احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید حسین اشراق - ۳۰ ثور ۱۳۹۸
بخش نخست/
«وقتی ما همه یک نوع میاندیشیم، هیچیک از ما نمیاندیشد.»
والتر لیپمن
درآمد
فلسفه علوم اجتماعی مبنای انتقادی و اساس راهبردی برای مطالعه منطق و متدهای علوم اجتماعی است. این گرایش، بحثهای بنیادی دربارۀ ماهیتِ علوم اجتماعی را دامن میزند و پرسشهای فلسفی پیرامونِ نگرشهای گوناگون نسبت به جهانِ اجتماعی را مطرح میکند. همچنان بنیادهایی را در جهتِ دستیابی به فهم و تفسیرِ فلسفی در رابطه با تبیین جستارها و پاسخ به پرسشها در قلمرو علوم اجتماعی فراهم مینماید.
نخستین پرسش در این حوزه، نسبت میانِ «علوم اجتماعی» و «علوم طبیعی» است، با این طرح که: «آیا علوم اجتماعی چیزی از جنسِ علوم طبیعی است؟ و روشهایی که در علوم اجتماعی ما را به سوی معلومات هدایت میکنند، همان روشهای علوم طبیعی باید باشند؟»(راین، ۱۳۸۲: ۱۳)، پرسشِ محوری که «قرنها جدالبرانگیز بوده و اکنون نیز از دامنه آن کاسته نشده است».(لسنف، ۱۳۷۷: ۲۲)
پرسشِ بالا در حقیقت نقطه عزیمتِ فلسفه علوم اجتماعی در دورانِ جدید است؛ دورانی که پیروزیهای شگفتانگیزِ علوم را به ارمغان آورده و از شأن و شکوه برخوردارشان نموده است، بنابراین بدیهی مینمود که دانشمندانِ علوم اجتماعی «برای تثبیتِ مشروعیتِ رشتۀ علمیشان و تدوینِ بنیانهای روش شناختی آن در جستوجوی روشهای موفق علوم طبیعی در علوم اجتماعی باشند»( شِرَت،۱۳۹۰: ۱۷) و از واژه «علم» برای دفاع از حیثیتِ موضوعاتی که بدانها میپرداختند بهره ببرند؛ رویکردی که در واقع نخستین مسایلِ فلسفه علوم اجتماعی را دامن زده است.
اگوست کنت که جامعهشناسی را نخست «فیزیک اجتماعی» خوانده بود، از کشفِ «قوانین بنیادی تحول بشری»(آرون، ۱۳۸۲: ۹۴)، همانگونه که نیوتن قوانینِ حرکت را کشف کرده بود سخن به میان آورد، به گمان او «رفتارهای اجتماعی انسانها از قوانینی پیروی میکنند که با شناسایی آنها میتوانیم علت ها را بیابیم و خود را با آن هماهنگ کنیم»(ادیبی و انصاری، ۱۳۸۳ : ۵۹)، اما آیا بهراستی انسانها همچون موجوداتِ غیرجاندار پیروِ قوانینی هستند که خود از آنها بیخبرند و یا با آگاهی از قوانین، امکانِ چالش با آنها را ندارند؟ در این صورت اختیارِ انسانها و توانایی انتخاب آنها را چگونه میتوان توجیه نمود؟ گذشته از این، چگونه حیاتِ اجتماعی انسانهایی را که متفاوت از ما زندهگی میکنند تبیین کرد؟
همین پرسشها «علمگرایی» پوزیتیویستی را با بنبست مواجه نمود و این طرزِ نگاه را تقویت کرد که: زندهگی آدمیان زیرِ تأثیر معناهایی شکل میگیرد که بدون فهمِ آنها، رفتارِ انسانها غیرِ قابل توضیح خواهد ماند، به همین خاطر است که هرگز یک لاادری نخواهد توانست بدونِ فهمِ افق فرهنگی، رژیم زبانی و نمادهای موردِ استفاده یک عارفِ وحدتِ وجودی، نگاه و رفتار او را توضیح دهد. در این باب قایلان به جدایی علوم طبیعی و اجتماعی مرز میانِ «شیء و شخص»(تودوروف، ۱۳۹۳: ۳۷) را جدی می انگارند و بر این نکته تأکید میکنند که بدون راهیابی به دنیای ارزشها، توضیح رفتارِ انسانها دچارِ کمبودی خواهد بود، آنها استدلال میکنند که «هدفِ علوم اجتماعی، فهم و نه تبیینِ رفتارِ اجتماعی انسانهاست». (لیتل، ۱۳۸۶: ۱۱۶)
بحثِ عمده دیگری که در قلمروِ فلسفه علوم اجتماعی مناقشهبرانگیز و پرجاذبه است، به «فاعل شناسا» مربوط میشود. این موضوع از جستارِ فلسفی «علم یقینی چیست و چگونه حاصل میشود؟» نشأت گرفته است.
