نقدی بر سوءفهمِ نقد ادبی و سوءبرداشت از منتقد در افغانستان

گزارشگر:یعقوب یسنا - ۲۱ جوزا ۱۳۹۸

بخش دوم و پایانی/

mandegarمن عرض کردم که نقد ادبی پیامد دانش‌های مدرن فلسفی است؛ یکی از میان‌رشته‌‌یی‌ترین دانش‌ها است. بنابراین نمی‌توانم شخصی را به‌ عنوان منتقد به ‌رسمیت بشناسم. می‌توانم بگویم فروید روان‌شناس است، نقد ادبی نیز انجام داده ‌است، به اعتبارِ انجامِ کار خود منتقد نیز است. لکان روان‌شناس است، نقد ادبی نیز انجام داده‌ است، به اعتبارِ انجامِ کار خود منتقد نیز است. سارتر فیلسوف است، نقد ادبی نیز انجام داده ‌است، به اعتبارِ انجامِ کار خود منتقد نیز است. دریدا فیلسوف است، نقد ادبی نیز انجام داده ‌است، به اعتبارِ انجامِ کار خود نیز منتقد است. ارسطو فیلسوف است، نقد ادبی نیز انجام داده ‌است، به اعتبارِ انجامِ کار خود منتقد نیز است. یاکوبسن زبان‌شناس و نشانه‌شناس است، نقد ادبی نیز انجام داده ‌است، به اعتبارِ انجامِ کار خود منتقد نیز است. زرین‌کوب، سعید نفیسی، حسین پاینده و شمیسا ادیب استند، نقد ادبی نیز انجام داده‌اند و به اعتبارِ انجامِ کارشان منتقد نیز استند.
کانت فیلسوف است، دربارۀ چگونه‌گی فهمِ امر زیبا در هنر که شامل ادبیات نیز می‌شود نظر داده ‌است، اما کسی کانت را منتقد ادبی نمی‌داند؛ چرا؟ برای این‌که کانت آثار ادبی را نقد نکرده ‌است. بنابراین منتقد کدام شخص متخصص و حرفه‌یی مثل مهندس، پزشک و… نیست. یک پزشک نیز می‌تواند منتقد باشد؛ درصورتی‌که مثل فروید کارِ نقد انجام بدهد. به این اساس، منتقد بودن بنا به انجامِ نقدِ آثار ادبی است. شاید ادیبانی باشند که گفتمانی‌های مدرن فلسفی نسبت به ادبیات را می‌دانند اما کارِ نقد انجام نمی‌دهند؛ کسی آن‌ها را بنا به حرفه و تخصص‌شان منتقد ادبی نمی‌گویند. شاعران و داستان‌نویسان نیز می‌توانند منتقد باشند. شاملو شاعر است، بنا به کاری‌ که در نقد انجام داده، منتقد نیز است. نیما شاعر است، بنا به کاری‌که در نقد انجام داده، منتقد نیز است.
منتقد بودن و نقد ادبی انجام‌ دادن مشخصاً کار ادبی‌ کردن نیست؛ بلکه کار بینا‌رشته‌یی کردن است. بنابراین منتقد ادبی بودن یک حرفه و یک تخصص نیست، بلکه یک اعتبار است ‌که فردی بنا به انجام نقد این اعتبار را کمایی کرده ‌است. در هیچ دانشگاهی رشته‌یی به نام نقد ادبی وجود ندارد که در نقد ادبی متخصص تربیت کند. کسی که ادیب است اما نقد نمی‌کند، نمی‌توانیم بگویم منتقد است. کسی که فیلسوف است و نقد انجام نمی‌دهد، نمی‌توانیم بگوییم منتقد است.
حرفه و تخصصی به نام منتقد یا منتقد ادبی وجود دارد. منتقد و منتقد ادبی، امری عام و خاص است. عام این است ‌که هر کس می‌تواند بنا به ذوق و برداشتی، متن ادبی را نقد کند؛ اما خاص به این معناست: نقدهایی‌که معنادار و توسعه‌دهندۀ مفهوم متن اند و موجب جنبه و گسترش معنای متن می‌شوند. این نقدها را فیلسوفان، روان‌شناسان، ادیبان و… انجام می‌دهند.
این‌که تأکید شد نقد ادبی نمی‌تواند بدون شکل‌گیری گفتمان‌های فلسفی شکل بگیرد، منظور از معنای خاصِ نقد است؛ زیرا نقد به معنای خاص کاری بینارشته‌یی بین ادبیات و غیرادبیات است، نه یک کار ادبی محض. شعر سرودن یک کار ادبی است. داستان ‌نوشتن یک کار ادبی است. تصحیح متن‌های ادبی یک کار ادبی است. نقد نه حرفه‌یی مشخص ادبی و نه کاری مشخص ادبی است و نه نگهبانی از بایگانی‌های ادبی است.
