احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمود علیزاده - ۰۷ سرطان ۱۳۹۸
بخش نخست/
«مردها برای ماهیگیری میروند. آنها کشتیهای باربریشان را به پیش میرانند و محمولهها را به بندرهای مختلف میبرند. داشتن چنین دنیای بزرگی سرنوشت زنان نبود. آنها برنج میپختند، آب میکشیدند، جلبک جمع میکردند، هنگام تابستان در اعماق دریا غواصی میکردند. حتا برای این مادر، که بین زنان غواص کارآزمودهتر بود، دنیای تاریک اعماق دریا، دنیای زنان بود…». (آوای امواج- میشیما)
آثار ادبی جاپان سالها است که در میان فارسیزبانان حضور دارند، اما نه آنقدر که همپای سایر زبانها یا نویسندهگان بزرگ جهان باشند. حالا چندسالی است که دوستداران ادبیات با آثار نویسندهگان بزرگ جاپانی همچون اونو، آبه، موراکامی و گورو آشنا هستند. اما در این میان نویسندهیی وجود دارد که بسیاری از نویسندهگان بزرگ جاپان به جایگاهی که او دارد، رشک میبرند و رسیدن به مقام او برایشان به نوعی امکانپذیر نیست. این نقطۀ رشکبرانگیز «یوکیومیشیما» نام دارد. میشیما هم در ایران بعد از مرگش در سال ۱۹۷۰ کمکم به دوستداران ادبیات معرفی شد، با این حال یوکیومیشیما در ایران نامی آشنا است ولی نه آنچنان آشنا که بسیاری او را بشناسند و آثارش را گردآوری کنند.
برای اولینبار در سال ۱۳۵۲ بود که اولین داستان او به نام «میهنپرستی» (بعدها فیلمی بر همین اساس و نام توسط میشیما ساخته شد) در ایران ترجمه شد. ترجمۀ این اثر را قاسم صنعوی انجام داده بود. تعدادی از داستانهای کوتاه او در نشریات و جنگهای ادبی آن زمان به چاپ رسید. مرگ در نیمۀ تابستان و داستان دیگر را هرمز عبداللهی و اسبهای لگامگسیخته را فریبرز مجیدی به فارسی ترجمه کردند. اما میتوان گفت غلامحسین ساعی بیشترین سهم را در معرفی آثار میشیما دارد. رمان عظیم برفِ بهاری و زوال فرشته را از مجموعۀ چهارگانۀ دریای حاصلخیزی به چاپ رساند. ضمن اینکه اخیراً نیز یکی از داستانهای او به نام «آوای امواج» توسط فرناز حایری به فارسی ترجمه و چاپ شده است.
در اینجا پیش از پرداختن به زندهگی و چگونهگی مرگ او، به طور اجمالی به او و سینما اشاره خواهیم کرد.
میشیما و سینما
این خیلی عادی و طبیعی است که آثار نویسندۀ شهیری چون میشیما بارها مورد اقتباسهای سینمایی قرار گیرد. اما این تنها عنوانی نبود که زیر آن نام میشیما بر پردۀ سینماها ظاهر شد. البته از روی آثار میشیما تا به امروز ۲۴ فیلم ساخته شده است که بعضی از آنها از آثار قابل ذکر سینمای جاپان هم هستند، اما جالب است بدانید او در عمر کوتاه خود در ۴ فیلم بازی کرد. کسانی که این فیلمها را دیدهاند، میگویند میشیما میتوانست بازیگر باشد! و کارگردانی، تهیهکنندهگی و حتی طراحی صحنه! را هم تجربه کرد. در یوکوکو – کلمۀ جاپانی به معنی میهنپرستی – فیلمی که بر اساس کتاب خودش ساخته شد، خودش در آن بازی کرد و نقش تهیهکننده و طراح صحنه را نیز به عهده داشت. اصولاً افرادی همچون میشیما، با شخصیتهای چندوجهی در یک قالبِ خاص نمیگنجند و مدام از این شاخه به شاخۀ دیگر میپرند اما در هر حال میشیما یکی از تأثیرگذارترین نویسندهگان دوران پس از جنگ دوم در جاپان است.
