احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نجمه شبیری - ۲۴ جوزا ۱۳۹۸
تابستان گذشته، با هدف آشنایی نزدیکتر با میگل داونامونو و زندهگی پُرتبوتابش به محل تبعیدِ او روستای فوئرته بنتورا سفر کردم. در آنجا گفتوگویی با دکتر «پولکس ارناندث» درامنویس و استاد برجستۀ دانشگاه داشتم. ارناندث از علاقهمندان به اونامونو است. و درام بلندی با حضور ۶۰ شخصیت در مورد این شخصیت ساختهاند. دکتر ارناندث در مورد اونامونو میگوید: «به نظر من او بیش از اینکه یک فیلسوف باشد، یک حسگر است. آنقدر زندهگی را نگران احساس میکند که مجبور است اگزیستانسیالسم را حسیپذیرا باشد.»
این مقاله خلاصۀ پژوهشهایِ من دربارۀ این فیلسوف اسپانیایی است.
در سال ۱۸۶۴ و در اواخر حکومت ایزابل دوم، ایالت باسک در گذر از اقتصاد روستایی به سوی صنعتی شدن بود. شهر بیلبائو در اواخر قرن هجدهم از یکسو با جاذبههایی از قبیل: سواحل زیبای ماهیگیری به ثروت رسید و از سوی دیگر تیاترها و مراکز فرهنگی خاص نظر توریستها را به سوی خود جلب میکرد.
در ۱۸۶۰ شهر بیلبائو ۱۸۰۰۰ سکنه داشت. این شهر طی سالهای (۱۸۱۳/ ۱۸۰۸) درگیر جنگهای کارلیستها و اشغال فرانسه بود. فراز و نشیبهای ناشی از درگیریها در این منطقه با مقاومت مردم پشت سر گذاشته میشد. اتفاقات سیاسی و مقاومتِ مثالزدنی ساکنین منطقه، به طور خاص در اسپانیا بسیار تأثیرگذار بود.
در این سال خانوادۀ اونامونو در این شهر روزگار میگذراندند. وی در ۲۹ سپتمبر سال ۱۸۶۴ در بیلبائو متولد شد. والدین دن میگل ۱۷ سال اختلاف سنی داشتند. پدرش، پسری بود که برای کسب مال به مکزیک رفته بود و مادرش، دختری که آسمانی جز آسمان بیلبائو ندیده بود. هرچند ماریا سالومه تجارب دنیادیدهگی همسرش را نداشت؛ ولی در ۱۴ سالهگی سختی بیپدری را چشیده بود و دوران پُرآشوب باسک را نیز تجربه کرده بود.
پیش از میگل دختری به دنیا آمد و پس از او نیز دختری دیگر، که هیچ یک زنده نماندند و تنها فرزند پسر این خانواده، در اوج تاریکترین دوران بیلبائو و در مکانی نمور و تاریک زندهگی خود را آغاز کرد. کشیش محل در زمان غسل تعمید به علت مصادف بودن آن روز با روز «سان میگل» وی را میگل مینامد؛ نامی تحمیلی و مذهبی که در آینده باعث منازعات درونی نویسنده میشود. وی در همان شهر بزرگ شده و زبان اسپانیایی را با لهجۀ غیرمتعارف باسکی میآموزد.
دوران پر آشوب سیاسی این خانواده را رها نمیکند و پدر را که سرگرم تجارت بود، به دنیای سیاست میکشاند. وی از سوی لیبرالها و با ۱۲۰ رای نامزد شورای شهر میشود.
کودکی و شادی میگل ۶ساله با مرگ زودهنگام پدر بر اثر عفونت ریه، در مه مینشیند. و سالها بعد به گفتۀ خودش در زمینههای مختلف رشد میکند. کشف استعدادش در زبان فرانسه با بازسازی خاطرات پدر در ذهن کودکانهاش شکل میگیرد: «چیزی مبهم را در خاطراتم به یاد میآورم، زبان فرانسوی به نوعی دنیای کودکانه مرا زخم میزند. البته نمیتوانم شخصیت پدرم را در ساخت روحیۀ آتی خویش نادیده بگیرم. او را نه تنها چون، پدرم بود، بلکه به دلیل نقشی که در ساختار افکار من با ایجاد کتابخانۀ کوچک خانۀمان داشت، به یاد میآورم. همان کتابخانه که روح مرا ساخت.»