در دوران مدرن اندیشههای کانت این آموزه را تقویت نمود که «علوم طبیعی بر پایههای استواری بنا شدهاند»، به موازات آن «علوم اجتماعی» نیز با الگو قرار دادنِ آن در پی تثبیت شأن و جایگاه خودش بود، اما با آغازِ قرن بیستم و آشکار شدنِ سستی آن پایههای به ظاهر استوارِ «علوم طبیعی»، مواضع «علوم اجتماعی» نیز دچار تزلزل گردید تا آنجا که: «دیگر تلاش برای نشان دادنِ شباهتِ علوم اجتماعی و علوم طبیعی بیهوده به نظر میرسید». (فی، ۱۳۸۴: ۱۰)
ریشه تردید نسبت به آن پایههای «موهوم» (دولا کامپانی، ۱۳۸۲: ۳۳) و به ظاهر استوارِ «شباهت» را میتوان در آرای اندیشمندانِ اواخرِ قرنِ نوزدهم یعنی مارکس، نیچه و فروید جستوجو نمود. موضوع به آنجا برمیگردد که کانت با تغییرِ کانونِ شناسایی از «ابژه شناخت» به «فاعل شناسا»، نظمِ موجود در طبیعت را به مقولاتِ ذهنی مربوط دانست. اما مارکس، نیچه و فروید از روندِ دیگری سخن به میان آوردند. آنها مطرح نمودند که معرفتِ بشری متأثر از علایق، منافع و غرایزِ انسانی اند. این اندیشه محوری به شیوههای گوناگون در آرای فیلسوفان قرن بیستم هنایشِ عمیق برجای نهاد و رؤیای فلسفه به عنوانِ علمِ دقیقِ در معنای راسلی و هوسرلی را با تردید روبهرو کرد، به گونه مثال دیلتای نقدِ عقل تاریخی و فهمِ معنا در بسترِ تاریخ و تجربۀ زیسته را مطرح نمود؛ پیر دوئم با تزِ «نظریه بار بودنِ مشاهده» این مسأله را برجسته کرد که «با استفاده از نظریه، مشاهده را تفسیر میکنیم»(گیلیس، ۱۳۸۱: ۱۶۵)؛ ویتگنشتاین [متأخر] از تأثیرِ بسترِ اجتماعی بر تجربه سخن گفت و با طرح نظریۀ «بازیهای زبانی» بر این نکته پای فشرد که «معرفت یک امرِ اساساً اجتماعی است»( تریگ، ۱۳۸۴ : ۵۰ )؛ توماس کوهن با قیاسناپذیری پارادایمها این آموزه را مطرح ساخت که ترمهای تیوریک تنها در چارچوبِ فرضیهها و روشهای منجر به آن، معنادار و قابل تعریف میشوند؛ پیتر وینچ جستارِ تمایزِ جدی میانِ اشیای فکری با اشیای فیزیکی را واردِ گفتمانِ فلسفۀ علوم اجتماعی کرد و روی باسکار معرفت را یک عملِ اجتماعی خواند و بحثِ ساختار و کارگزار را با این استدلال که جامعه و اشخاص سطوح متمایز اند – هر دو واقعی – اما با یکدیگر وابسته و در تعامل با هم قرار دارند، ارایه نمود؛ اندیشمندان پستمدرن پرداختن به تبارشناسی دانش و قدرت را مهم انگاشتند و از ناکارآمدی روایتهای کلان سخن به میان آوردند و سرانجام گفتمان فمینیستی نیز رابطۀ جنسیت و معرفت را در کانون مطالعاتش قرار داد.
همۀ این بصیرتها زمینهسازِ این استنباط شدهاند که دیگر نمیتوان پیوندِ عمیقِ «معرفت» و زمینههای اجتماعی و تاریخی آن را نادیده انگاشت و از امکانِ معرفتشناسی بدونِ جامعهشناسی معرفت و درکِ فضای پارادایمی و هرمنوتیک سخن به میان آورد.
اینک که تأثیرِ «نظریه» بر «واقعیت» بحثِ نسبت میانِ معرفت و عینیتِ زندهگی اجتماعی اما با رویکردهای متفاوت را بهوجود آورده، زمینۀ ظهورِ جریانهای متفاوتِ فلسفی معطوف به علوم اجتماعی را نیز دامن زده است؛ چیزی که در این متن به آن پرداخته میشود.
منابع
آرون ریمون (۱۳۸۲). مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعهشناسی، ترجمۀ باقر پرهام، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
ادیبی حسین و عبدالمعبود انصاری(۱۳۸۳). نظریههای جامعهشناسی، چاپ دوم، تهران: نشر دانژه.
تریگ راجر (۱۳۸۴). فهم علم اجتماعی، ترجمه شهناز مسمیپرست، تهران: نشر نی.
تودوروف تزوِتان (۱۳۹۳). منطق گفتوگویی میخاییل باختین، ترجمۀ داریوش کریمی، چاپ سوم، تهران: نشر مرکز.
دولا کامپانی کریستیان (۱۳۸۲). تاریخ فلسفه در قرن بیستم، ترجمۀ باقر پرهام، تهران: نشر آگه.
راین آلن (۱۳۸۲). فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران: مؤسسۀ فرهنگی صراط.
شِرَت ایون (۱۳۹۰). فلسفۀ علوم اجتماعی قارهای: هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریۀ انتقادی از یونان باستان تا قرنِ بیستم، ترجمۀ هادی جلیلی، چاپ دوم، تهران: نشر نی.
فی برایان ( ۱۳۸۴). فلسفه امروزین علوم اجتماعی: نگرشی چندفرهنگی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: انتشارات طرح نو.
گیلیس دانالد(۱۳۸۱). فلسفۀ علم در قرن بیستم، ترجمۀ حسن میانداری، تهران: نشر سمت.
لسنف مایکل ایچ (۱۳۷۷). فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه همایون همتی، مجله کیهان فرهنگی، شماره ۱۴۸، تهران: نشر کیهان.
لیتل دانیل (۱۳۸۶). تبیین در علوم اجتماعی؛ درآمدی بر فلسفۀ علم الاجتماع، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران: مؤسسۀ فرهنگی صراط.
Comments are closed.