احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روحالله یوسفزاده - ۱۰ جوزا ۱۳۹۸
افغانستان غرق در فسـاد و بیعدالتیست و جالب اینکه اکثریتِ نزدیک به اتفـاقِ مردمان آن منتقد و معترضِ چنین وضعیتی هستند. اما چـرا این جمعیتِ بسیار بزرگ نمیتواند تغییر و تحولِ مثبتی را به میان آورد؟
برای رسـیدن به پاسخ، طرح پرسشِ دیگری ضرورت میافتد و آن اینکه: آیا این لشـکر عظیم منتقدان، منتقدانی جامعهاندیش هستند و دغدغههای اجتماعی را با خود حمل میکنند یا اینکه منتقدانی فردمحورند و نارضایتیها و سرخوردهگیهایِ خودشان را انعکاس میدهند؟
مسلماً میان این دو حالت، در ماهیت و پیـامد تفاوتهای بسیاری وجود دارد.
در حالت اول، منتقد اجتماعی «جامعه» را موضوع بحث قرار میدهد و منافع فردیِ خود را در تأمین «منافع جمع» میبیـند. برای نشاندهی مشکلات و اصلاح اوضاع، به ساختار و سیسـتم اولویت قایل میشود و به افراد و اشخاص به این دلیل مصروف نمیشود که آنها را تابعِ ساختار و پرداختۀ سیستم میشمارد. با اینهمه اما اگر ضرورت افتاد که افراد و اشخاص را به عنوان کارگزارانِ مهم در یک ساختار مورد بحث قرار دهد، این کار را در دایرۀ روش و اخـلاق انجام میدهد؛ چنانکه بحث به بیراهه نرود و به جای اصلاحگری، دامن ویرانگری و آشوب فراخ نگردد.
از همینروست که ادبیات منتقد جامعهاندیش، فاخر و راهگشا و مـرزِ میان عقده و عقیده در آن ترسیم است.
منتقد جامعهاندیش آنقدر زیرکی و احتیاط و خویشتنداری به خرج میدهد که انتقاد او به آلودهگیهای رایج در مناسباتِ قدرت آغشته نشود و زبان و قلمِ او در خدمت تسویهحسابهای سیاسی قرار نگیرد و فضا برای ماجراجویان و معرکهگیران و پروژهسازان مساعد نگردد.
در حالت دوم امـا منتقد «خود» را میبیند و به جامعه اهمیتی قایل نیست. دغدغۀ او «مطالبات شخصِ خودش» است که اگر به آنها رسید، چشمۀ انتقادش میخشکد. به عبارت دیگر، او غمگینِ چیزهاییست که به دیگران تعلق گرفته و از او دریغ شده، اما از داشتههای خود و نداشتههایِ دیگران باکی ندارد.
قرار گرفتن در جایگاه چنین منتقدی برای بیسوادترین افراد و اشخاص با ادبیاتِ کوچهبازاری ممکن است، اما ادیبترین و باسوادترین افراد هم وقتی به انتقاد فردمحورانه دست بزنند، هرقدر در چینشِ جملات و واژهها دقت و اُستادی به خرج دهند، بازهم ادبیاتی نازل و آشوبگر تحویل میدهند.
منتقد فردمحور به جای سیستم و ساختار به یخـنِ افراد میچسبد و به جای آوردن نظم و اصلاح، خود را در مسیر آشوب و ویرانگری قرار میدهد. چرا که برای او اصلاحِ جامعه دغدغه نیست؛ او خشمگین از ویرانیِ خویش است و تزِ پیشنهادیاش خرابیِ همه به جبـرانِ خرابیِ خودش است. این دسته از منتقدان ممکن است نام جامعه را زیاد بگیرند، اما دهها قرینه در کارنامۀ فردی و اجتماعیشان نشان میدهد که همانند سیاستبازها جامعه را بهانه کردهاند تا معاملهیی صورت دهند و اگر معاملهیی صورت نگرفت، لااقل عقده و نفرتشان تخلیه و پراکنده گردد.
رازِ اینکه در افغانستان انتقادگویهها و انتقادنوشتهها چنگی به دل نمیزنند، وجـدانها را بیدار نمیکنند و جامعه را رهـایی نمیبخشند، این است که اکثریتِ نزدیک به اتفـاقِ منتقدان ـ البته به درجات مختلف ـ در دسته و حالتِ دوم میگنجند!
Comments are closed.