گزارشگر:سید حسین اشراق - ۲۴ جوزا ۱۳۹۸
/بخش هشتم
اما در مرحلۀ علمی «عصرِ اثباتی از راه میرسد که جستجو برای یافتنِ دلایلِ غایی پدیدهها را کنار میگذارد و به واقعیتهای موجود و قوانین مؤثرِ آنها میپردازد»(دورتیه،۱۳۹۰: ۲۴۲). در این دوره که مشخصۀ آن اوجگیری علوم و فناوری است از طریقِ مشاهده، مقایسه، استدلال و آزمونهای عینی فرضیهها، وضعیتِ موجود موردِ تحلیل و شفافسازی قرار میگیرد.
در واقع کنت با عرضۀ مدل سهگانۀ تحول بشری، نشان میدهد که نیروی محرکۀ اصلی تحول جوامع، در تحول فکری آنها نهفته است. او تحول فکری را پیششرطِ تحولِ اجتماعی میدانست و رسیدن به مرحلۀ اثباتی را از همین گذرگاه مناسب تلقی میکرد. کنت بدین باور بود که هر یک از این مراحل اصلی تکامل ذهن بشر از بطن مرحلۀ پیشین پدید می آیند، و تنها پس از نابودی نظم پیشین است که نظم جدید تحقق مییابد. به گمانِ او حتی برای برترین ذهن ها نیز تشخیص ویژگی های دورۀ بعدی بدون نزدیک شدنِ کامل به آن دوره امکان پذیر نیست.
اگوست کنت با تأکید بر شیوه های علمی و تحقیقی در پی آن بود که به گونۀ خود را از معرکۀ مجادلات فلسفی بیرون بکشد و بحث از امورِ ماوراء حس را به کنار نهد، لذا خودش را در نقشِ گریز از فلسفه و مباحثِ انتزاعی مجرد معرفی میکرد، اما برخلاف در ورای تفکر اثباتی، فلسفه و جهان بینی خاصی برای توجیه حقانیت و مشروعیت آن نهفته است و همچنان دو اثرِ عمدۀ وی «دستگاه سیاست اثباتی» و «دورۀ فلسفۀ اثباتی»، سراسر نشان دهندۀ یک بینشِ فلسفی است که زیربنای باورهای اثباتی او را تشکیل میدهند.
به گونۀ خلاصه میتوان مطرح نمود: نظامِ فکرِ اثباتی کنت بر سه اصلِ اساسی زیر استوار است که میتواند روشنگرِ مجموعۀ نظریاتِ او باشد:
۱٫ هر پدیدۀ اجتماعی خاص باید در جامعهیی که به آن تعلق دارد، درک و تبیین شود. این اصل که اولویتِ «کُل» نسبت به «اجزاء» خوانده میشود بر تجزیه و تحلیلِ آنچه کنت «نظم خود به خودِ جوامع انسانی» نامیده است اِعمال میشود.
۲٫ پیشرفت علوم، راهنمای اصلی تاریخ بشری است. بشر به گونهیی عمل میکند که شناختهایش به او اجازه میدهد، روابطِ انسان با جهان و سایرِ افراد بسته به چیزهایی است که از طبیعت و از جامعه میشناسد. به نظرِ کنت نوعی پیوستگی ضروری یا منطقی میانِ وضع شناخت ها و سازمانِ اجتماعی وجود دارد.
۳٫ انسان همه جا و همه وقت یکی است، و این هویتِ ثابت نتیجۀ ترکیبِ زیستی بویژه نظام عصبی اوست، پس باید انتظار داشت که جامعه در همه جا یکسان و در یک جهت تحول پیدا کند، و بشر در کُل به طرفِ نوعی جامعۀ پیشرفتهتر در حرکت است.
فلسفۀ پوزیتیویستی کنت برآن بود تا به تعیینِ قوانینِ تکامل اجتماعی و تدوینِ یک علم اجتماعی واقعی و اصیل بپردازد که از آن برای بازسازی اجتماعی استفاده شود، اما این کارِ او موفقیتی چندانی در پی نداشت، چنانچه مطرح شده است:
تلاش های کنت در کنار نهادنِ فلسفه از جامعه شناسی با موفقیت توأم نبود، زیرا همان طور که هابرماس گفته است، پوزیتیویزم در حقیقت در آراء کنت آمیخته به نوعی فلسفۀ تاریخ که هدفِ آن توضیح تحولِ علوم بر پایۀ تکامل نوع بشر است بود، فلسفۀ تاریخ کنت اگر با معیارهای علوم تجربی- تحلیلی سنجیده شود، صرفاً نظریۀ مابعدالطبیعی و غیرعلمی جلوه خواهد کرد(اباذری، ۱۳۷۷ : ۳۷ ).
کنت علیرغم آنکه تحقیقاتِ علمی و اجتماعی را «مبتنی بر مشاهده، آزمایش و روش های مقایسه ای میدانست نه فقط خود چنین روش هایی را به کار نگرفت، بلکه کوشش های آدولف کتله در این راه را نیز مبتذل جلوه میداد»(توسلی، ۱۳۶۹ :۵۳).
تحلیلگران با وجودِ اینکه برای نقشِ پیشگامانۀ اگوست کنت در قلمرو علوم اجتماعی اهمیت فراوان قایل هستند، سهم جان استوارت میل را نیز در این حوزه مهم تلقی میکنند، به همین جهت اثرِ علمی «دستگاه منطق» او را که برای اولین بار از «منطقِ علوم اخلاقى»(نامى که بر علوم اجتماعى نهاده بود) سخن به میان میآورد، الهام بخش می شمارند.
