گزارشگر:یعقوب یسنا - ۲۰ جوزا ۱۳۹۸
بخش نخست/
اصولاً این پرسش که «چرا نقد ادبی مدرن در افغانستان شکل نگرفته است» چندان درست نیست. اینکه چرا درست نیست، دلیل دارد. نقد ادبی به معنای امروزی از دانشهای مدرن است. یعنی بعد از رنسانس و روشنگری این دانش شکل گرفته است. در واقع از پیامدهای نظریههای فلسفۀ مدرن در نسبتِ ادبیات به غیر ادبیات است؛ طوری که فلسفۀ مدرن نسبت به فلسفۀ کلاسیک برداشتِ هستیشناسانهاش را به جهان، انسان، زندهگی، مرگ، دولت، جامعه، فرد، جنسیت، دین، زبان و فرهنگ تغییر داد و فهم جدید از این مفاهیم ارایه کرد؛ چیستی ادبیات را نیز مورد پرسش قرار داد و نسبتهای تازه بین مفهومِ ادبیات و مفاهیمِ مدرنِ جهان، انسان، زندهگی، مرگ، زبان و… برقرار کرد.
در این برقراری مناسباتِ ادبیات با مفاهیم مدرن، نظریههای ادبی شکل گرفتند که پیامد این نظریهها نقد ادبی مدرن یا گفتمان نقد ادبی بود. اینکه گفته شد پرسش «چرا نقد ادبی مدرن در افغانستان شکل نگرفته است» چندان درست نیست؛ به این دلیل چندان درست نیست که باید بپرسیم «گفتمانهای مفاهیم مدرن فلسفی چقدر در افغانستان شکل گرفته و توسعه یافتهاند که گفتمان نقد ادبی شکل بگیرد؟!» نقد و گفتمان نقد ادبی به عنوان مفهوم مدرن، جدا از شکلگیری گفتمانهای فلسفی مدرن نمیتواند شکل بگیرد.
«آیا شما به این نظرید که نظریههای فلسفۀ مدرن و تفکر هستیشناسانۀ مدرن در افغانستان شکل گرفته است که نقد ادبی نسبت به توسعه و شکلگیری نظریههای فلسفی مدرن، چندان شکل نگرفته و توسعه نیافته است؟». من غیر از کتابهای خواب خرد و خرد آواره از علی امیری، مباحثی دیگر را ندیدهام که دربارۀ مباحث عقلانی مطرح شده باشد. خواب خرد و خرد آواره هر دو مباحث کلانروایتی و بهنوعی تکراری استند که بیشتر مباحث کلامی-عقلی در این دو کتاب مطرح است.
متأسفانه علی امیری بعد از خواب خرد جلو نیامد، حتا دچار عقبگرد به کتاب «اسلام» شد. به گفتۀ آقا شیدانی در کتاب اسلام دچار روایت رمانتیک از اسلام شده است. روایتی که علی شریعتی گرفتارش بود. همین استعارههای خرد آواره و خواب خرد نیز به گونهیی رمانتیک استند. در قلمرو فرهنگی ما چه پیش از اسلام و چه بعد از اسلام، خرد به مفهوم فلسفی و یونانی آن شکل نگرفت. اگر در آرای فارابی، ابن سینا و… مطرح شد؛ آنهم مباحث کلامی بود تا مباحث خرد و عقلانیت به معنای فلسفی و یونانی آن.
به نظر من اگر قرار باشد بحث خرد را در قلمرو فرهنگی جامعۀ خود آغاز کنیم، بایستی از آرامش دوستدار آغاز کرد؛ یعنی از «امتناع تفکر در فرهنگ دینی». اساطیر و ادیان میتوانند نقدپذیر و عقلپذیر شوند اما نمیتوان از درون اساطیر و ادیان خرد و مباحث فلسفی استخراج کرد.
رویکرد علی امیری بیشتر بررسی تاریخی تاریخ کلام است. اشاره به آثار علی امیری برای این نبود که آثار امیری اهمیت ندارند؛ اهمیت دارند اما به مباحث عقلانی و فلسفی مدرن چندان ارتباط ندارند که این آثار را مبنای برخورد ما با فلسفۀ معاصر غرب بدانیم. بنابراین چندان تأثیری بر گفتمان نقادی نمیتواند داشته باشند. در چنین فقر تفکر چگونه میتوان از نقد ادبی مدرن سخن گفت. نقدی که رویکرد و مبنای آن به ادبیات برخاسته از معرفتشناختی و هستیشناختی فلسفههای مدرن است.