یوکیو میشیما، نویسنده و نمایشنامهنویس مشهور جاپانی است که نوشتههای پس از جنگِ وی نیهلیستی بود و خودکشی آیینی هاراکیری (سپوکو) را انجام داد. در کودکی تخیل زیادی دربارۀ مرگ داشت. در ۱۲سالهگی نخستین داستانش را نوشت. او با ولع زیاد داستانهای اسکار وایلد، ریلکه و جاپانی را میخواند.
پس از مدرسه، پدر وی که سمپات نازیها بود، دوست نداشت پسرش نویسنده باشد. او راغب بود که یوکیو، قانون آلمانی را فرا گیرد. در طول جنگ جهانی دوم داستانهای خود را نوشت. او به عنوان نویسندۀ پس از جنگ معروف شد. او برای تیاتر کابوکی و درام موزیکال و سنتی نوه (noh) هم مینوشت. او معروفیتی جهانی یافت، به ویژه در انگلیس و امریکا. در ۱۹۵۲ از یونان دیدن کرد و تحتتأثیر افسانههای یونانی قرار گرفت. میشیما از شکست امپراتوری جاپان ناراحت بود و در دهۀ ۱۹۷۰ هاراگیری کرد.
نخستین اثرش را در سن ۱۶ سالهگی به چاپ رساند. این اثر جنگل شکوفان نام داشت و به صورت پاورقی در روزنامۀ بونگی بونکا منتشر شد و به زندهگی طبقۀ اشرف جاپان در دوران مختلف تاریخ میپرداخت. این کتاب از چنان سبک و سیاق شگرفی برخوردار بود که سردبیر مجله لازم دید اسم و نام واقعی نویسنده را مخفی نگه دارد. میشیما در ۱۴ جنوری سال ۱۹۲۵ در خانوادهیی متوسط در توکیو به دنیا آمد. پدرش کارمند عالیرتبۀ دولت بود و مادرش در خانوادۀ اصیل پرورش یافته بود. طبق سنت میشیما و خانوادهاش که بعداً شامل یک خواهر و برادر هم شد، در ده سال اول زندهگی در خانوادۀ والدین پدری زندهگی کردند. در جاپان، مادرشوهر تسلط شدیدی بر عروسش دارد. ناتسوکو، مادربزرگ میشیما از این وضعیت به حد افراط استفاده کرد. ناتسوکو از شوهرش که فاقد نشان سامورایی بود، بهشدت نفرت داشت و از پسرش به دلیل اینکه مقام خیلی مهمی در دستگاه دولتی نداشت، شدیداً انتقاد میکرد. از این رو تمام آرزوهایش را در نوهاش جستوجو میکرد و میشیما هنوز دو ماهش کامل نشده بود که ناتسوکو او را از مادرش که در طبقۀ دوم همان خانه زندهگی میکرد، گرفت و به اتاقش برد.
ناتسوکو زن مستبدی بود و اختیار تمام خانواده را در دست داشت. ناتسوکو از نظر جسمی و روحی بیمار بود. وی به نقرس، درد اعصاب و به بیماری دیگری مبتلا شده بود که در نتیجۀ بیبندوباری شوهرش در دوران جوانی به او منتقل شده بود؛ از این رو بیشتر اوقات داخل خانه تنها بود و از بخت بدِ خود مینالید و در همین اتاق و همراه درد و تنهایی و نفرت بود که این کودک شخصیتش شکل گرفت. ناتسوکو غرور، جدیت و انزوا را به میشیما آموخت. صفاتی که به نظر او جزو لاینفکِ روح سامورایی بود.
میشیما این صفات خوب را فرا گرفت ولی حس شوخی و کنایه را به آنها افزود. به این ترتیب ناتسوکو ندانسته شخصیت غیرعادی میشیما را بنیان نهاد. زندهگی با ناتسوکو مثل زندهگی در بیمارستان بود. تعجبی نبود که کودکی محروم از همبازی، برای تفریح به دنیای خیالات رو میآورد. میشیما از خواندن قصههای پریان لذت میبرد. زندهگی در میان آن همه درد و مرض و اینکه دایماً به او گفته شود که بیمار و ضعیف است، باعث شد میشیما شیفتهگی بیمارگونهیی به مرگ پیدا کند و هیچ چیز به اندازۀ مرگ و رنج او را به هیجان نمیآورد.