نقد به معنای نگهبانی از بایگانی‌های ادبی و ترافیک ادبی، سخن ژان‌پل سارتر را در «ادبیات چیست» به یاد می‌آورد که گفته بود کار تعدادی از منتقدان نگهداری از بایگانی‌هاست. خود سارتر نیز منتقد است، آثار بسیاری از نویسنده‌گان را نقد کرده‌ است. اما نقد سارتر با نقدهای ساختاری بی‌روحِ دانشگاهی فرق می‌کند. نقد سارتر توسعۀ مفهومی معنای متن ادبی به ‌اساس اگزیستنسیالیسم فلسفی است.
برداشتِ ما متأسفانه گویا در مدرن‌ترین برداشت از نقدِ مدرن این است‌ که ادبیات را به نقل قول در نظریه‌یی تقلیل بدهیم. بعد ساختار از پیش مشخص‌شده‌یی را بر نوشته اعمال کنیم: چکیده، کلیدواژه‌گان، مسالۀ تحقیق، پیشینۀ تحقیق، بدنۀ تحقیق، نتیجه و ذکر فهرست منابع. یعنی کار آرشیفی و بررسی سند انجام بدهیم. از ده‌ها این‌گونه مقالات، فقط یکی می‌تواند تازه و علمی باشد؛ اکثراً تکرارِ رعایتِ ساختاری از قبل مشخص‌شده در مقاله‌هاست ‌که مقاله‌ها دیدگاهِ انتقادی و سخنی دربارۀ اثر ادبی ندارند.
درست است ‌که در مقاله‌نویسی دانشگاهی و ساختارمند مشکل داریم، باید مقاله‌های دانشگاهی و ساختارمند را تمرین کنیم تا یاد بگیریم. اما یادگیری روش به ‌عنوان ابزار برای تحقیق و پژوهش با تقلیدِ ظاهر و روساخت از مقاله فرق دارد. متأسفانه ما از هرچه سوءاستفاده می‌کنیم، ظاهر و روساختِ آن را کپی می‌کنیم و این کپی را به تکرار بازتولید می‌کنیم. روش، تحلیل محتوا، بیان مسأله و رویکرد انتقادی و علمی را کنار می‌گذاریم. این کنارگذاری رویکردِ انتقادی است ‌که تعدادی فقط کپی روساختِ مقالۀ دانشگاهی معروف به مقالۀ رسمی و نقد را بازسازی می‌کنند.
از کپی روساخت و ظاهرِ مقاله‌ها که بگذریم؛ روزی یک استاد دانشگاه به من دو کتاب را نشان داد و گفت یسنا ببین این دو کتاب از هم چه فرق دارند. فرق نخست این بود که مولف این دو کتاب دو فرد بود؛ یکی افغانستانی و دیگری ایرانی. اما کتاب‌ها هیچ تفاوتی نداشتند. فرد افغانستانی که استاد دانشگاه نیز است، کتاب فرد ایرانی را در افغانستان به نام خود چاپ کرده ‌بود. آن استاد دانشگاه که این دو کتاب را به من نشان داد، گفت که استاد دانشگاه افغانستانی سافت کتاب استاد رهنمای خود را از ایران گرفته بوده که کتاب استاد خود را در افغانستان چاپ می‌کند؛ تحصیل را که تمام کرده و افغانستان آمده، تصمیمش تغییر کرده و کتاب را به نام خود چاب کرده ‌است. تا این حد سرقت می‌کنیم اما از این سخن می‌گوییم که در افغانستان نقد ادبی وجود ندارد یا نقد ادبی شکل نگرفته ‌است!
تأکید می‌کنم این‌که وجود فردی به نام منتقد حرفه‌یی و متخصص ادبیات موجب نقد مدرن می‌شود، از اساسِ اشتباه است. اشاره کردم که نقد ادبی کار ادبیِ محض نیست. متخصص ادبیات در شکل‌گیری نقد ادبی مدرن چندان تاثیرگذار نیست. پنجاه سال می‌شود ما تا درجۀ دکتر متخصص ادبیات داریم اما نقد ادبی و گفتمان‌های نقد ادبی در ادبیات ما شکل نگرفته ‌است؛ چرا؟ مشخص است ‌که فیلسوف و اندیشمند نداشته‌ایم؛ با اندیشه‌های فرهنگی و فلسفی مدرن برخورد نداشته‌ایم. نقدِ متخصصِ ادبیات ما کتاب نقد پروفیسور دکتر عبدالقیوم قویم است ‌که در دانشگاه‌های افغانستان تدریس می‌شود. چند نمونۀ نقد که در این کتاب ارایه شده ‌است، بحث تشبیه‌ ادنا، اوسط و اعلی است.