شاید توانسته باشم منظورم را از اینکه نمیتواند گفتمانهای نقد ادبی جدا از گفتمانهای فلسفی شکل بگیرد، رسانده باشم. سوءتفاهم «چرایی شکلگیری نقد ادبی مدرن» اگر رفع نشد، حداقل اندکی توضیح داده شد. با توضیح این سوء برداشت، میتوان چند سوء برداشتِ دیگر را دربارۀ چرایی شکلگیری نقد ادبی مدرن در افغانستان مطرح کرد.
تعدادی برای اینکه وانمود کنند ایشان نقد ادبی میدانند یا منتقد اند، کُلی حکم صادر میکنند «نقد ادبی در افغانستان وجود ندارد.» با این حکم رفع مسوولیت میکنند. این حکم دو مشکل دارد. اول حکمکننده، خود درک درست از شکلگیری نقد ادبی در مناسبت با نظریههای فلسفی مدرن ندارد. دوم حکمِ مطلقِ ردِ نقد ادبی درست نیست. بهتر است گفته شود نقد ادبی مدرن چندان شکل نگرفته است. زیرا نقد وجود دارد اما بیشتر با رویکرد سنتی. اینکه نقد ادبی، مدرن نمیشود؛ طبعاً بدون شکلگیری و درکی نسبتاً درست از فلسفههای مدرن نمیتواند فقط نقد ادبی به معنای واقعی مدرن شود.
تعدادی میگویند نقد ادبی در افغانستان فاقد مبنای نظریههای ادبی است و کسی در افغانستان نظریههای ادبی را نمیداند. اما این افراد فکر نکردهاند یا نمیکنند اگر دیگران نظریههای ادبی را نمیدانند، آنها که میدانند چه کار کردهاند. در این حکم نیز سوء برداشت وجود دارد: «آیا میتوان نظریههای ادبی را در کتابهایی که امروز زیر نام نظریههای ادبی تهیه شدهاند؛ بیخواندن فلسفۀ فیلسوفانیکه نظریههای ادبی از فلسفۀ آنها استخراج شدهاند؛ دانست؟» مثال میدهم تعریف بیزمان کانت را از امر زیبا؛ اینکه «امر زیبا سودمند نیست» چگونه میتوان بیدرک از «نقد قوۀ حکم و شی فینفسه»ی کانت در خواندنِ کتابهای نظریههای ادبی دانست؟ درحالیکه جرمی بنتام امر زیبا را امر سودمند به منفعت فرد میداند!
شاید پرسیده شود «پس منتقد ادبی کیست؟» منتقد بهنوعی همهچیزدانِ فاقدِ تخصص و حرفه (تشبیهبدان، وزنبدان و عناصر داستانبدان) است؛ زیرا نقد ادبی، حرفه و رشتۀ تخصصی و دانشگاهی نیست. منتقد ادبی، فردی خودساخته است که در نسبتِ مفهومِ ادبیات با مفاهیم غیر ادبیات مثل مفهومهای زندهگی، انسان، عشق، مرگ، جنسیت، فلسفه، تخیل، علم و… میاندیشد. در نسبتِ ادبیات و این مفاهیم فرافکنی میکند. این فرافکنی، تخیلبرانگیز و اندیشمندانه است؛ نه تکنیکی، که مشخص کند این تشبیه این استعاره است.
تعدادی از مرجعیت در نقد ادبی صحبت میکنند؛ اینکه فردی یا افرادی مرجع در نقد ادبی افغانستان وجود ندارند که نقد را مدیریت کنند و ترافیک نقد ایجاد کنند و بگویند چه کسانی صلاحیت نقد دارند و چه کسانی فاقد صلاحیت نقد اند.
