی شکل داده ‌است و انسان در درون این دستگاه‌ بازی قرار دارد و به بازی کشانده شده‌ است.
با این به بازی کشانده‌‌شدن انسان به بازی، انسان بی‌آنکه دانسته‌باشد بنا به درگیری‌های انسانی خویش به ابداع و خلق بازی‌هایی در محدودۀ انسانی‌اش دست یافته ‌است‌که بازی در محدودۀ انسانی از رویکرد دیالکتیکی دوسویه برخوردار است؛ از یک‌سو بازی‌ها در مناسبات انسانی ابداع، جعل و ساخته می‌‌شوند، و از سوی دیگر این بازی‌ها انسان را به بازی می‌‌گیرند؛ زیرا بازی ابداع‌شده توسط انسان از انسان بیگانه می‌شود، بر انسان تسلط می‌یابد و انسان در درون آن قرار می‌گیرد. به‌طور نمونه: زبان یکی از تأسیسات ارتباطی (بازی) ساخته‌شده (جعل‌شده) توسط انسان است‌که در مناسبات انسانی ساخته شده ‌است؛ اما زبان انسان را در درون خود قرار داده‌ و انسان را به بازی گرفته ‌است؛ پول نیز بنا به مناسبات انسانی از ابداع‌های معاملات (بازی) انسان است اما روابط معاملات پولی انسان را در درون خود قرار داده و انسان را به بازی گرفته ‌است.
بنابراین بازی‌های انسانی بنا به آگاهی انسان ابداع نشده ‌است، بنا به مناسبات انسان با انسان و جهان ساخته شده‌است؛ انسان در ساختن آن سهم دارد اما در ساختنش دخالت آگاهانه ندارد؛ زیرا بازی‌های انسانی خودشان بنا به مناسبات انسانی شکل گرفته و برای انسان درگیری خلق کرده‌اند؛ انسان را مصروف کرده‌اند، مناسبات انسانی را شکل داده‌‌اند، انسان را درون این مناسبات قرار داده‌اند؛ امکان‌هایی شده که انسان درگیر باشد و به مناسبات بازی زنده‌گی انسانی معنا ببخشند.
انسان شاید بتواند با نگاهی روشن‌گرانه با خردمندی و با علم به شکل‌گیری مناسبات بازی در زنده‌گی بشر پی ببرد، اما نمی‌تواند (تا هنوز نتوانسته‌است) چندان دخالت جدی به کنترل و تغییر مناسبات کلی بازی کند. اگر انسان بخواهد به‌طور جدی به مناسبات کلی بازی دست بزند، در نتیجۀ این دخالت جدی؛ بازی استراتیژی خود را در پی خواهد داشت‌که منظور از دخالت در مناسبات کلی بازی، همان نتیجۀ منظورشده از دخالت در بازی را نخواهد داشت. بازی مناسبات خودش را به میان خواهد آورد که بازهم انسان در درون مناسبات بازی قرار خواهد داشت.
دانایی‌ها نیز بنا به مناسبات انسانی انسان با انسان و جهان شکل گرفته ‌است‌که سرانجام دستگاه‌ها و مناسبات بازی را شکل داده‌ و انسان را درون خود قرار داده ‌است؛ طوری‌که انسان درون مناسبات زبانی و پولی قرار دارد؛ همین‌گونه درون مناسبات دانایی‌ها قرار دارد و دانایی‌ها بنا به سلطۀشان انسان را به بازی می‌گیرند و انسان در درون دانایی‌ها وادار به بازی می‌شود.
آنچه که دانایی گفته‌می‌شود قصد این نیست‌که دانایی حتماً عقلانی و علمی است؛ منظور از دانایی گرایش‌ها و میل‌های بشری است برای شناخت‌ که از سرچشمه‌ها و منبع‌های متفاوت و حتا غریزی انسان در مناسبات با جهان شکل گرفته ‌است. بنابراین به این معنا مهم نیست‌که دانایی عقلانی و یا دانایی علمی بر دانایی منظور این جستار امتیازی داشته ‌باشند. دانایی‌هایی‌که ادعای عقلانی دارند یا دانایی‌های علمی نیز دانایی‌هایی استند‌که نرم‌ابزار شناخت را می‌خواهند ارایه کنند، و در ارایۀ این نرم‌‌ابزار شناخت، موضع‌گیری مناسبتی با دانایی‌هایی دارند که دانایی‌های ناعقلانی یا دانایی‌های غیرعلمی گفته ‌می‌شوند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.