بدبیاریهای این خانواده به همین جا ختم نمیشوند. اندکی بعد دومین فرزند این خانواده نیز از دنیا میرود. تصویر مادرش که بانوی بیوهیی ۳۰ ساله با لباس سیاه و ماتمزده که برای فرار از اینهمه غم به مذهب پناه میبرد، از نکات بسیار تاثیرگذار در آتیه دن میگل میباشد. بیوهگی در اوج جوانی تصویری است که در آثار بعدی دن میگل ناآرام کاملاً مشهود است. از این پس نقش مادری با مدرک زبان فرانسه که همواره مراقب پیشبرد زندهگی ۴ فرزندش که ثمرۀ دوران کوتاه زناشوییاش بودند، کاملاً مشهود است. بدینترتیب میگل در جامعۀ زنانی فداکار چون مادر و مادربزرگ و خواهرانش و تحت مراقبت آنها بزرگ میشود و بسیار پایبند به اصول اخلاقی و احترام به بنیان خانواده است.
او دوران کودکی خود را در این خانواده و با شرکت در تمامی مراسم مذهبی و یک زندهگی کاملاً عقلانی سپری میکند. وی تمام مراسم آیینی را به یاد میآورد. ولی از اتفاقات تأثیرگذار در وی دیدن تیاتری از زندهگی فقرا بود. سالها بعد در دوران نویسندهگی خویش میگوید: «زندهگی در آنچه طبقۀ متوسط جامعه مینامندش، بسیار غمبار است. زندهگی پُرتضاد که مدام باید غریزهات را در آن بکشی. این خانه، خانه نیست و این خانواده نیز خانواده نیست. من در میان حصاری از قیود بزرگ شدم، محیطی خشک، قانونمند و فرمولوار. بدینسان میتوانم بگویم که احساسات من بس عمیق و به همان اندازه خشک هستند. علایقم منطقی و تمایلاتم چیزهایی هستند که حتا لمس نمیشوند. من با شیر تردید و سوءظن بزرگ شدم.»
از این دوران زندهگی وی میگذرم و این مختصر برای این بود تا بدانیم دُن میگل آینده چرا نامش و آثارش با تردید، عشقی بس عقلانی، نجابتی از نوع فداکارانه و وسواس مثالزدنی همراه میشود. اونامونو درد نامیرایی دارد و نویسندهیی است که در آثارش تکرار میشود و به گفتۀ خود او آثارش اتوبیوگرافی میباشند. داستانهایی که در آنها همواره آرزوی لذتی از خواندن رمانی عاشقانه بر دل خواننده میماند. او همواره شرایط را بر شخصیتهای داستانش که در حقیقت هم اویند بسیار سخت میگیرد.
دن میگل را نویسندۀ شاخص قرن بیستم اسپانیا میدانند. او به بیش از ۷ زبان مسلط بود. با استعدادی شگفتانگیز به تحصیل فلسفه و ادبیات پرداخت و خیلی زود از عهدۀ امتحانات استخدامی برای احراز سمت تدریس در دانشگاه برآمد و توانست کرسی تدریس زبان یونانی در شهر دوم خویش یعنی سالامانکا به دست آورد. وی در ۲۱ سالهگی دکترا گرفت و بعد در دانشگاه سالامانکا به تدریس پرداخت. تا به امروز هم کلاس درس وی در آن دانشگاه حفظ شده و در آن اساتید مختلف، دانشجویان را با آراء این فیلسوف بزرگ آشنا میکنند. در سالهای بعدی به ریاست آن دانشگاه منصوب گردید. این سمت را در برخوردهای جنجالیاش در دوران دیکتاتوری پریمو دِ ریبرا از دست داد. در جدال با ریبرا به او میگوید: «شما شاید با تکیه بر قدرت خود پیروز شوید ولی قادر نخواهید بود تا مرا متقاعد کنید.» اونمونوی ستیزهجو را به جزیرۀ فوئته بنتورا تبعید کردند ولی او که تن به زور نمیداد، از آنجا به فرانسه گریخت و زمانی که به فرانسه تبعیدش کردند، به اسپانیا بازگشت.
دربارۀ خودش میگوید: «خوب میدانم که بداخلاقم و با خوانندهگان خودم نیز بدخلقم. تندخویی من دوست خوب من است و باید بدانی که این نوع هجمه چیزی علیه خودم است، آخر من در نزاعی ابدی با خویش بهسر میبرم… تمام ایدههایی که از اطراف و اکناف به سراغم میآیند، پُر از جوش و خروشند و هرچه سعی میکنم، نمیتوانم آرامشان کنم. البته صلح و آرامش نمیخواهم، چون کلاً در پی آن نیستم. من به نزاعها نیازمندترم…
معتقدم که باید در وجود انسانها عنصر تردید، بیاعتمادی و ناآرامی را تقویت کرد و به هیچوجه نباید دنبال زندهگی در آرامش گشت. نه نه، به هیچ وجه زندهگی در آرامش معنی ندارد. نمیخواهم در صلح با دیگران بهسر برم، نه در صلح با زندهگی و نه در صلح با خودم … من به جنگ در درون خویش نیازمندم، نزاعی درونی، همه نیاز به نزاع درونی داریم.»