در کتاب اعترافات یک نقاب مینویسد: وقتی مجسم کردم تن لهیدهام روی زمین افتاده، احساس وجد و سرور میکردم و از اینکه خیال میکردم تیر خوردهام و در حال مرگ هستم، لذت زایدالوصفی میبردم، به نظرم آمد که اگر گلوله خورده بودم هیچگونه دردی احساس نمیکردم. این واقعه نشانهیی از عارضۀ آرزوی مرگ (میل خودآگاه به مرگ یا به مرگ دیگری) در اوست. در سال ۱۹۳۵، خانوادۀ میشیما از رسم انیکو پیروی کردند، طبق این رسم پدر و مادر از پدربزرگ جدا میشوند. عاقبت میشیما اجازه یافت با پدر و مادر و خواهر و برادرش زندهگی کند اما قول داد حداقل هفتهیی یک بار به دیدن مادربزرگش برود. ناتسوکو طی چهار سال آخر عمرش میشیما را اغلب به تیاتر میبرد و اینجا بود که او معنی هاراگیری را فهمید. این جوان حساس به این نتیجه رسید که مرگ زیبا و خواستنیتر از زندهگی است و اینک مرگ به وسیلۀ هاراگیری نهایت زیبایی است. هنگامی که جنگ امریکا و جاپان در دسمبر ۱۹۴۱ شروع شد، میشیما در گالوشیون که از نظر تحصیلی بهترین دانشگاه هم نبود، درس میخواند.
پایان جنگ جهانی دوم برای میشیما یأس و حرمان را به ارمغان آورد. صدها افسر ارتش از اینکه امپراتور را مأیوس کرده بودند، دست به انتحار زدند. حتا تعدادی از مردم عادی از اینکه جاپان در جنگ شکست خورده بود، شکم خود را دریدند. در ماه اکتبر ۱۹۴۵، میتسوکو خواهر میشیما از بیماری حصبه جان سپرد. میشیما یک بار دیگر به تحصیل حقوق پرداخت و با دل و جان مطالعه میکرد و در پایان سال ۱۹۴۷ فارغالتحصیل شد و موقعیت خوبی در وزارت دارایی به دست آورد.
امـا او تمام اوقات بیکاریاش را به نوشتن میپرداخت. در سپتمبر ۱۹۴۸ موفق شد که آثارش را به چاپ برساند و تصمیم گرفت که وزارت دارایی را ترک کند و در ما نومبر نوشتن «اعترافات یک نقاب» را آغاز کرد. این اثر زندهگینامهیی، داستان معروفِ اوست. میشیما در این اثر به شرح نیستانگاری، آزارگری، آزارخواهی و خودشیفتهگی میپردازد. در بسیاری از آثار میشیما، مرگ خشونتبار، محور اصلی داستان است و در بسیاری موارد خودکشی. در سال ۱۹۴۲ مقالهیی نوشت و در آن انزجار خود را نسبت به عمر طولانی اظهار کرد. به نظر او کسی که بیشتر از چهل سال عمر کند، لزوماً مرگِ فجیعی خواهد داشت. مرگ زیبا، مرگی است که زود فرا رسد. میشیما احساس میکرد مرگِ مطلوب مرگی دردناک است و هاراگیری، یکی از دردناکترین راههای مرگ بود که قربانی یکی را انتخاب میکند تا با بریدن سرِ او کار را تمام کند.
برای میشیما مرگِ دردناک نهایت زیبایی و وجد بود. اگر درد و لذت دو روی سکه باشند، یا اگر در یک دایره در یک نقطه با هم تلاقی پیدا کنند، پس احتمالا آنچه بیشترین حد درد را بهوجود میآورد، میتواند بیشترین حد لذت را هم بهوجود بیاورد. تا سال ۱۹۵۵ میشیما سی اثر منتشر کرده بود و در عرصۀ ادبی جایگاه ویژهیی کسب کرده بود؛ چون میشیما از کودکی از ورزش و آفتاب بیبهره بود، از تن خود نفرت داشت. میشیما کمتر از یک متر و نیم قد داشت که شروع به بدنسازی کرد و پس از مدتی بدنی قوی و نیرومند پیدا کرد. میشیما مشت زن، دونده، شمشیرزن و بازیگر بود. مردم از خود میپرسیدند میشیمای واقعی کیست؟
Comments are closed.