به نظر من، نقد ادبی این حکمها را برنمیتابد که بگوییم چه کسانی نقد کنند و چه کسانی نقد نکنند. در حقیقت، دانش و خرد انتقادی برای همین است که بستر نقادی را توسعه بدهد و نقد را از رویکرد سنتی و تکمحور آن به دموکراسی نقادی و گفتمانهای نقادی تبدیل کند. اینکه چرا به عرصۀ دموکراسی نقدهای ادبی و گفتمانهای نقادی وارد نشدهایم؛ برای این است که گفتمانهای فلسفی و خرد مدرن در جامعۀ ما شکل نگرفتهاند و نهادینه نشدهاند. به تأکید میگویم همه حق دارند نقد کنند اما اینکه نقد چه کسی جنبه خواهد داشت و تأثیرگذار خواهد بود، مهم است.
این سوءبرداشتها موجب چند معضل در نقد ادبی شدهاند؛ اینکه اگر این کارها را انجام بدهیم نقد ادبی مدرن میشود؛ درحالیکه انجام این کارها معضل در نقد ادبی مدرن است: معضل نخست این است که بیدرک مبنای فلسفی نظریه و دیگاهِ هستیشناسی آن نظریه نسبت به ادبیات؛ چند نقل قول از نظریهیی ارایه میکنند و بعد شعر و داستانی را به آن نقل قولها خم میکنند که اینگونه برخورد به نظریه و ادبیات، موجب تهیگی نظریه و ادبیات میشود. معمولاً کسانی که گویا نقد دانشگاهی مینویسند این کار را میکنند.
معضل دوم اینکه تصور میکنند معنای شعر و داستان را از درون نظریهیی استخراج کنند؛ درحالیکه اصولاً باید بین جهانِ متن و نظریه مناسبت برقرار کرد. نه اینکه معیار، نظریهیی را قرار داد و بعد به اساسِ آن معیار دید که متن معنا دارد یا ندارد. درست این است که ببینیم چه جهانشناختی و نظریهیی را میتوان در متن ادبی دریافت که به نظریهیی ربط داد و این جهانشناختی و معنای متن را گشود و به آن توسعۀ مفهومی بخشید.
معضل سوم مرجعیت در نقد ادبی است. مرجعیت در نقد ادبی برداشت سنتی از نقد است. یادآور همان ملکالشعرای دربارهای سلطنتی است. ملکالشعرا جواز لقب شاعری را به شاعری صادر میکرد. خوب و بد شعر شاعری را ملکالشعرا میسنجید. در واقع ملکالشعرا مرجع نقد، سنجش و زیباییشناسی شعرها بود.
حتا اگر این مرجعیت را در نقد، یک مرجع حرفهیی و تخصصی بدانیم؛ با اینهم حضور چنین مرجعیتی در نقد پرسشبرانگیز است. فکر کنید که این مرجع تشبیه، استعاره، وزن و عناصر داستان را بفهمد؛ آیا او منتقد حرفهیی است و فقط او صلاحیت نقد را دارد؟ سخن از این منتقد حرفهیی در ادبیات در واقع به بحث سنتی و کلیشهیی در داوری ادبیات ارتباط میگیرد. اگر به این منتقد حرفهیی با مداراتر نگاه کنیم، فقط میتوانیم به چنین منتقدی گویا حرفهیی در کارگاههای نقد شعر و داستان جایگاهی در نظر بگیریم که نقش آموزشی داشته باشد.
از یاد نبریم که بازار و سرمایه منتقدی را به نام منتقد عامهپسند تولید کرده است. منتقد عامهپسند معاملهیی تجاری بین ناشر و روزنامههای پُرشماره است. انتشاراتهای معروف ستونی را در روزنامهها خریداری میکنند. رسانه، فردی را به نام منتقد حرفهیی در این ستون استخدام میکند. این منتقد حرفهیی عامهپسند برای چاپ کتاب آن انتشارات تبلیغ میکند. نباید به این مناسبات بازاری اغوا شد. بحث من از نقد و منتقد بحث بازاری آن نیست؛ بحثی است که منتقد با نقد ادبیات، نسبتِ ادبیات را در نگرانیهای هستیشناسانۀ بشر و در امکانِ هنری، معرفتی و نمادین زبان برقرار میکند. یعنی نقد ادبی بررسی، تأویل، تفسیر و فرافکنی مفهوم هستی و جهان در پدیدهیی به نام ادبیات است.
Comments are closed.