در نقد ادبی مدرن این‌‌که یک منتقد حرفه‌یی وجود داشته ‌باشد که فقط نقد را به‌ عنوان کار ادبی انجام بدهد؛ چنین منتقد حرفه‌یی و متخصصی وجود ندارد. زیرا نقد ادبی کاری محض ادبی نیست. نقد ادبی کاری در نسبتِ ادبیات با زیبایی‌شناسی، روان‌شناسی، معناشناسی، جامعه‌شناسی، زبان‌شناسی، فرهنگ‌شناسی، نشانه‌شناسی، گفتمان‌های قدرت و… است. مثال می‌دهم: کار دریدا معمولاً تحلیل متن، آن‌هم متن ادبی است. اما دریدا فیلسوف است. دریدا بود که در دهۀ هفتاد میلادی بر نقد ادبی در فرانسه و… تأثیر گذاشت و برداشت از فهم متن و نقد ادبی را متحول کرد.
متن و متن ادبی، محتواهای هستی‌شناسیک دارد. فهم انسان را در مناسبات با زنده‌گی، زبان و جهان در خود دارد. می‌تواند مورد توجه‌ فیلسوف، روان‌شناس، جامعه‌شناس، نشانه‌شناس، زبان‌شناس، مردم‌شناس، فرهنگ‌شناس و… قرار بگیرد. در نتیجۀ این توجه، آنچه‌ که ارایه می‌شود نقد ادبی است. فردی‌ که نقد را نوشته، فراتر از تخصص و حرفه‌اش به اعتباری منتقد ادبی نیز است.
اگر بخواهم این یادداشت را جمع کنم، باید به آغاز یادداشت برگردم. این‌که سوءبرداشت از نقد و معضل‌های نقد (در کل چگونه‌گی درک ما از نقد) به فقر تفکر و اندیشۀ فلسفی در مناسبات فرهنگی و اجتماعی ما ارتباط می‌گیرد. این فقر تفکر و اندیشۀ فلسفی با درک یک فرد یا دو فرد در جامعه رفع نمی‌شود. زیرا اندیشه باید زمینۀ فرهنگی و اجتماعی پیدا کند تا به تفکر جمعی و گفتمان فکری تبدیل شود؛ در غیر آن تفکر فرهنگی و اجتماعی مدرن، توسعۀ فکری و گفتمانی پیدا نمی‌کند.
بنابراین نقد نمی‌تواند تافته‌یی جدابافته از تفکر و اندیشۀ مدرن باشد؛ اندیشه‌یی ‌که در مناسبات فرهنگی و اجتماعی زمینه و توسعه یافته‌ باشد. تا اندیشه و تفکر مدرن در مناسبات فرهنگی و اجتماعی توسعه پیدا نکند و به گفتمان تبدیل نشود، در نقد دچار این معضل‌ها و سوءبرداشت‌ها خواهیم بود؛ یعنی لکنت ما در نقد برطرف نمی‌شود.
عدم‌شکل‌گیری نقد ادبی مدرن موجب می‌شود که ژانرهای ادبی دسته‌بندی نشوند. ادبیات گران‌مایه و تُنُک‌مایه تفکیک نشوند. ارتباط ادبیات از نظر معنامندی با فرهنگ، نشانه‌شناسی، زبان‌شناسی و سایر گفتمان‌های معرفتی و هستی‌شناسانه توسعه پیدا نکند. مناسبت‌های ادبی و اعتبار آثار به اساس روابط شخصی باشد. هر فرد زدوبند و مناسبات شخصی‌اش بیشتر بود، گویا اعتبار آثارش نیز بیشتر است. طوری‌ که اکنون اعتبار آثار ادبی در کابل بر اساس زدوبندهای شخصی سنجیده‌ می‌شود. مهم‌تر از همه در نبود گفتمان نقد ادبی، ادبیات نیز وارد مناسبات معنامند زنده‌گی مدرن و دغدغه‌های معاصر بشری نمی‌شود. برای این‌که شاعر و نویسنده، زیبایی‌شناسی و دغدغه‌های ادبی سنتی را تکرار می‌کند. زیرا جامعه نیز از نظر مناسباتِ فرهنگی و اجتماعی درگیر ارزش‌های سنتی زنده‌گی است. این درگیری سنتی جامعه در مناسبات فرهنگی و اجتماعی، بر چگونه‌گی تولیدِ زیبایی‌شناسی و محتوای متن ادبی تأثیرگذار است. پس ما باید برای مدرن‌ شدن ادبیات و نقد ادبی، نخست مناسبات فرهنگی سنتی را با گفتمان‌های فرهنگی مدرن مورد نقادی قرار بدهیم تا مناسبت فرهنگی سنتی دچار تحول به مناسبات فرهنگی مدرن شوند. سپس می‌توان جدی‌تر و تأثیرگذارتر وارد گفتمان‌های نقد ادبی مدرن و تحول زیبایی‌شناسی و چیستی سنتی ادبیات به ادبیات مدرن شد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.