درباره فلسـفه علـوم اجتـماعی

گزارشگر:سید حسین اشراق - ۱۸ جوزا ۱۳۹۸

بخش ششم/

mandegarمیشل فوکو به مثابۀ متفکرِ پیشکسوتِ پست‌‌مدرن گمان می‌کند که جهانِ اجتماع و انسان، در واقع بی‌شکل و بی‌معنا است و به‌وسیلۀ گفتمان‌های مسلطِ هر دورانی، از شکل و معنای خاص برخوردار می‌شود. به سخن دیگر، اجتماع و انسان به صورتِ بالقوه قابلِ ظهور در اَشکالِ گوناگون است و گفتمانِ مسلط در هر دوره، به تحقق و ظهورِ متعینیکی از آن اَشکال می‌انجامد. به باورِ فوکو در دوره‌های تاریخی مختلف، گفتمان‌‌های متفاوتی وجود دارند و ملاک‌های هر گفتمان، امورِ تاریخی و مقید به زمینۀ آن زمانه اند. از نظرِ ایشان، عقلانیتِ سوژهمحورانۀ مدرن که مدعی قضاوت ‌های کُلی و مطلق است و سیرِ تاریخ را به گونۀ تک‌خطی و پیوسته می‌‌نگرد، از حدودِ خود پا را فراتر نهاده و در تکاپو است که از قالب‌‌های زمانی و مکانی خود که محکوم به آن‌هاست، بگریزد.
فوکو در آثارِ خویش به گونۀ گسترده، چگونگی پیدایشِ علوم انسانی، ارتباطِ آنها با قدرت، جایگاه‌شان در میانِ سایر علوم و همچنین آینده این علوم را موردِ بحث قرار داده است. وی با استفاده از دو روشِ ویژۀ خودش، یعنی دیرینه‌شناسی و تبارشناسی ، از ماهیتِ علوم انسانی/ اجتماعی سخن به میان آورده و جنبه‌های گوناگونِ آن را شکافته و بررسی نموده است.
فوکو در اثرِ معروفش «نظم اشیاء: دیرینه‌شناسی علوم انسانی» گونه‌های دانش در دوره‌های مختلفِ تاریخی و شکل‌گیری علوم انسانی را موردِ تحلیل قرار داده است. او بر خلافِ نظرِ رایج، که تأمل پیرامونِ انسان را به سقراط و فلسفۀیونان نسبت می دهد، معتقد است که «تا قبل از قرنِ نوزده، انسان جزئی از عالم طبیعت محسوب می‌شد و تنها بیان کننده نظم موجود در جهان بود، در این میان، شناخت نسبت به انسان هیچگونه اهمیتی در ساختارِ علم و دانش نداشت»(فوکو، ۱۳۸۹: ۲۵). ایشان باور دارد که در قرن نوزدهم توجه به انسان به عنوانِ ویژگی اصلی علم تبدیل گردیده و موجب شده است تا علوم انسانی/ اجتماعی پا به صحنۀ وجود بگذارند.
فوکو در تکوین علوم اجتماعی/ انسانی نقشِ «قدرت» را برجسته می داند و تأکید می کند که رشد و گسترش هر یک از شاخه های علومِ مربوط به انسان و اجتماع را نمیتوان از مسئلۀ قدرت جدا کرد. به گمان ایشان علوم انسانی ریشه در سازوکارهای قدرت دارد، به همین جهت نقش مهمی را نیز در بهنجارسازی و کنترل افراد بازی می کند. او نظرِ برخی از اندیشمندان را در رابطه با نقش رهایی بخشی علوم انسانی / اجتماعی نه تنها نمی پذیرد، که علوم یاد شده را به مثابۀ ابزارِ بسطِ سلطه نیز می‌شناسد.
فوکو موقعیتِ علوم انسانی/ اجتماعی در میانِ سایرِ علوم، جایگاهِ مستقل و ویژۀ آن ها را در نظام معرفتی به دیدۀ شک می نگرد و در میانِ سه حوزه: زیست شناسی، زبان شناسی و اقتصاد در نوسان معرفی می کند، همچنان از کاستی های مانندِ ابهام، عدم قطعیت، پیچیدگی و مشکلاتِ روش شناختی آن ها سخن به میان می آورد. او توضیح داده است که: علومِ انسانی/ اجتماعی مدرن، کارکرد ها و هنجارهای خود را براساسِ رهیافت های علوم زیستی توجیه می کند، کشمکش ها و قواعدِ اجتماعی را از عرصۀ اقتصاد و نظام نشانه‌شناسی را از دانش زبان بر می‌گیرد، به همین جهت «واژۀ انسان نیز بر پایۀ رویکردهای سه‌گانۀ علوم مذکور تعریف شود».(ضیمران، ۱۳۷۸ : ۱۳۷)
جا دارد یادآوری شود که فوکو برای آیندۀ علوم اجتماعی/ انسانی نیز خوشبین نیست. او بر این باور است که نظام های دانایی پیشینیکی پس از دیگری رو به فرسایش اند و نظام دانایی مدرن نیز در مسیرِ زوال قرار دارد و در این میان، علوم انسانی/ اجتماعی هم که از درونِ این نظام دانایی قد بر افراشته است در ورطۀ فروپاشی خواهد افتاد.