تمام آثار اونمونو، لبریز از نگرانیهای فلسفی است. اما نگرانیهای فلسفی وی تنها فعالیتهای ذهنی و به عبارتی انتلکتوالی و یا مجموعۀ عقلانی نیستند، بلکه همه عین زندهگی وی هستند. زندهگی که در نظر او همچون پلی است میان تمایل به زیستن و ارادۀ زیستن. او میگوید: «بگذار اندوه تو در سینهات فاسد شود.»
نسل ۹۸ از اتفاقات ادبی، سیاسی و بسیار مهم فرهنگی اسپانیا است و دن میگل از رئوسِ آن است. این نسل که پس از فاجعۀ از دست دادن آخرین مستعمرات اسپانیا یعنی کوبا، فیلیپین و پورتوریکو شکل گرفت، توانست قدرت قلم، بیان و استدلالهای اونامونو را بیشتر به رخ بکشد.
آشنایی وی با گانی وت از اتفاقات خوب زندهگی وی محسوب میشود. وی در او روحی ناآرام همچو خویشتن یافت. هر دو درگیرودار یافتن نظام گمشدۀ تفکر اصیل اسپانیایی بودند که از اروپازدهگی و سنتگرایی افراطی بسیار فاصله داشت. نسل ادبی ۱۸۹۸ و حضور پُررنگ وی به عنوان صاحبنظر در آن، در روند ادبی و ملی اسپانیا بسیار موثر بود. این نسل فاخر فکری ـ ادبی را افرادی چون آثورین، آنتونیو ماچادو، ماثتو و بایه این کلان ساختند که دربارۀ هر کدام میشود ساعتها حرف زد. آنان نسلی بسیار حساس بودند که همزمان با مدرنیسم ظهور یافتند و با افکاری کاملاً مغایر و در عین حال به موازات ایشان میزیستند. طبعاً تأثیرات خاصی نیز از هم پذیرفتد. من باب مثال: مدرنیسم با ایدۀ جهانشمولی و نسل ۹۸ با ایدۀ اسپانیا محور جهان. اونامومو میپنداشت که دلیلی وجود ندارد تا اسپانیا جهانی شود و معتقد بود که جهان باید اسپانیایی شود.
به هر روی، اونامونو سلطان تضاد در همه چیز است. ناآرامی، فلسفهیی خاص. فلسفۀ اونامونو فلسفهیی اصولی و روشدار نبود و در واقع نفی تمام اصلها و روشها و تصدیق ایمان در خودش بود. او نویسندهیی بود که در عصر خود کلاسیک شد و ادیبی بود که بر بسیاری تأثیر گذارد. روح ناآرامی که دانمارکی را برای خواندن آثار «کگور» آموخت و آثاری از «شوپنهاور» را ترجمه کرد و اگزیستنسیالیسم و جاودانهگی را جاودانه کرد.
از اونمونو شعر، رمان و مقالات تحلیلی بسیار بهجای مانده است. نقطۀ قوت و غیرقابل انکار وی مقالات تحلیلی بسیارش است. رمانهایش به عنوان کتاب درسی در دوران دبیرستان خوانده میشود و به نوعی در قرن خود از کلاسیکها بهشمار میرود.
رمانهای «مه» با ترجمۀ تقریباً قابلقبول قبولش به فارسی، خاله تولا با ترجمۀ نه چندان خوب من، «ابل سانچس» و «سان مانودل قدیس پاک» با ترجمۀ بسیار خوب استاد خرمشاهی در ایران کاملاً شناخته شدهاند. اثر برجستۀ وی «درد جاودانهگی» است که بیشک نویسنده به کمال در آن تبلور یافته است. کتاب «صلح در جنگ» تحت تأثیر سالهای ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰ مصادف با جنگ کارلیستها و نخستین تجارب خشونت در زندهگی اونامونوی ۹ ساله بود. دوران خلق «صلح در جنگ» و «حول و حوش کاستیسیم» ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۵ نوشتهها و افکار اونامونو بهطور بارزی، تضادهای درونش را آشکار میکند. در ۱۹۰۲ «عشق و پداگوژی» را خلق میکند. که وی آنرا بافت اساسی و مشکل زندهگی روزمره مینامد.
او سرانجام در در ۳۱ دسمبر ۱۹۳۶ بر اثر سکتۀ قلبی که پس از بحث و جدل با بارتلومو آراگون که یک حقوقدان با افکار فاشیستی بود، بر او عارض شد و از دنیا رفت. وی هم اکنون در گوشهیی از قبرستان سن کارلوس سالامانکا، آرمید ه است. با این نوشته روی سنگ قبر: «مرا، ای پدر جاودانی، در سینهات در آن خانۀ مرموز جای ده، من در آنجا خواهم خفت، چرا که من از یک مبارزۀ سخت بازگشتهام.»
منبـع: انسـانشناسی و فرهنگ
Comments are closed.