استوارت میل و توجیه استقراء
جان استوارت میل با نوشتن اثرِ معروفش «دستگاه منطق» تأثیر بهسزایی در پایه گذاری علوم اجتماعی مدرن گذاشته است. او یکی از دانشورانِ برجستۀ علوم اجتماعی است که سنتِ تجربهگرایی دوید هیوم را تکامل بخشید، به تشریح مبانی نگرشِ منطقی و نیاز به کاربردِ دادههای دقیق برای استنتاجات اجتماعی پرداخت .
«دستگاه منطق» را تحلیگران از مؤثرترین آثار در حوزۀ علوم اجتماعی در بارۀ سیستم منطقی استقراء و قیاس به حساب می آورند، این کتاب به نام «علم اخلاق» نیز معروف گردیده و همچون پایۀ برای علوم روحییا انسانی به شمار آمده است. میل در این کتاب، در بارۀ مسلم انگاشتن اصل یکسانی و یکنواختی طبیعت به تفصیل بحث نموده و در پی آن بود که از ارزشِ شناختِ به دست آمده از طریق قیاس یعنی استنتاج جزئیات از کلیات بکاهد و بر اعتبارِ شناختِ حاصل از استقراء یعنی برهم انباشتن بدیهیات را صحه بگذارد. ایشان بدین باور بود که:»کار از جزئیات آغاز و با جزئیات به پایان برسد»، به جهتِ اینکه این روش علم کمک می کند کلیات یا عمومیاتی را که ذهن مان می شناسد به نظم و قاعده درآوریم. میل بنای کارش را در جهتِ اثباتِ درستی استنتاج استقرایی قرار داده و در دفترهای متعددِ «دستگاه منطق»، این وظیفه را بر دوش گرفته است که قواعدِ همساز برای پژوهش های علمی و رسیدن به حقیقت در حوزه های مختلفِ طبیعت و جامعه را فراهم آورد.
میل ایدۀ پرداختن به یکنواختی را از پیشفرضی در فیزیک (طبیعت واجدِ یک نواختی است) الهام گرفته و تأکید کرده است که به واسطۀ یکنواختیِ طبیعت، امکانِ قانون مندی و قاعده مندی فراهم میشود، آموزۀ که زمینه های آن را کانت در «نقدِ خِرَد ناب « فراهم کرده بود.
استوارت میل هدفِ علم را کشفِ نظم های موجود در جهان دانسته و مدعی شده است که در این جستجو تفاوتی میان انسان و غیر انسان وجود ندارد، مهم، داشتنِ توانایی کشف و فهم قانونِ مسلط بر این نظم طبیعی یا اجتماعی است. ایشان بدین باور بود:
۱٫ درکِ قوانینِ حاکم، ظرفیتِ پیشبینی آدمیان و توانایی کنترلِ آنها بر روندهای طبیعی و اجتماعی را بالا میبرد.
۲٫ تفاوت میانِ علوم طبیعی و انسانی نه در ماهیت و موضوع بلکه در درجۀ پیچیدهگی آنهاست.
از نظر میل، «هر پدیداری که نظم رفتاری را نشان دهد، موضوع مناسبی برای علم تجربی است. وی همۀ پدیدارهای طبیعی از آن جمله، رفتارهای انسانی را چنین تصور میکرد»(راین، ۱۳۸۲ : ۱۵). از نظرِ ایشان اگر نظمی در پندار و کردارِ آدمیان پیدا شود قابل انکار نیست، در این صورت وقوع آن هم مانندِ رخداد های دیگر، تابع قانون و از ناحیۀ علت ها تعین پذیر اند، به اعتقادِ او چون آدمیان همانندِ اشیاء فیزیکی هستند، باید در کنارِ سایر اجزای جهانِ فیزیکی، تابع علّیت فیزیکی و مشمول تبیین علمی باشند.
به گمانِ استوارت میل معتقد بود که علتِ اصلی عقبماندهگی علوم بیتوجهی به روش علوم طبیعی است. او قیاس را بیاعتبار میدانست مگر اینکه قیاس در نهایت بر استقراء بنا شده باشد. از نظرِ او، اساسِ وحدتِ علم، وحدتِ روششناختی، تعقل یا استدلال علمی مبتنی بر استقراء است، زیرا استقراء نخستین استدلالی است که آزمایش و استنتاج از آن ناشی میشوند. از نظرِ ایشان علوم اخلاقی( انسانی) علوم استنتاجی به شمار می روند، ولی استنتاجی انضمامی، نه انتزاعی. انضمامی بودنِ استنتاج بدین معناست که به وسیلۀ آن میتوان هر معلول را از قوانینِ علّی که این معلول به آن بستگی دارد، استنباط نمود.
منابع
اباذری یوسف (۱۳۷۷). خِرَد جامعهشناسی، تهران: انتشارات طرح نو.
توسلی غلام عباس (۱۳۶۹). نظریههای جامعهشناسی، تهران: انتشارات سمت.
دورتیه ژان فرانسوا (۱۳۹۰). علوم انسانی گسترۀ شناختها، ترجمۀ مرتضی کتبی، جلالالدین رفیع و ناصر فکوهی، چاپ چهارم، تهران: نشر نی.
راین آلن (۱۳۸۲). فلسفه علوم اجتماعی، ترجمه عبدالکریم سروش، تهران: مؤسسۀ فرهنگی صراط.
Comments are closed.