جستارهای فمینستی زمینۀ این را به‌وجود آورده اند که تحلیلِ متفاوت از دانشِ متعارف به ویژه در بارۀ علوم اجتماعی ارائه نمایند. فمینیست ها در هماهنگی با این گفتۀ سیمون دوبوار که «زن متولد نمی شود، ساخته می‌شود» (Beauvoir, 1973: 301 ) رویکردهای شان را تبیین می کنند. آنها بر این باور اند که پرسش ‌ها، نظریه ‌ها، مفاهیم، روش‌شناسی‌ها و داعیه‌های معرفتی دانشِ متعارف تحتِ نام اجتناب از انگیزه‌های ارزشی- جنسیتی، درکِ مخدوش ‌و ناعادلانه، هم از طبیعت و نیز از زندگی اجتماعی، به‌ دست داده اند. به گمانِ آنها بحث از نظمِ اجتماعی با قدرت پیوندِ ناگسستنی دارد و علوم انسانی/ اجتماعی نیز از پرداختن به آن رهایی ندارد.
فمینیست‌ها نگران هستند که علم از پیشداوری و علوم اجتماعی از خطرِ استفادۀ ابزاری برکنار نیستند، به همین جهت ساندرا هاردینگ مطرح می‌کند که»ایده‌آل‌ های مدرنِ دانش، آرمان ‌های مردانه را مجسم کرده و شکل‌‌های ممکنِ دانشی را که به طورِ سنتی زنانه توصیف شده است طرد کرده‌‌اند»(هاردینگ، ۱۳۸۲ب : ۶۴۶). فمینیست ها استدلال می کنند که با فروکاستنِ علوم اجتماعی به کارشناسی، وجه کاربردی این علوم بر وجه انتقادی و سنجشگرِ آن چیره می ‌شود، افزون بر آن، با شعارِ بی طرفی از علم، چنین نمایانده می‌شود که اهلِ علم را با سیاست و قدرت کاری نیست، بهانۀ که بحثِ عینی‌نگری را پیش می کشد و از نقدِ وضعیتِ موجود سر باز می زند. آنها تأکید می کنند که برای پرهیز از این مغالطه، به سه نکته توجه ویژه می‌کنند:
۱٫ از تقدیس علم و جایگاهِ دانش که جنبۀ آئینی به خود می گیرد بایستی خودداری صورت گیرد، بر هر پژوهشگر است که برای مخاطب روشن کند مفاهیمی که با آنها می ‌اندیشند کدام‌ ها هستند و آن‌ ها را چگونه تعریف می‌کنند،به جهتِ اینکه بیطرفی ناب وجود ندارد و جایگاهِپژوهشگرِ علوم اجتماعی خنثی نیست.
۲٫ اندیشیدن در روندِ گفتگو و مباحثۀ انتقادی شکل می‌گیرد، در جریانِ شفافِ اینرخداد است که مخاطب امکانِ بیشتری پیدا می کند تا جایگاهِپژوهشگر را دریابد، به خوانشِ خلاق فرا خوانده شود و در جریانِ نقد و تغییرِ وضع موجود مشارکت نماید.
۳٫ برای فراگیری نگرش و عمیق شدنِ فکر می‌باید افزون بر رشتۀ تخصصی، از منابع علوم دیگر و نیز ادبیات و هنر بهره گرفت و در جایگاه جستار ‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی قرار داد، زیرا به هر پیمانه که زمینۀ اینگونه مباحث فراهم‌تر باشد و فکرِ نقاد گسترش یابد، از رکودِ اندیشه کاسته می‌شود.
با وجود اینکه نمی‌توان از فمینیزم به عنوانِ نگرشِ فکرییگانه سخن به میان آورد، اما می توان مطرح کرد که این جریان با موج ها و گرایش های متنوع اش توانایی این را پیدا کرده است که از یکطرف هوای تازۀ به اقلیم علوم اجتماعی در بخش زنان بدمد و از جانبِ دیگر بحثِ نفی پیشداوری در امرِ پژوهش‌، رفع تبعیض جنسیتی و نفی بازتابِ «رابطۀ قدرت» میانِ مردان و زنان را در عرصه های فکری از جایگاهِ پسندیدۀ برخوردار نماید.
نظریۀ فمینیزم پس از تحولاتِ گوناگون اینک در دورانِ معاصر در قالب های گوناگون مانندِ فمینیزم سیاه، اکوفمینیزم، فمینیزم پسااستعماری و پسافمینیزم، نیز خود را نشان داده و جلوه های اثر گذاری را به نمایش گذاشته است.
بحثِ آشنایی با فلسفۀ علوم اجتماعی، شرح و بسط های دامنه دار را اقتضا می کند، به همین جهت در این اثر پیش از پرداختن به مباحثِ اصلی، جنبه های متنوع پیشینه و زمینۀ شکل گیری این دانش ( فلسفۀ علوم اجتماعی) موردِ بررسی قرار گرفته است، دانشی که جریان ها و پارادایم های گوناگون را در دامن خود پرورده و به گفتمانِ نیرومندی مبدل کرده است.

منابع:
ضیمران محمد (۱۳۷۸ ). میشل فوکو، دانش و قدرت، تهران: هرمس.
فوکو میشل(۱۳۸۹). نظمِ اشیاء: دیرینه‌شناسی علوم انسانی، ترجمۀ یحیی امامی، تهران: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
هاردینگ ساندرا (۱۳۸۲ب). از تجربه‌گرایی فمینیستی تا شناخت‌شناسی‌هایِ دارایِ دیگاهِ فمینیستی [در: متن‌های برگزیده از مدرنیزم تا پست‌مدرنیزم/ لارنس کهون]، ، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، تهران: نشر نی.

Beauvoir Simone de ( 1973 ).
The Second Sex, Constance Borde (Translator), Sheila Malovany-Chevallier (Translator), USA: Vintage.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.